| عاشق شدن.....!! | |
|
+15magnoon diab Assal دلارام ليلا Anika hobbelma7boob's brother nAvId s@ba Arakadrish h@sti الهام MajidDiab بهاره Jany hobbelma7boob 19 مشترك |
|
نويسنده | پيام |
---|
hobbelma7boob میزبان
تعداد پستها : 166 Age : 33 Registration date : 2007-12-02
| عنوان: عاشق شدن.....!! الإثنين يناير 21, 2008 2:55 pm | |
| یه سئوالی برام پیش اومده که میخوام ببینم شما ها چطوری عاشق شدین(چون مطمئنم که تا حالا شدین). منخ ودم تا حالا هزار بار عاشق شدم.چندتاشو میگم: یکی از دفعه های اول عاشق شدنم عاشق سوباسا اوزارا شدم(البته من پسرما) . یه سریالی قبلا میزاشت به نام مشکی (ظهرها)که دیرباره یه پسره بود به نام الکس که اسم اسبش مشکی بود. (حدود 11 سال پیش).من دفعهی دوم عاشق اون پسره شدم . دیگه هر چند وقت یه بار هم تا از یکی خوشم میومد عاشقش میشدم تا حدوده 5 سال پیش که عاشق یه خانم تقریبا 45 ساله شدم (دیونه بودم دیگه ) (البته هنوز هم دوسش دارم چون خانمه خوبیه).بعد اون یه دختر دایی داشتم که مامانش یعنی زن داییم خیلی خوشگل بود و من همیشه دوشس داشتم . تا اینکه این رو به یکی گفتم و اونم به من گفت که دخترش هم بزرگ بشه شبیه مامانش میشه.پس اینجوری شد تا اینکه ما عاشق دختر داییمون شدیم.و اینم به دلایلی که بهتر میدونم ذکر نشه بهم خورد و الان هم خیلی خوشحالم که اینجوری شد. و بعد از اون حدود 3 سال پیش عاشق یه لبنانی شدم (اونم توی فرودگاه ) وخدارو شکر تا الان هم پای عشقش هستم.(خدا و اهل بیت علیهم السّلام تا الان کمکم کردن که واقعا عاشق بودم.واقعا با همیشه فرق میکنه. فقط یه چیز میگم و اونم اینه که عشق به هر کی باشه و هر چه قدر هم زودگذر باشه - در صورتی که پاک و دور از عرایز باشه - واقعا عالیهو فقط همینو میتونم بگم چون زبونم قاصره. یا علی مدد | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! الإثنين يناير 21, 2008 3:15 pm | |
| من بگم که اخرین باری که عاشق شدم احساس عجیبی بود من با کمک خدا عاشق شدم و هنوز هم هر وقت از اون عشق دلسرد میشم خدا کمکم میکنه ولی واقعا اون عشق لحظه ای به دادم رسید که از همه دنیا خسته و رسته بودم. برای هرکس یه جوره برای من هم اینطوره دیگه جالب بود ممنون | |
|
| |
hobbelma7boob میزبان
تعداد پستها : 166 Age : 33 Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! الإثنين يناير 21, 2008 3:25 pm | |
| | |
|
| |
بهاره عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 7588 Location : قم Registration date : 2007-12-25
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! الإثنين يناير 21, 2008 3:33 pm | |
| | |
|
| |
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! الإثنين يناير 21, 2008 5:52 pm | |
| من یه بار عاشق شدم فقط همین | |
|
| |
الهام عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2828 Age : 35 Location : ایـــــران Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! الإثنين يناير 21, 2008 6:04 pm | |
| من عاشق آقای پندلتون شده بودم.... الهی بمیره این جودی آبوت...کاخ آرزوهامو ویران کرد | |
|
| |
h@sti میزبان
تعداد پستها : 426 Location : تهران Registration date : 2008-01-09
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! الإثنين يناير 21, 2008 7:09 pm | |
| حس خوبیه به شرط اینکه دو طرفه باشه
من که بعد از 4 سال هنوز فراموشش نکردم حتی یادشم کم رنگ نشده | |
|
| |
Arakadrish مشتاق
تعداد پستها : 986 Location : كاخك Registration date : 2007-12-04
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! الإثنين يناير 21, 2008 8:52 pm | |
| اوووووه ... همه مدل !! زنونه ، مردونه ، بچگونه ... كوچيك و بزرگ !! همشون رو گذاشتم توي گنجه و يه جاي امن قايمشون كرده ام !! از قديم گفتن : عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد !! خدا عشقاتون رو براتي شما و قلب شما رو براي درك لطافت عشق نوراني تر بفرمايد ... آمين (ملا سلمان عندليب الواعظين !!) | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! الثلاثاء يناير 22, 2008 8:40 am | |
| خیلی خوش سلیقه ای الهام جون من اصولا نوع برخود ساده در عین حال متینش رو دوست داشتم. - الهام نوشته است:
- من عاشق آقای پندلتون شده بودم....
الهی بمیره این جودی آبوت...کاخ آرزوهامو ویران کرد | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! الثلاثاء يناير 22, 2008 8:43 am | |
| آشیخ سلمان دست نوشته ای چیزی نداری هرشب قبل از خواب بخونیم هم ثواب بریم هم خدا عشقمون رو برامون حفظ کنه - Arakadrish نوشته است:
- اوووووه ... همه مدل !!
زنونه ، مردونه ، بچگونه ... كوچيك و بزرگ !!
