30 سال تجاوز پدر به دو دخترش !!!!!

راستش هميشه اخبار فجيع و وقايع ناگوار زيادي رو ميبينيم و ميشنويم ..
اين خبر مال انگيليسه اما متأسفانه از اين نوع خبرها در ايران خودمون هم ديده و شنيده ام ..
ارتباط من با بهزيستي و شنيدن سرنوشت هر كدوم از بچه هاي اونجا مهر تأييدي بود بر اخباري كه گاه و بيگاه ميبينم و ميشنوم Rolling Eyes

اتفاقاً امروز هم به دو تا مركزشون سر زدم .. بعضي از بچه ها رفته بودن و جاشون بچه هاي جديدتر اومده بودن .. هر كدوم با سرنوشتي اسف بار تر از نفرات قبلي Rolling Eyes

به اميد روزي كه تو هيچ جاي دنيا نه مركز تربيتي باشه و نه نواخانه اي همه بچه ها زير سايه پدر و مادر و با تربيتي صحيح بزرگ بشن

پدري انگليسي که از دو دخترش 9 فرزند دارد و به تجاوز به دختران خود در طول 30 سال اعتراف نموده است به حبس ابد محکوم شد.

به گزارش سرويس بين‌الملل «فردا»، پايگاه اينترنتي مجله تايمز لندن خبر از بازداشت اين فرد سنگدل توسط پليس داده است. اين فرد يک بازرگان اهل شفيلد انگلستان است که 19 بار دختران خود را باردار کرده و 9 فرزند از آنها به دنيا آمده‌اند و اکنون 7 تن از اين فرزندان زنده مي‌باشند.

چندي پيش نيز جوزف فريتزل اتريشي به جرم حبس و تجاوز به دخترش به مدت 24 سال بازداشت شد که تاثير زيادي بر جامعه اروپا داشت. او از دختر خود 7 فرزند داشت.

اين بازرگان انگليسي، که به دليل حفظ آبروي فرزندانش نام وي فاش نشده است، براي اولين بار زماني که دخترش تنها 8 سال داشت به او تجاوز کرده بود. او دائما محل زندگي خود را تغيير مي‌داده است تا فرزندانش با ديگران دوست نشده و راز خود را برملا نکنند.

اقوام اين مرد 45 ساله مدعي شده‌اند پس از به دنيا آمدن اولين فرزند به پليس مراجعه کرده‌اند، اما آنها هيچ اقدامي ننموده‌اند. حتي عليرغم حساسيت مدرسه دختر بزرگتر اين فرد نسبت به نحوه تربيت او و کبودي‌هايي که در سن 10 سالگي بر روي بدن او بوده است، پليس اقدامي نمي‌کند و پدر مزبور دخترش را از آن مدرسه منتقل مي‌کند.

به گزارش اين منبع، وي دختر بزرگترش را اولين بار در پنج سالگي مورد تجاوز قرار داده است. همسر اين مرد نيز به دليل خشونتهاي وي و ضرب و شتم از سوي او از وي جدا شده بود. وي در خصوص نه بار تجاوز و دو بار اعمال خشونت عليه فرزند اول و شانزده بار تجاوز به فرزند دوم خود محکوم شده است

خیلی تاسف باره Sad

مسلما این موضوع انشاء بارها تکرار شده ، فقط برای اینکه تغییری ایجاد شود موضوع را این جوری پای تخته نوشتم " می خواهید در آینده چه کاره شوید . الگوی شما چه کسی است ؟ " و برایشان توضیح دادم الگو یعنی اینکه چه کسی باعث شده شما تصمیم بگیرید این شغل را انتخاب کنید . انشاء ها هم تقریبا همان هایی بود که هزار ها بار تکرار شده اند ، با این تفاوت که چند تا شغل جدید به آن ها اضافه شده " مهندس هوا و فضا " ، " پدرم می گوید الان ام وی ام بهترین رشته ی دنیا است و خیلی پول دارد (منظورش ام بی ای است) " " دوست دارم مهندسی اتم بخوانم ولی پدرم دوست ندارد می گوید اگر آشپزی بخوانم بیشتر به دردم می خورد " و ... .
ولی از همه تکان دهنده تر این یکی بود" می خواهم فاحشه شوم " شاید اولین باراست که یک دختر بچه ده ساله چنین شغلی را انتخاب کرده .
" _خوب نمی دانم که فاحشه ها چه کار می کنند ... ( معلومه که نمی دانی ) ولی به نظرم شغل خوبی است . خانم همسایه ما فاحشه است .این را مامان گفت . تا پارسال دلم می خواست مثل مادرم پرستار بشوم . پدرم همیشه مخالف است . حتی مامان هم دیگر کار نمی کند .من هم پشیمان شدم . شاید اگر مامان هم مثل خانم همسایه بشود بهتر باشد او همیشه مرتب است . ناخن هایش لاک دارند و همیشه لباس های قشنگ می پوشد . ولی مامان همیشه معمولی است . مامان خانم همسایه را دوست ندارد . بابا هم پیش مامان می گوید خانم خوبی نیست . ولی یک بار که از مدرسه بر می گشتم بابا از خانه آن خانم بیرون آمد . گفت ازش سوال کاری داشته . بابای من ساختمان می سازد . مهندس است . ازش پرسیدم یعنی فاحشه ها هم کارشان شبیه مهندس های ساختمان است ؟ خانم همسایه هنوز دم در بود . فقط کله اش را می دیدم . بابا یکی زد در گوشم ولی جوابم را نداد . من که نفهمیدم چرا کتکم زد . بعد من را فرستاد تو و در را بست .
... من برای این دوست دارم فاحشه بشوم چون فکر می کنم آدم های مهمی هستند . مامان همیشه می گوید که مردها به زن ها احترام نمی گذارند .ولی مرد ها همیشه به خانم همسایه احترام می گذارند مثلا همین بابای من . زن ها هم همیشه با تعجب نگاهش می کنند ، شاید حسودی شان می شود چون مامانم می گوید زنها خیلی به هم حسودی می کنند . خانم همسایه خیلی آدم مهمی است . آدم های زیادی به خانه اش می آیند . همه شان مرد هستند . برای من خیلی عجیب است که یک زن رئیس این همه مرد باشد . بعضی هایشان چند بار می آیند . بعضی وقت ها هم این قدر سرش شلوغ است که جلسه هایش را آخر شب ها تو خانه اش برگزار می کند . همکار هایش اینقدر دوستش دارند که برایش تولد گرفتند . من پشت در بودم که یکی از آنها بهش گفت تولدت مبارک . بابا می خواست من را ببرد پارک ، بهش گفتم امروز تولد خانم همسایه است . گفت می دانم . آن روز من تصمیم گرفتم فاحشه بشوم چون بابا تولد مامان را هیچ وقت یادش نمی ماند .
تازه خانم همسایه خیلی پول در می آورد . زود زود ماشین هایش را عوض می کند . فکر کنم چند تا هم راننده داشته باشد که می آیند دنبالش . این ور و آن ور می برند .
من هنوز با مامان و بابا راجع به این موضوع صحبت نکردم . امیدوارم بابا مثل کار مامان با کار من هم مخالفت نکند

واااااااااااای
معلوم نیست چند سال بعد که بزرگتر شد و به انشایی که
نوشته بود فکر کرد چه حالی پیدا میکنه و چه نظری در مورد پدرش و مردا
پیدا میکنه..من تا حدی با مادرش موافقم...تعداد کمی از مردا میدونند چطور به
یک زن احترام بذارن

حیوون هم همچین کاری نمی کنه affraid

واقعا که..... Neutral