هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.


 
الرئيسيةالرئيسية  PortalPortal  جستجوجستجو  أحدث الصورأحدث الصور  ثبت نامثبت نام  ورود  

 

 قسمتي از وصيت نامه يک تاجر

اذهب الى الأسفل 
5 مشترك
نويسندهپيام
دلارام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
دلارام


تعداد پستها : 4639
Location : تهران
Registration date : 2007-12-02

قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Empty
پستعنوان: قسمتي از وصيت نامه يک تاجر   قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Icon_minitimeالأربعاء فبراير 04, 2009 5:26 am

من ادوارد ادیش هستم که برای شما می نویسم ، یکی از بزرگترین تاجران امریکایی با سرمایه ای هنگفت و حساب بانکی که گاهی خودم هم در شمردن صفرهای مقابل ارقامش گیج می شوم ! دارای شم اقتصادی بسیار بالا که گویا همواره به وجودم وحی می شود چه چیز را معامله کنم تا بیشترین سود از آن من شود ، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصیلات دانشگاهی بالایی هم داشتم که شک ندارم سهم موثری در موفقیتهای من داشت .

یادم هست وقتی بیست ساله بودم خیال می کردم اگر روزی به یک چهلم سرمایه فعلیم برسم خوشبخترین و موفقترین مرد دنیا خواهم بود و عجیب است که حالا با داشتن سرمایه ای چهل برابر بیشتر از آنچه فکر می کردم باز از این حس زندگی بخش در وجودم خبری نیست .

من در سن 22 سالگی برای اولین بار عاشق شدم . راستش آنوقتها من تنها یک دانشجوی ساده بودم که شغلی و در نتیجه حقوقی هم نداشتم . بعضی وقتها با تمام وجود هوس می کردم برای دختر موردعلاقه ام هدیه ای ارزشمند بگیرم تا عشقم را باور کند و کاش آن روزها کسی بود به من می گفت که راه ابراز عشق خرید کردن نیست که اگر بود محل ابراز عشق دلباخته ترین عاشق ها ، فروشگاهها می شد !!

کسی چیزی نگفت و من چون هرگز نتوانستم هدیه ای ارزشمند بگیرم هرگز هم نتوانستم علاقه ام را به آن دختر ابراز کنم و او هم برای همیشه ترکم کرد . روز رفتنش قسم خوردم دیگر تا روزی که ثروتی به دست نیاوردم هرگز به دنبال عشقی هم نباشم و بلند هم بر سر قلبم فریاد کشیدم : هیس ، از امروز دگر ساکت باش و عجیب که قلبم تا همین امروز هم ساکت مانده است ...

و زندگی جدید من آغاز شد …

من با تمام جدیت شروع به اندوختن سرمایه کردم ، باید به خودم و تمام آدمها ثابت می کردم کسی هستم . شاید برای اثبات کسی بودن راههای دیگری هم بود که نمی دانم چرا آنوقتها به ذهن من نرسید ...

دیگر حساب روزها و شبها از دستم رفته بود . روزها می گذشت ، جوانیم دور میشد و به جایش ثروت قدم به قدم به من نزدیکتر می شد ، راستش من تنها در پی ثروت نبودم ، دلم می خواست از ورای ثروت به آغوش شهرت هم دست یابم و اینگونه شد ، آنچنان اسم و رسمی پیدا کرده بودم که تمام آدمهای دوروبرم را وادار به احترام می کرد و من چه خوش خیال بودم ، خیال می کردم آنها دارند به من احترام می گذارند اما دریغ که احترام آنها به چیز دیگری بود .

آن روزها آنقدر سرم شلوغ بود که اصلا وقت نمی کردم در گوشه ای از زنده ماندنم کمی زندگی هم بکنم ! به هر جا می رسیدم باز راضی نمی شدم بیشتر می خواستم ، به هر پله که می رسیدم پله بالاتری هم بود و من بالاترش را می خواستم و اصلا فراموش کرده بودم اینجا که ایستادم همان بهشت آرزوهای دیروزم بود کمی در این بهشت بمانم ، لذتش را ببرم و بعد پله بعدی ، من فقظ شتاب رفتن داشتم حالا قرار بود کی و کجا به چه چیز برسم این را خودم هم نمی دانستم !

اوایل خیلی هم تنها نبودم ، آدمها ی زیادی بودند که دلشان می خواست به من نزدیکتر باشند ، خیلی هاشان برای آنچه که داشتم و یکی دو تا هم تنها برای خودم و افسوس و هزاران افسوس که من آن روزها آنقدر وقت نداشتم که این یکی دو نفر را از انبوه آدمهایی که احاطه ام کرده بودند پیدایشان کنم ، من هرگز پیدایشان نکردم و آنها هم برای همیشه گم شدند و درست ازروز گم شدن آنها تنهایی با تمام تلخیش بر سویم هجوم آورد . من روز به روز میان انبوه آدمها تنها و تنها تر میشدم و خنده دار و شاید گریه دارش اینجاست هیچ کس از تنهایی من خبر نداشت و شاید خیلیها هم زیر لب زمزمه می کردند : خدای من ، این دگر چه مرد خوشبختیست ! و کاش اینطور بود ...

و باز روزها گذشت ، آسایش دوش به دوش زندگیم راه می رفت و هرگز نفهمیدم آرامش این وسط کجا مانده بود ؟
ایام جوانی خیال می کردم ثروت غول چراغ جادوست که اگر بیاید تمام آرزوها را براورده می کند و من با هزاران جان کندن آوردمش اما نمی دانم چرا آرزوهای مرا براورده نکرد ...

کاش در تمام این سالها تنها چند روز، تنها چند صبح بهاری پابرهنه روی شنهای ساحل راه می رفتم تا نرمی آن شنهای خیس روحم را دعوت به آرامش می کرد .

کاش وقتهایی که برف می آمد من هم گوله ای از برف می ساختم و یواشکی کسی را نشانه می گرفتم و بعد از ترس پیدا کردنم تمام راه را بر روی برفها می دویدم .

کاش بعضی وقتها بی چتر زیر باران راه می رفتم ، سوت می زدم ، شعر می خواندم ،

کاش با احساساتم راحتر از اینها بودم ، وقتهایی که بغضم می گرفت یک دل سیر گریه می کردم و وقت شادیم قهقهه خنده هایم دنیا را می گرفت ...

کاش من هم می توانستم عشقم را در نگاهم بگنجانم و به زبان چشمهایم عشق را می گفتم ...

کاش چند روزی از عمرم را هم برای دل آدمها زندگی می کردم ، بیشتر گوش می کردم ، بهتر نگاهشان می کردم ...

شاید باورتان نشود ، من هنوز هم نمی دانم چگونه می شود ابراز عشق کرد ، حتی نمی دانم عشق چیست ، چه حسیست، تنها می دانم عشق نعمت باشکوهی بود که اگر درون قلبم بود من بهتر از اینها زندگی می کردم ، بهتر از اینها می مردم .

من تنها می دانم عشق حس عجیبیست که آدمها را بزرگتر می کند . درست است که می گویند با عشق قلب سریعتر می زند ، رنگ آدم بی هوا می پرد ، حس از دست و پای آدم می رود اما همانها می گویند عشق اعجاز زندگیست ، کاش من هم از این معجزه چیزی می فهمیدم ...

کاش همین حالا یکی بیاید تمام ثروت مرا بردارد و به جایش آرام حتی شده به دروغ ! درون گوشم زمزمه کند دوستم دارد ، کاش یکی بیاید و در این تنهایی پر از مرگ مرا از تنهایی و تنهایی را از من نجات دهد ، بیاید و به من بگوید که روزی مرا دوست داشته است ، بگوید بعد از مرگ همواره به خاطرش خواهم ماند ، بگوید وقتی تو نباشی چیزی از این زندگی ، چیزی از این دنیا ، از این روزها کم می شود .

راستی من کجای دنیا بودم ؟

آهای آدمها ، کسی مرا یادش هست ؟؟؟

اگر هست تو را به خدا یکی بیاید و در این دقایق پر از تنهایی به من بگوید که مرا دوست داشته است ...
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Empty
پستعنوان: رد: قسمتي از وصيت نامه يک تاجر   قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Icon_minitimeالأربعاء فبراير 04, 2009 8:35 am

حالا خیلی هم غصه نخور ادوارد
ما که نه پول داریم نه کسی تو گوشمون گفت
دوستمون داره... Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Empty
پستعنوان: رد: قسمتي از وصيت نامه يک تاجر   قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Icon_minitimeالأربعاء فبراير 04, 2009 8:47 am

Jany نوشته است:
حالا خیلی هم غصه نخور ادوارد
ما که نه پول داریم نه کسی تو گوشمون گفت
دوستمون داره... Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing
گل گفتی مرجان جان Laughing Laughing
lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Empty
پستعنوان: رد: قسمتي از وصيت نامه يک تاجر   قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Icon_minitimeالأربعاء فبراير 04, 2009 8:56 am

اینم مطلب جالبی بود
دستت دردنکنه گلم lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
دلارام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
دلارام


تعداد پستها : 4639
Location : تهران
Registration date : 2007-12-02

قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Empty
پستعنوان: رد: قسمتي از وصيت نامه يک تاجر   قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Icon_minitimeالأربعاء فبراير 04, 2009 11:39 am

Laughing Laughing Laughing Laughing
به نکته خوبی اشاره کردی مرجان جون
الان احساس می کنم روح ناآرام ادوارد کمی آروم و قرار گرفت و دلش خنک شد که توی این جهان تنها نیست
ادوارد آسوده بخواب که ما جات بیداریم Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Empty
پستعنوان: رد: قسمتي از وصيت نامه يک تاجر   قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Icon_minitimeالأربعاء فبراير 04, 2009 1:12 pm

تا حالا فکر میکردم فقط من مهجور موندم....
میبینم که همدرد زیاد دارم...
به قول شیر فرهاد برره از خودمون حزن در وکنیم
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
دلارام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
دلارام


تعداد پستها : 4639
Location : تهران
Registration date : 2007-12-02

قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Empty
پستعنوان: رد: قسمتي از وصيت نامه يک تاجر   قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Icon_minitimeالأربعاء فبراير 04, 2009 2:43 pm

Laughing
ما که می نخورده مخمور جام عشقیم
مشکل از ساقیه که نمی دهد شرابی
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Empty
پستعنوان: رد: قسمتي از وصيت نامه يک تاجر   قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Icon_minitimeالأربعاء فبراير 04, 2009 4:09 pm

دلارام نوشته است:
Laughing
ما که می نخورده مخمور جام عشقیم
مشکل از ساقیه که نمی دهد شرابی
به به چشمم روشن Shocked
می و ساقی و..... Laughing Laughing
می خواین ببرنمون اونجا که عرب نینداخت؟
lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Empty
پستعنوان: رد: قسمتي از وصيت نامه يک تاجر   قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Icon_minitimeالخميس فبراير 05, 2009 1:05 pm

مگه عرب همین جا نی ننداخته بود؟؟؟
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Empty
پستعنوان: رد: قسمتي از وصيت نامه يک تاجر   قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Icon_minitimeالجمعة فبراير 06, 2009 8:00 pm

نه !!!!!!!!!!!
عرب میدونه کجا جیزه........اوف میشه lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Empty
پستعنوان: رد: قسمتي از وصيت نامه يک تاجر   قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Icon_minitimeالسبت فبراير 07, 2009 5:07 pm

انسان موجود حریص و نسبت به نعمات خدا ناشکره
اگر عاشق هم می شد بازم چشمش دنبال این بود که پولدار بشه
با این همه پول می تونست دل خیلی ها رو شاد کنه و اینجوری عشق رو احساس کنه
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Empty
پستعنوان: رد: قسمتي از وصيت نامه يک تاجر   قسمتي از وصيت نامه يک تاجر Icon_minitimeالأحد فبراير 08, 2009 7:53 am

MajidDiab نوشته است:
انسان موجود حریص و نسبت به نعمات خدا ناشکره
اگر عاشق هم می شد بازم چشمش دنبال این بود که پولدار بشه
با این همه پول می تونست دل خیلی ها رو شاد کنه و اینجوری عشق رو احساس کنه
گل گفتی geek geek geek
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
قسمتي از وصيت نامه يک تاجر
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1
 مواضيع مماثلة
-

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
 :: علمی و ادبی :: داستان و داستان نویسی-
پرش به: