یادش به خیر ...
پارسال یاسمین جان تولدم رو گرفته بود
امسال هم یاسمن جان ...
اسم هاشون شبیه هم شد ها ... !
باور کنين سخته ...
يعني شايد براي من اينطوريه ها ...
اينکه يه چيزي رو تبريک بگم، يا پيام تسليتي بفرستم براي کسي ...
بيشتر تو اين مواقع خوشحالي يا ناراحتيم رو نميتونم با کلمات بيان کنم ...
اين جور مواقع ترجيح ميدم ساکت باشم ...
و دوست دارم اطرافيانم از زبان بدنم، چهره م و نوع نگاه گردنم جوابشون رو بگيرن ...
...
ممممم ...
اينجا که نميشه از اون ابزار استفاده کرد، پس مجبورم يه جوري کلمات رو سر هم کنم که منظورم رو برسونم ...
تولد ...
تولد من ...
مممممم
تولد من درست روز 24 خرداد بود، تقريبا ساعت 12 ...
پدرم خونه نبود ...
توي همين اتاقي که الان نشسته م و دارم تايپ ميکنم ... البته دو قدم عقب تر !
الان برگشتم و جاي تولد خودم رو ديدم !
جايي که روزي چند بار ازش رد ميشم ...
جايي که براي اولين بار اين جهان رو لمس کردم ...
من از اونجا شروع کردم به نفس کشيدن ...
ميگن وقتي به دنيا اومدم خيلي تپل بودم و خيلي هم سر و صدا ميکردم ...
من توي نسل خودم، اولين پسر کل خانواده خودمون هستم ...
توي کل خانواده ما کلا دو تا پسر هست، يکي من و يکي ديگه هم محمد، پسر عموم ...
وقتي به دنيا اومدم زن عموم هم اونجا بود ...
رفت که خبرش رو به پدربزرگم بده ... حاج عباس !
آآآآآه ... بازم ياد پدربزرگم افتادم ... چقدر مرد بود !
چون نميخوام بحث رو عوض کنم، موقتا ازش ميگذرم ...
آره، زن عموم که خبر تولدم رو به پدربزرگم ميخواست بده، اول ازش يه هديه خواست ...
اونم انگشتري خودش رو داد بهش و زن عموم خبرش رو بهش داد ...
ميتونم تصور کنم که چقدر خوشحال شد ...
چون قبل من، توي کل خانواده ما پسري به دنيا نيومده بود و پدربزرگم خيلي دوست داشت که يه نوه پسر داشته باشه ...
البته نوه هاي دختر رو هم خيلي دوست داشت ها !
ولي خب ... يه خورده براش فرق ميکرد ديگه ... اميدوارم منظورم رو درک کرده باشين
آره ...
من به دنيا اومدم توي اون روز ...
اومدم با کلي ماجراي جور و واجور ...
اومدم با يه زندگي ...
يه زندگي که اميد دارم بتونم ازش درست استفاده کنم ...
اونطوري که فکر ميکنم درسته و شادم ميکنه ...
اونطوري که بتونم به ديگران کمک کنم، اونطوري که اطرافيانم رو شاد کنم ...
من به همه اينا اميدوارم ...
و تمام تلاشم رو ميکنم ...
راستش هيچ وقت فکر نميکردم دوستايي مثل شما پيدا کنم ...
دوستاي به اين خوبي ...
دوستاي به اين با محبتي ...
جداي از چيزايي که اينجا گفته ميشه، نا گفته هاش زياد تره ...
همدلي ها نياز به گفتن نداره ...
محبت ها ...
صداقت ها ...
دوستي، نيازي نداره که بيان بشه ...
همتون رو دوست دارم و ممنونم از همتون که هستين.
ممنونم از همتون که به يادم هستين، اگرچه من لايقش نيستم !
واقعا بودنتون بهم اميد ميده ...
اميد به ادامه ...
کاش ميتونستم محبت هاتون رو يه جوري جبران کنم ...
دوست دار شما
نويد