هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.


 
الرئيسيةالرئيسية  PortalPortal  جستجوجستجو  أحدث الصورأحدث الصور  ثبت نامثبت نام  ورود  

 

 لبخند خدا

اذهب الى الأسفل 
5 مشترك
نويسندهپيام
Arghavan
میزبان
میزبان
Arghavan


تعداد پستها : 489
Location : تهران
Registration date : 2008-01-02

لبخند خدا Empty
پستعنوان: لبخند خدا   لبخند خدا Icon_minitimeالخميس أغسطس 28, 2008 1:56 pm

لبخند خدا

لبخند خدا 0louis10

لوئیز زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند.

جان لانک هاوس، با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند
زن نیازمند، در حالی که اصرار میکرد گفت آقا شما را به خدا به محض این که بتوانم پول تان را می آورم
جان گفت نسیه نمی دهد

مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت
ببین خانم چه می خواهد، خرید این خانم با من
خواربار فروش با اکراه گفت: لازم نیست، خودم میدهم. لیست خریدت کو؟
لوئیز گفت: اینجاست
" لیست را بگذار روی ترازو. به اندازه وزنش، هر چه خواستی ببر."

لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی در ‏آورد، و چیزی رویش نوشت و ‏‏آن را روی کفه ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت
خواروبار فروش باورش نشد. مشتری از سر رضایت خندید
مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی ترازو کرد. کفه ی ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند
در این وقت خواروبار فروش با تعجب و دل خوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است

کاغذ، لیست خرید نبود، دعای زن بود که نوشته بود:" ای خدای عزیزم، تو از نیاز من با خبری، خودت آن را بر آورده کن "
مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئیز داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد
لوئیز خداحافظی کرد و رفت

فقط اوست که میداند وزن دعای پاک و خالص چه قدر است .....

منبع
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

لبخند خدا Empty
پستعنوان: رد: لبخند خدا   لبخند خدا Icon_minitimeالخميس أغسطس 28, 2008 2:16 pm

مرسی ارغوان جان داستان خیلی جالبی بود دستت درد نکنه خانم
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
maryashena
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
maryashena


تعداد پستها : 1153
Registration date : 2007-12-05

لبخند خدا Empty
پستعنوان: رد: لبخند خدا   لبخند خدا Icon_minitimeالجمعة أغسطس 29, 2008 6:06 am

ممنون

خیلی جالب بود
flower
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
nAvId
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
nAvId


تعداد پستها : 2240
Age : 35
Location : همه جاي ايران سراي من است
Registration date : 2007-12-04

لبخند خدا Empty
پستعنوان: رد: لبخند خدا   لبخند خدا Icon_minitimeالجمعة أغسطس 29, 2008 5:33 pm

آره ،‌فقط خداست كه ميدونه ...


اون همه چيزو ميدونه و ... نيازي نيست به بنده ش نيازمند باشي ...
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
Yasaman
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Yasaman


تعداد پستها : 2411
Location : بندر بوشهر
Registration date : 2007-12-02

لبخند خدا Empty
پستعنوان: رد: لبخند خدا   لبخند خدا Icon_minitimeالأحد أغسطس 31, 2008 6:38 am

ممنون ارغوان جون
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.yassesefid.blogfa.com
 
لبخند خدا
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1
 مواضيع مماثلة
-

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
 :: علمی و ادبی :: داستان و داستان نویسی-
پرش به: