ديدار عربي رايانيها در نمايشگاه كتاب

Yasaman نوشته است:

خب خب چه خبر؟
کیا اومدن ؟چی کار کردین؟
بتعریفین دیگه

از كجاش بگم؟؟

من، فريبا، دلآرام، ميلاد، امين، ياسمين، نويد، سلمان، مرجان، محبوبه، مجيد، رضا و علي

راه رفتيم .. گشتيم .. يه عده گم شدن .. يه عده روي چمن بودن ..
خبر خاصي نبود جز شلوغي نمايشگاه و خستگي اي كه بايد واسه ديدن غرفه ها ميذاشتيم ..
ناتواني جسمي و روحي بنده هم كه سبب اذيت دوستاي خوبم شد .. شدت تب من الآن بالاتر رفته .. اما توصيه هاي دلآرام رو بكار بستم تا بتونم هفته خوبي رو شروع كنم
بازم از دلارام خوبم و بقيه معذرت ميخوام كه خستگيم هويدا بود ..

نويد، سلمان، محبوبه، مرجان، علي و رضا فكر كنم تو راهن
من و فريبا ولايت خودمون هستيم و منزل .. مثلاً در حال استراحت ..

از همه مهمتر جاي دوستاني كه نيومده بودن خيلي خيلي خالي بود

من زنبيل گذاشتم واسه سال ديگه كه انشاالله تعداد بيشتري بتونن بيان

از مرجان و محبوبه خوبم و همچنين سلمان عزيز و نويد جان هم ممنونم كه سختي مسافت راه رو به جون خريدن و اومدن

مامان دلآرام مراقب هممون بود ..

سلام به همه و خسته نباشید. ما هر دومون با وجود کلی مشکلات( اسباب کشی و رنگ زدن واحد
دیگرمون که باید حتما خونه می ماندیم و سرماخوردگی شدید دخترم که قادر به راه رفتن نبودء و...
که هر کدومش می تونست مانع بزرگی برای هر کسی در شرایط ما باشه ؛ولی سر ساعت 14:12
خودمان را با آَژانس رسوندیم ولی هیچ کس نبود تا 15 یا 20 دقیقه منتظر موندیم ولی کسی رو ندیدیم هر
جقدر هم به موبایل دلارام جون زنگ زدیم جواب نداد(اشغال می زد) و اس ام اس زدیم بازم گویا دریافت نکردن
خلاصه همینطور چشممون می گشت تا حدود 1 ساعت و دیگه به قدری از آمدنمون پشیمون شدیم و ناراحت
که هیچ خریدی نکردیم و برگشتیم. چقدر هم شلوغ بود. به هر حال خوشحالیم که بهتون خوش گذشته . اینکه تو تاپیک پیغام بدیم برامون
میسر نبود شاید کسی نمی دونست از همه بیشتر ما مشتاق دبدار بودیم ولی برنامه و روز و...رو گفتیم انهایی که راهشون دورتره
تصمیم بگیرن و ما فقط آخرش با اس ام اس اعلام آمادگی کردیم.

دقیقا همون جا بودیم. ساعت 2:13 الی 2:35 (حدودا ) اکیپی که اونجا درا ین ساعت جمع شده بودن چند نفر می شد؟ من سر تا پا مشکی پوشیده
بودم با کلاه سایه بون مشکی و مبینا هم سر تا پا صورتی پوشیده بود. خلاصه قسمت نبود و سعادت دیدارتون رو نداشتیم.
ان شا الله سال دیگه اگه زنده باشیم.

وای چقدر دیروز به من و مرجان خوش گذشت
خیلی خیلی از همگیتون ممنونم خیلی خوب بود
مجید عزیزم که واقعا ازش ممنونم واقعا اگه دیروز مجید نبود من و مرجان تو این شهر غریب گم شد بودیم
داداش گلم یه دنیا ازت ممنونم
دلارام عزیز که مثل یک مدیر مدبر بود همیشه برای کمک کردن حاضر بود
دلارام جونم خیلی ازت ممونم
بهار گلم مثل اسمش بهاره واقعا ازت ممنونم
فریبای عزیز خیلیی از آشنائیت خوش حال شدم
یاسی گل خودم مثل یه خواهر مهربون غمخوار من و مرجان بود یاسی جونم ازت ممنونم
داداش سلمان عزیز که چند ساعت از وقتش به من و مرجان و بچه ها اختصاص داد
سلمان جونم ازت ممنونم راستی با زور تهدید اسلحه از رئیسم مرخصی گرفتم
داداش نوید گل خودم که رنج سفر و سرما رو تحمل کرده بود.نوید جان
از بابت سیدی زیبای سیاوش هم ازت ممنونم.
رئیس محافظین گارد سلطنتی قصر خودم میلاد عزیز،میلاد خیلی ازت ممنونم
واقعا از لطفت ممنون
علی و رضای عزیز از اونا خیلی ممنونم که دیروز وقت با ارزششون به ما اختصاص دادن
از همگیتون ممنوم خیلی خیلی به من و مرجان خوش گذشت

Anika نوشته است:

دقیقا همون جا بودیم. ساعت 2:13 الی 2:35 (حدودا ) اکیپی که اونجا درا ین ساعت جمع شده بودن چند نفر می شد؟ من سر تا پا مشکی پوشیده
بودم با کلاه سایه بون مشکی و مبینا هم سر تا پا صورتی پوشیده بود. خلاصه قسمت نبود و سعادت دیدارتون رو نداشتیم.
ان شا الله سال دیگه اگه زنده باشیم.

فكر كنم ما تا 2:30 اونجا منتظر ياسمين بودم كه تو مترو گير كرده بود

من، دلآرام،‌نويد، ميلاد و فريبا اونجا منتظر ايستاده بوديم

Anika نوشته است:

سلام به همه و خسته نباشید. ما هر دومون با وجود کلی مشکلات( اسباب کشی و رنگ زدن واحد
دیگرمون که باید حتما خونه می ماندیم و سرماخوردگی شدید دخترم که قادر به راه رفتن نبودء و...
که هر کدومش می تونست مانع بزرگی برای هر کسی در شرایط ما باشه ؛ولی سر ساعت 14:12
خودمان را با آَژانس رسوندیم ولی هیچ کس نبود تا 15 یا 20 دقیقه منتظر موندیم ولی کسی رو ندیدیم هر
جقدر هم به موبایل دلارام جون زنگ زدیم جواب نداد(اشغال می زد) و اس ام اس زدیم بازم گویا دریافت نکردن
خلاصه همینطور چشممون می گشت تا حدود 1 ساعت و دیگه به قدری از آمدنمون پشیمون شدیم و ناراحت
که هیچ خریدی نکردیم و برگشتیم. چقدر هم شلوغ بود. به هر حال خوشحالیم که بهتون خوش گذشته . اینکه تو تاپیک پیغام بدیم برامون
میسر نبود شاید کسی نمی دونست از همه بیشتر ما مشتاق دبدار بودیم ولی برنامه و روز و...رو گفتیم انهایی که راهشون دورتره
تصمیم بگیرن و ما فقط آخرش با اس ام اس اعلام آمادگی کردیم.

ای واااااای جدی......
ای کاش یه زنگی...به من میزدین ...چون آخر همه رسیدم....آخه از 1:20 دقیقه تو مترو بودم تا 3.....
یا اینکه همدیگرو پیج میکردیم....
آخه اونجا همه همدیگرو پیج میکردنننن

بهاره نوشته است:

Anika نوشته است:

دقیقا همون جا بودیم. ساعت 2:13 الی 2:35 (حدودا ) اکیپی که اونجا درا ین ساعت جمع شده بودن چند نفر می شد؟ من سر تا پا مشکی پوشیده
بودم با کلاه سایه بون مشکی و مبینا هم سر تا پا صورتی پوشیده بود. خلاصه قسمت نبود و سعادت دیدارتون رو نداشتیم.
ان شا الله سال دیگه اگه زنده باشیم.

فكر كنم ما تا 2:30 اونجا منتظر ياسمين بودم كه تو مترو گير كرده بود

من، دلآرام،‌نويد، ميلاد و فريبا اونجا منتظر ايستاده بوديم

واقعا ببخشید...من به موقع راه افتادم....تقصیر جمعیت بود.....
تازشم....رگ شصت دست راستم بین جمعیت و دیوار شکست......

magnoon diab نوشته است:

یاسی گل خودم مثل یه خواهر مهربون غمخوار من و مرجان بود یاسی جونم ازت ممنونم

خواهش میکنم محبوبه گللللللم....
خیلی خیلی خوشحال شدم که تو و مرجان و دیدم......
خستگی راه در رفته یا نه؟
به خدا ای کاش میومدین خونه ما.....بعدش میرفتین .......

بچه ها خیلی وقت ندارم فقط از همه تون
ممنونم و روز خیلی خوبی بود.
مخصوصا از مجید عزیز که تموم روزش رو به راهنمایی ما
اختصاص داد
مامان دلارام مهربون که مواظب همه بود.بهاره عزیزم که مثل همیشه
قوت قلب بود
سارق اعظم که بالاخره دل از خلوت کند و خودش رو بهمون نشون داد.
نوید خونگرم و میلاد زرنگ که دستیارای مامان دلارام بودند.
فریبای دوست داشتنی..یاسمین جون که خیلی لطف داشت همه و همه اونایی
که بودند..واقعا ازتون ممنونم.خاطره ش برام همیشه میمونه...
مابقیش باشه برای بعد وقتی برگشتم هوای اینجا رو هم داشته باشین

پارسال همین روزها بود که هم رو دیدیم
همین که از هم جدا شدیم دل من تنگ شد
دقیقا 1 سال منتظر این روز بودم تا دوباره دور هم جمع شیم و ببینمتون
خیلی خوشحال شدم از اینکه تونستم مرجان و محبوبه عزیزم رو بالاخره ببینم
خیلی دیدن و هم صحبتی با سلمان عزیز برام افتخار آمیز بود
خیلی ممنون از علی عزیز که تو راه کنارم بود و نگذاشت تنها بیام چون تنهایی اومدن خیلی سخته
خیلی ممنونم از رضای عزیز که با اینکه دیگه تو جمع ما نمیاد اما به من افتخار داد و دعوت ما رو قبول کرد و جمعمون رو گرم کرد
خیلی خوشحالم از دیدن میلاد عزیز و گل که با وجود درس خیلی زیاد پیشمون اومد رفع اشکال کنه
خیلی خوشحال شدم از اینکه یه بار دیگه یاسی عمو رو دیدم
خیلی ممنونم از دلارام عزیز بابت جزوه ریاضی چون خیلی به دردم می خوره
خیلی ممنون از نوید عزیز بابت حضور طولانی مدتش از ساعتها قبل از قرار و سی دی سیاوش
خیلی ممنون از بهاره عزیز به خاطر حضورش با وجود بیماری و خواهر عزیزش که به ما افتخار دادن و تو جمع ما بودن
و خیلی ممنون از همه عزیزانی که شاید اسمشون رو به خاطر یاری نکردن حافظه به یاد ندارم ( ولی فکر کنم هم رو گفتم )
و اما
خیلی متاسفم شدم از اینکه نتونستم امین عزیز رو یک بار دیگه ببینم واقعا خیلی دوست داشتم امین رو یه بار دیگه ببینم ان شااله نتیجه اش هم رو خوشحال کنه
خیلی دوست داشتم که ساغر عزیز رو ببینم که سعادتش رو نداشتم
خیلی متاسف شدم از اینکه عسل عزیز تو جمعمون نبود
و خیلی خیلی ناراحت و متاسف شدم از اینکه از دیدن آنیکا و مبینای عزیز در یک قدمی خودم محروم شدم

در نهایت خیلی معذرت می خوام از دوستانی که 5 شنبه بودن و من نتونستم به جمعشون اضافه یشم امیدوارم این قصور بنده رو به حساب مشغله و قراری که قبلا داشتم بگذارند نه به حساب کم لطفی

ااااااااااااااااااااااه

سلامی چو بوی خوش آشنایی ...

ممممممممممم ...

میگم ... یه چیزی رو من اونجا واسه تک تک اعضا بصورت جداگانه تعریف کردم !
فکر کنم الان به هر کسی بگی میاد جای من توضیح میده ...

یه فکری ...

چون زیاد میشه، توی تاپیک خاطرات خودم مینویسمش ...



ولی بطور خلاصه از همه ممنونم ...
خیلی خوشحال تر میشدم اگه غایبین هم اونجا حاضر میشدن ...

محبوبه جان شما همچنان قصد مجازات بنده رو داری ؟
به جان خودم تقصیر من نبود که دیر کردیم ... شلوغ بود توی راهرو !!!


الباقی بماند واسه اون تاپیک ...
البته وقتی حس و حالش اومد ...

بچه ها از همتون ممنونم
هم به خاطر لطفی که نسبت به من داشتید هم به خاطر خاطره خیلی قشنگ و شیرینی که با همدیگه و برای همدیگه ساختیم
اون روز یه روز به یاد موندنی بود، امیدوارم هر ساله قسمت بشه و خدا لطف کنه و این خاطره شیرین تجدید بشه
و بسیـــــــــــــــــــــــــــــار امیدوارم سال دیگه بازم جمعیتمون بیشتر بشه و همه بچه هایی که نتونستن امسال بیان سال دیگه حضور داشته باشن
واقعا ممنونم که به خاطر این قرار، هر کدومتون از برنامه های دیگتون زدید، سختی راه دور رو قبول کردید و اومدید، این خیلی با ارزش بود و من قدرش رو می دونم
خلاصه بهتون بگم که خیلییییییییییییییییییییی خوش گذشت، اینکه ظهر از خونه قدیم اومدم نمایشگاه و شب رفتم خونه جدید هم خاطره ای شد مزید خاطره ها
خیلی متاسف شدم که آنیکای عزیز و مبینای گلم، و همچنین هستی و صبا رو ندیدیم، اون روز توی نمایشگاه متاسفانه وضعیت آنتن افتضاح بود، ولی ما از حدود 1.5 تا نزدیکای 3 اونجا کنار چادر زرد ایستاده بودیم
هم اس ام اس آنیکا خانوم و هم اس ام اس هستی عزیز که گفته بود با دوستاشون اونجا هستن و موقع برگشتن می خوان ما رو ببینن نزدیکای غروب که داشتیم می رسیدیم خونه به دستم رسید، کاش شب قبلش که اس ام اس دادم خبر داده بودید که میاید تا هر جوری شده پیداتون می کردیم
منم چون حافظه خیلی خوبی ندارم، صبر می کنم تا نوید جان مثل همیشه مو به مو مسائل رو تعریف کنه بعد راجع بهش حرف بزنیم
ولی .... خیلی خیلی خیلی خیلی کیف داد، خیلی خیلی خیلی خوش گذشت

خیلی خوشحالم که به دوستای گلم خوش گذشته
هرچند که سعادت نداشتم بیام و ببینمتون ولی شادی شماها شادی منه
ایشالله عمری باشه سال دیگه میام تا از نزدیک ببینمتون

خب .....
اول از همه بگم که خیلی خوشحالم که به دوستام خوش گذشته و واسه من هم سعادتی بود که بهترین دوستانم رو ببینم .....

خیلی خوش گذشت .....
خیلی خوشحال شدم که امسال جمعمون از پارسال بیشتر شده بود و امیدوارم سال دیگه هم بتونیم جمع بشیم و همه هم بتونن بیان ....

جای خوشحالی داشت که برای اولین بار محبوبه ، مرجان ، علی ، رضا ، بهاره ، فریبا و سلمان هم اومده بودن ....

رفقای قدیمی تر هم که جای خود دارن ..... ( ولی حیف شد که امین نبود ....)

به هر حال .... خیلی خوب بود ....
و به امید دیدار هر چه زودتر .......

yasamiin نوشته است:

Anika نوشته است:

س

ای واااااای جدی......
ای کاش یه زنگی...به من میزدین ...چون آخر همه رسیدم....آخه از 1:20 دقیقه تو مترو بودم تا 3.....
یا اینکه همدیگرو پیج میکردیم....
آخه اونجا همه همدیگرو پیج میکردنننن

والا متاسفانه یاسمین جون شماره شما رو نداشتم یکی ازکسانی که خیلی
دلم می خواست ببینم شما بودی و اصلا احتمال نمی دادیم که این همه ساعت اونجا
منتظر بوده باشید.گفتیم حتما دیر رسیدیم دیگه!راستی ما این جمعه مجددا به آنجا می ریم.
اچون اون روز زود برگشتیم.

خب خب خب...خدا رو شکر بهتون خوش گذشته.
خیلی خیلی دلم می خواس منم می تونستم بیام اما این بار هم قسمت نشد
انشاالله سال دیگه همه بتونیم بیایم

ااااااااااااه

من هنوز تعریف نکردم که ...


یه مقاله بلند بالا باید بنویسم فکر کنم ...