هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.


 
الرئيسيةالرئيسية  PortalPortal  جستجوجستجو  أحدث الصورأحدث الصور  ثبت نامثبت نام  ورود  

 

 خاطره ي اولين روز مدرسه

اذهب الى الأسفل 
+3
yasamiin
MajidDiab
Arghavan
7 مشترك
نويسندهپيام
Arghavan
میزبان
میزبان
Arghavan


تعداد پستها : 489
Location : تهران
Registration date : 2008-01-02

خاطره ي اولين روز مدرسه Empty
پستعنوان: خاطره ي اولين روز مدرسه   خاطره ي اولين روز مدرسه Icon_minitimeالجمعة سبتمبر 26, 2008 3:17 pm

پیشنهاد می کنم که هر کدوم از بچه ها خاطره ای که از روز اول مدرسه دارن تعریف کنن.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

خاطره ي اولين روز مدرسه Empty
پستعنوان: رد: خاطره ي اولين روز مدرسه   خاطره ي اولين روز مدرسه Icon_minitimeالسبت سبتمبر 27, 2008 12:41 am

من مثل بچه آدم کیفم رو انداختم رو دوشم رفتم مرررررسه Laughing
نه مامانم اومد نه کسی
ا اونجا هم یه پسره مدام مثل بچه ننه ها گریه می کرد
من بیشتر به خاطر گریه اون می ترسیدم ولی تعجب هم میکردم Shocked
خلاصه بدون هیچ حاشیه ای کلاس اولی شدم خوششششال شدم Razz
به زودی خاطره اولین روز ارشد هم می نویسم Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
yasamiin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
yasamiin


تعداد پستها : 2958
Age : 37
Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸
Registration date : 2007-12-18

خاطره ي اولين روز مدرسه Empty
پستعنوان: رد: خاطره ي اولين روز مدرسه   خاطره ي اولين روز مدرسه Icon_minitimeالسبت سبتمبر 27, 2008 8:13 am

روز اول مدرسه ما همه مامانا اومدن تو كلاس.... Laughing
ته كلاس نشستن ما هم جلوي كلاس بوديم...
روز سومم همين طور تا ديگه كم كم راه افتادين.....
اين بود خاطره من..... bounce

من پيشنهاد ميكنم خاطره روز اول دانشگاهمونم بگيم..... study
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
yasamiin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
yasamiin


تعداد پستها : 2958
Age : 37
Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸
Registration date : 2007-12-18

خاطره ي اولين روز مدرسه Empty
پستعنوان: رد: خاطره ي اولين روز مدرسه   خاطره ي اولين روز مدرسه Icon_minitimeالسبت سبتمبر 27, 2008 8:15 am

MajidDiab نوشته است:
من مثل بچه آدم کیفم رو انداختم رو دوشم رفتم مرررررسه Laughing
نه مامانم اومد نه کسی
ا اونجا هم یه پسره مدام مثل بچه ننه ها گریه می کرد
من بیشتر به خاطر گریه اون می ترسیدم ولی تعجب هم میکردم Shocked
خلاصه بدون هیچ حاشیه ای کلاس اولی شدم خوششششال شدم Razz
به زودی خاطره اولین روز ارشد هم می نویسم Laughing


شماره مدير مررررررسه تونو بده ....
اين پست تحريف شده.....
بايد اصلاح بشه..... rabbit
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Arghavan
میزبان
میزبان
Arghavan


تعداد پستها : 489
Location : تهران
Registration date : 2008-01-02

خاطره ي اولين روز مدرسه Empty
پستعنوان: رد: خاطره ي اولين روز مدرسه   خاطره ي اولين روز مدرسه Icon_minitimeالسبت سبتمبر 27, 2008 2:01 pm

من چون قبل از مدرسه چند سال مهد کودک می رفتم برای رفتن به مدرسه احساس ترس ناراحتی یا دلتنگی نداشتم.مامانم هم با من به مدرسه نیومده بود .خب باید می رفت سر کار .بابام منو رسوند مدرسه.
خاطره ی خیلی زیادی ندارم ولی یادمه یه عالمه سر صف حرف زدن بعد که رفتیم سر کلاس من کیفمو سر صف جا گذاشتم رفتم که خدمتکار مدرسه بعدا برام آورد !!!
راستی یه بار هم کیفمو تو ماشین بابام جا گذاشتم !!!

همیشه دوست داشتم جای اول الف .اول ب باشم ...

یه چیز جالب دیگه تعیین کردن جای بچه ها روی نیمکت ها با توجه به دست چب یا راست بودن اونها بود.من راست دست بودم ولی دل می خواست سر بشینم برای همین می خواستم وانمود کنم چپ دستم .معلم یه مداد رو روی میز می ذاشت وبه بچه ها مگفت بردارنش.و این طوری می فهمید .ولی من ضایع کردم چون با دست راست برداشتم دادم دست چپم !!!! Laughing

روز اول مدرسه فکر کنم پنجشنبه بود چون بابام اومده بود دنبالم .روزای دیکه ی هفته رو خودم می رفتم خونه ی مادر بزرگم که نزدیک مدرسه بود بعد عصر مامانم و بابام وقتی از کار برمیگشتن می اومدن دنبالم.
من یه پسر خاله دارم که هم سنه منه و یه دختر خاله که یه سال از ما کوچکتر ه .خالم اینا اون موقع خونه ی مادربزرکم زندگی می کردن .ما رو می شوندن تا تکلیفامونو بنویسیم بعد به همون اجازه ی بازی می دادن .عجب عالمی داشتیم !

یه خاطره ی دیگه از دوران مدرسه لقمه ی نون و پنیر آغشته به عصاره ی پوست نارنگیه !!! من همیشه نارنگی رو توی همون کیسه که مامان لقمه ها رو می ذاشت می ذاشتم و کیفمو پشتم می ذاشتم و بهش تکیه می دادن .خب نارنگیه له می شد !!!! خیلی بد بود .چون هم نارنگی حروم میشد هم لقمه ها بد مزه .ولی خیلی وقت ها مجبور بودم که بخورمش!

چقدر خاطره داشتم !!!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Yasaman
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Yasaman


تعداد پستها : 2411
Location : بندر بوشهر
Registration date : 2007-12-02

خاطره ي اولين روز مدرسه Empty
پستعنوان: رد: خاطره ي اولين روز مدرسه   خاطره ي اولين روز مدرسه Icon_minitimeالسبت سبتمبر 27, 2008 2:34 pm

من كلي ناميد شدم Neutral Neutral
پس چرا من هيشي يادم ني Exclamation اصلا روز اول مدرسه رو يادم نمياد Shocked
يا شما خيلي باهوشين يا من خيلي ... Neutral

Wink
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.yassesefid.blogfa.com
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

خاطره ي اولين روز مدرسه Empty
پستعنوان: رد: خاطره ي اولين روز مدرسه   خاطره ي اولين روز مدرسه Icon_minitimeالإثنين سبتمبر 29, 2008 8:07 am

منم خیلی یادم نیست آخه مربوط به عهد دقیانوسه ولی
یادمه که شش ماه بیشتر نرفتم پیش دبستانی فقط تا نوروز
به مامانم گفته بودم من تو خونه هم میتونم بازی کنم چرا بهم مشق نمیدن
اون موقع پش دبستانی اجباری نبود و فقط یه عده محدود میرفتند... و فقط بهمون شعر یاد میدادند
ولی چیزی که ازش خوب خوب یادمه و تصویرش هنوز جلوی چشمامه پازل چهار فصل بود
یه دختر با یه سبد تو دستش که توی چهار فصل سال توی جنگل قدم میزد.من بیشتر از
همه عاشق پازل پاییزش بودم یه رنگ قهوه ای خیلی کمرنگ که به زرد
بیشتر تمایل داشت و برگای قرمز.همیشه موقع بازی با اونا که میشد
خدا خدا میکردم پاییزه نصیب من بشه
به خاطر اون تصویر قشنگ هنوز هم عاشق پازلم
یه دوست هم داشتم که اسمش مریم بود خیلی خوشگل و ناز بود منم زیاد دوستش داشتم .
سال اول ازمون جدا شد .من یه بار دیگه دیدمش و همین...
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

خاطره ي اولين روز مدرسه Empty
پستعنوان: رد: خاطره ي اولين روز مدرسه   خاطره ي اولين روز مدرسه Icon_minitimeالإثنين سبتمبر 29, 2008 8:48 am

من زیاد خاطرات اولین روز یا بهتر بگم کلاس اولم یادم نیست
فقط تنها خاطره ی تو اون دوران شیرین داشتم
افقط اینو یادمه تو مدرسه مون یه درخت توت بود من همیشه موقع زنگ تفریح بلای درخت بودم
هروقت معلمم منو گم می کرد می دونست کجا باید پیدام کنه
از اون موقع من شیطون بودم
یکبار رفتم رو دیوار می خواستم گنجشک بگیرم افتادم موج دستم شکست
همین دیگه چیزی یادم نیست
lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
دلارام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
دلارام


تعداد پستها : 4639
Location : تهران
Registration date : 2007-12-02

خاطره ي اولين روز مدرسه Empty
پستعنوان: رد: خاطره ي اولين روز مدرسه   خاطره ي اولين روز مدرسه Icon_minitimeالإثنين سبتمبر 29, 2008 3:45 pm

اولین روز مدرسه، یعنی روز اول مهر، نه روز شکوفه ها
مامانم صبح من رو حاضر کرد که ببره مدرسه، کلی هم داشت تحویلم می گرفت اونروز lol!
داشتیم راه میفتادیم که یهو زنگ خونمون به صدا در اومد Shocked
در رو که باز کردیم دیدم یه آقایی دم دره، گفت من راننده سرویس مدرسه هستم، اومدم دنبال دخترتون
مامانم یه کم شک کرد، آخه من رو واسه سرویس ثبت نام نکرده بودن، اونم نه مینی بوس، بلکه تاکسی شخصی
ولی آقاهه سفت و سخت وایساده بود و می گفت مدرسه برای بچه هایی که خونشون دوره سرویس گذاشته
خلاصه نمی دونم چجوری شد که من رو فرستادن با تاکسی رفتم
آقاهه هی میرفت اینور و اونور، دنبال بچه های دیگه، ولی در هر خونه ای که می رفتیم می گفتن بچشون رفته مدرسه
من هی به آقای راننده می گفتم آخه آقا راننده من دیروز رفتم مدرسمون، راهش اینجوری نبود pale
آقای راننده هم می گفت صبر کن الان می رسیم
خلاصه رفتیم و رفتیم تا رسیدیم در یه مدرسه ای
از اون طرف مامانم که رفته بود سر کار، دلش شور میزنه، یه زنگ می زنه به مدرسه ببینه من رسیدم یا نه
ناظم مدرسمون می گه ما اصلا هفته اول مهر سرویس نداشتیم، اشتباه شده
شنیدن این جمله همانا و غش کردن مادر هم همانا affraid که ای وااااااااااااای دخترم رو دزد برد pale Laughing
خلاصه کل مدرسه خودم و کل همکارای مامانم به حول و ولا میفتن که من رو پیدا کنن، به پلیس زنگ می زنن و به بابام خبر میدن و همکارای مامانم به شوهراشون خبر میدن و بیا و ببین lol!
ما رسیدیم در یه مدرسه ای، که خیلی واسه من آشنا بود و یادم افتاد قرار بوده مامانم من رو اونجا ثبت نام کنه که بعدا پشیمون میشه و یه مدرسه دیگه رو واسم انتخاب میکنن
نمی دونم چرا اون وقتا اینقده شجاع بودم، به جای اینکه بزنم زیر گریه به آقا رانندهه گفتم دیدید حالا من الکی نگفتم؟ رنگ لباس من با مال اینا فرق داره، من که گفتم راه مدرسه ام یه جور دیگه بود
آقاهه هاج و واج مونده بود، رفت و چند دقیقه بعد با مدیر مدرسه و مسئول سرویسا که هر دوشون خیلی عصبانی بودن از دست آقا راننده برگشت
نمی دونم چه اشتباهی شده بود و آدرس خونمون رو چجوری داده بودن به رانندشون
منم پامو کرده بودم توی یه کفش که یالااااااااا من رو ببرین خونه مامان بزرگم
خلاصه راه رفته رو برگشتیم و مامان بزرگم من رو با همون تاکسی برد مدرسه، منم صاف رفتم سر صف وایسادم
یهو به خودم اومدم دیدم دارن سر صف من رو صدا می کنن، وقتی من رو دیدن کلی ذوق کرده بودن، من خیال می کردم بازم جشن شکوفه هاست Laughing
هنوزم که هنوزه همکارای قدیمی مامانم یاد اون روز و غش کردن مامانم که میفتن، هم خندشون می گیره هم خاطره بدی براشون تداعی میشه
ولی به من که خیلی خوش گذشت lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
yasamiin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
yasamiin


تعداد پستها : 2958
Age : 37
Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸
Registration date : 2007-12-18

خاطره ي اولين روز مدرسه Empty
پستعنوان: رد: خاطره ي اولين روز مدرسه   خاطره ي اولين روز مدرسه Icon_minitimeالثلاثاء سبتمبر 30, 2008 9:05 am

دلارام نوشته است:
اولین روز مدرسه، یعنی روز اول مهر، نه روز شکوفه ها
مامانم صبح من رو حاضر کرد که ببره مدرسه، کلی هم داشت تحویلم می گرفت اونروز lol!
داشتیم راه میفتادیم که یهو زنگ خونمون به صدا در اومد Shocked
در رو که باز کردیم دیدم یه آقایی دم دره، گفت من راننده سرویس مدرسه هستم، اومدم دنبال دخترتون
مامانم یه کم شک کرد، آخه من رو واسه سرویس ثبت نام نکرده بودن، اونم نه مینی بوس، بلکه تاکسی شخصی
ولی آقاهه سفت و سخت وایساده بود و می گفت مدرسه برای بچه هایی که خونشون دوره سرویس گذاشته
خلاصه نمی دونم چجوری شد که من رو فرستادن با تاکسی رفتم
آقاهه هی میرفت اینور و اونور، دنبال بچه های دیگه، ولی در هر خونه ای که می رفتیم می گفتن بچشون رفته مدرسه
من هی به آقای راننده می گفتم آخه آقا راننده من دیروز رفتم مدرسمون، راهش اینجوری نبود pale
آقای راننده هم می گفت صبر کن الان می رسیم
خلاصه رفتیم و رفتیم تا رسیدیم در یه مدرسه ای
از اون طرف مامانم که رفته بود سر کار، دلش شور میزنه، یه زنگ می زنه به مدرسه ببینه من رسیدم یا نه
ناظم مدرسمون می گه ما اصلا هفته اول مهر سرویس نداشتیم، اشتباه شده
شنیدن این جمله همانا و غش کردن مادر هم همانا affraid که ای وااااااااااااای دخترم رو دزد برد pale Laughing
خلاصه کل مدرسه خودم و کل همکارای مامانم به حول و ولا میفتن که من رو پیدا کنن، به پلیس زنگ می زنن و به بابام خبر میدن و همکارای مامانم به شوهراشون خبر میدن و بیا و ببین lol!
ما رسیدیم در یه مدرسه ای، که خیلی واسه من آشنا بود و یادم افتاد قرار بوده مامانم من رو اونجا ثبت نام کنه که بعدا پشیمون میشه و یه مدرسه دیگه رو واسم انتخاب میکنن
نمی دونم چرا اون وقتا اینقده شجاع بودم، به جای اینکه بزنم زیر گریه به آقا رانندهه گفتم دیدید حالا من الکی نگفتم؟ رنگ لباس من با مال اینا فرق داره، من که گفتم راه مدرسه ام یه جور دیگه بود
آقاهه هاج و واج مونده بود، رفت و چند دقیقه بعد با مدیر مدرسه و مسئول سرویسا که هر دوشون خیلی عصبانی بودن از دست آقا راننده برگشت
نمی دونم چه اشتباهی شده بود و آدرس خونمون رو چجوری داده بودن به رانندشون
منم پامو کرده بودم توی یه کفش که یالااااااااا من رو ببرین خونه مامان بزرگم
خلاصه راه رفته رو برگشتیم و مامان بزرگم من رو با همون تاکسی برد مدرسه، منم صاف رفتم سر صف وایسادم
یهو به خودم اومدم دیدم دارن سر صف من رو صدا می کنن، وقتی من رو دیدن کلی ذوق کرده بودن، من خیال می کردم بازم جشن شکوفه هاست Laughing
هنوزم که هنوزه همکارای قدیمی مامانم یاد اون روز و غش کردن مامانم که میفتن، هم خندشون می گیره هم خاطره بدی براشون تداعی میشه
ولی به من که خیلی خوش گذشت lol!

اي ددم ياندي.... lol!
واي الهي مامانت چي كشيده بود اون موقع....
چه مدرسه توپي بود اون كه اول ميخواستي بري؟
كاش همونو ميرفتي...سرويس مجاني داشت.... lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
خاطره ي اولين روز مدرسه
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1
 مواضيع مماثلة
-

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
 :: عمومي :: گفتگوی آزاد-
پرش به: