نغمه هاي دلتنگي

شنیدم یکی زیر پنجره اتاقم آواز میخواند
هچ وقت فکر نکردم که تو باشی...
تو سالهاست که پنجره ام را گم کرده ای

يكي از دلايـلي كه پاييز رو از هـر فصل ديگه اي دوست داشتني تـر ميكنه ، اينه كه
درست مثل بـرگاي طلايي رنـگ سر درخت كه ، بـا درخشش آفـتاب بـي رمق پاييز ،
جلوي اي فـوق الـعاده دارن ، دلتـنگي ها و بي تابي هاي آدم هـم ، به طرز عجيبي
فوران ميكنن !
انگار بايد آدميزاد ، تا قبل از رسيدن زمستون (مرگ) ، تمام غمهاي نهفته در وجودش
رو بروز بده !!

انگار پاييز و نغمه هاي دلتنگي براي هم ساخته شده ان ...

سینه مالا مال دردست ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدایا همدمی
چشم اسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی

میگن دستای پاک تو مهمون دستای دیگه ست
میگن نگات پیش منه اما دلت جای دیگه ست
میگن دروغ بوده که تو تا آخرش مال منی
چشمای رنگ عسلت دنبال چشمای دیگه ست
آخه مگه فرشته هم رسم شکستن بلده
آدم میتونه بد باشه مگه فرشته هم بده
با شب و مهتاب شنیدم این روزا خلوت میکنی
میگن تو خواب و رویاهات خورشید رو دعوت میکنی
چرا دستای عاشقت رنگ تابستون نمیشه
وقتی که نیستم اون چشات خونه بارون نمیشه
میون راهت نکنه قلبت رو دادی به کسی
اون کیه که به جای من شبا براش دلواپسی
تو اهل آسمونایی اون آسمونای بلند
فرشته آرزوهام به گریه های من نخند
مریم حیدرزاده

وقتی میام و تنهایی توی فروم چرخ می زنم دلم میگیره

همه تون خیلی بدید

Jany نوشته است:

وقتی میام و تنهایی توی فروم چرخ می زنم دلم میگیره

همه تون خیلی بدید

من که همیشه حضور سبز دارم مرجان جان
حتما منظورت مجیده که هیچ وقت نیست

amin نوشته است:

Jany نوشته است:

وقتی میام و تنهایی توی فروم چرخ می زنم دلم میگیره

همه تون خیلی بدید

من که همیشه حضور سبز دارم مرجان جان
حتما منظورت مجیده که هیچ وقت نیست

اگه یه نگاه به تاریخ اومدن بچه ها بندازی..کلی دلت میگره مخصوصا اون بیست
ارسال کننده برتر هر روز فقط یکی دو تاشون سر میزنن

ظاهرا سر همه خیلی شلوغه

بهاره نوشته است:

دلم گرفته .. از همه دلتنگيهاي دنيا دلم گرفته .. !! ..

چی شده بهاره

دلت گرفته .می خواهی از پیش ما بری

نگران شدم

یک روز این ترس مرا خواهد کشت...
این غصه های رنگارنگ.
این حرفهای نگفته یک روز راه نفسم را خواهند گرفت
یک روز شاید دیگر منی نباشد که به انتظارت بنشیند
یک روز که شاید همان روزی باشد که تو می آیی

آبی تر از آنیم كه بی رنگ بمیریم ...

از شیشه نبودیم كه با سنگ بمیریم ...

تقصیر كسی نیست كه اینگونه غریبیم ...

شاید كه خدا خواست كه دلتنگ بمیریم...

من همه این صورتها را میشناسم.
همه این صدا ها هزاران بار نامم را صدا کرده اند.
من با همه این آدمها زندگی کرده ام
و سرد و تنها از چشمانشان فرو غلطیده ام
اینها غریبه نیستند.
من غریبه ام!!

دفترا خیلی مهربونن که به غصه های دل ما گوش میدن.
ما سفیدی صورتشون رو سیاه میکنیم و اونا باز هم یه کاغذ دیگه روبرو مون
میذارن...
غصه ها خیلی بدن که چسبیده بهم از راه میرسن..

Jany نوشته است:

میبینی نا سپاسی ام را
تو هستی و من باز هم احساس غربت میکنم

مرجان جونم دوباره تونوشتی ومن دارم ..............
خودت حال وهوای غریبما میدونی...........
دست گلت درد نکنه

کسی نبود و من تنها بودم
تنهای تنها..
نه!
تنها نبودم
من بودم و ترس و تاریکی
و آینه ای که شکستنم را به رخم میکشید
من بودم و ترس و تاریکی
و آینه ای که شکستنم را به رخم میکشید

دلم تنگیده است بسیار بسیار

Jany نوشته است:

کسی نبود و من تنها بودم
تنهای تنها..
نه!
تنها نبودم
من بودم و ترس و تاریکی
و آینه ای که شکستن را به رخم میکشید
من بودم و ترس و تاریکی
و آینه ای که شکستن را به رخم میکشید

کاش خودتم هم میدانستی با کلمات چه خلق میکنی.