همشون رو گذاشتم توي گنجه و يه جاي امن قايمشون كرده ام !!
از قديم گفتن : عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد !!
خدا عشقاتون رو براتي شما و قلب شما رو براي درك لطافت عشق نوراني تر بفرمايد ... آمين (ملا سلمان عندليب الواعظين !!)
| |
|
| |
s@ba مشتاق
تعداد پستها : 700 Location : تهران Registration date : 2008-01-09
| عنوان: عاشقی الثلاثاء يناير 22, 2008 3:25 pm | |
| سلام جانی عزیز
من تا حالا عاشق نشدم از طرفی هم ناراحت و از طرفی هم خوشحال هستم. دلیل خوشحالیم اینه که از آدم های عاشق خیانت و و به قول خود عشاق بهانه رو تو عشق زیاد دیدم.الان از زندگیم راضی ام و فکر نمی کنم چیزی کم دارم. اما از طرف دیگه من یه انسان انسان هم دوست داره احساسات رو به مرز عشق برسونه اما از خدای بزرگ تقاضای عاجزانه دارم که وقتی من رو عاشق کنه که واقعا عشق حقیق باشه. | |
|
| |
nAvId عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2240 Age : 35 Location : همه جاي ايران سراي من است Registration date : 2007-12-04
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! الثلاثاء يناير 22, 2008 4:49 pm | |
| من ...
همش فکر میکردم که شدم ...
ولی نه نشدم ...
به این زودیا هم نمیخوام بشم ...
جنبه میخواد ... و آمادگی برای مواجهه با مشکلات ....
من هم فعلا میدونم که آمادگیش رو ندارم ...
امیدوارم خدا عشاق رو واقعا عاشق کنه ... | |
|
| |
hobbelma7boob's brother میزبان
تعداد پستها : 288 Age : 35 Location : تهران Registration date : 2008-01-22
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! الخميس يناير 24, 2008 8:41 am | |
| خب این عاشق شدن داداش ما هم خیلی عجیب بوده. هر بار عشقشو عوض میکرد خودشم نمی دونست عاشق کیه تا اینکه عاشق دختر داییمون شد و یه مدتی همش تو فکر اون بود و اعصاب منو بهم ریخته بود تا اینکه واقعا خدا کمک کرد و اون یه چیزی گفت که دیگه داداش ما از اون بدش اومد که البته بهتر شد. تا اینکه طبق گفته ی خودش حدود 3 سال پیش با یه دختر لبنانی تو فرودگاه ملاقات کرد و عاشق اون شد. منم عشقشو تایید می کنم و بهشم قول دادم که برای رسوندنش به عشقش همه کاری براش میکنم و از خدا خیلی متشکرم که عباس رو عاشق اون دختر کرد چون... خب ترجیح میدم که این اسرار رو دیگه نگم چون بازم بهش قول دادم که به کسی چیزی نگم. و راجب عشق خودم هم باید بگم که منم مثل داداشم هستم و همه کارامون مثل هم. منم عاشق یه دختر لبنانی شدم با این تفاوت که تو فرودگاه نبوده و این اتفاق تو خونه افتاده. و خدارو شکر به قول داداشمون تا حالاهم ادامه داشته و باعث شده که من از خیلی چیزا دست بردارم بازم ازش ممنونم. یا علی و خداحافظ | |
|
| |
Anika عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 1395 Registration date : 2007-12-03
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! الخميس يناير 24, 2008 10:40 pm | |
| به نظر من یک بار برای همیشه بهتره. | |
|
| |
ليلا عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 1095 Registration date : 2007-12-21
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! الجمعة يناير 25, 2008 8:06 pm | |
| راستش حالا که مدتها از وقتی که فکر میکردم عاشق شدم میگذره دیگه نمیخوام و جرات نمیکنم ازش حرفی بزنم ..
اما دوست دارم از یه عشق واقعی بگم .. عشقی که امیدوارم تا لحظه ی آخر عمرم با من همراه باشه
3سال پیش درست آبان ماه بود ... 21ماه رمضان ... از خدا خواستم راهی جلوی دلم بذاره ... برای یه مطلبی که عنوان کردنشو دوست ندارم..
یک ماه بعدش اون مسئله به سختی زیاد تموم شد ... اما تموم شدنش انگا ردی از یه خنجر به دلم میذاشت .. به اصرار مامان و بابا تن به یه ازدواج اجباری دادم ... خوب بعداز این همه آدم که اومدن پدر و مادرمم حق داشتن که بگن باید انتخاب کنی ... اون زمان دونفر بودن که مدم به خونه ی ما آمد و شد داشتن ... به منم گفته بودن از بین اینا یکی رو انتخاب کن ... هیچکودومو نمیشناختم ... از ازدواج به دلیل همون مسئله ای که برام پیش اومده بود بدم میومد... انگار که من هنوز متمایل به برگشت زمان بودم و خدا منو با طناب به طرف دیگه ای میکشید ..اینو کاملآ حس میکردم ... منتها بنده هیچ وقت نمیدونه صلاح چیه و کار خدا رویه کدوم حکمتیه ... من حالا گذشتمو و کار خدا رو خوب درک میکنم ...
باور کنید یه هفته گریه کردم ..برای ازدواج نکردن ... فکر میکنم سن زیادیم نداشتم خوب ... حتی رویه پله های محضر ... باور کنید من تا یکی دو هفته بعداز نامزدیم با شوهرم حرف نزدم... اون موقع دیگه محرم بود ... قرار بود خونواده ی شوهرم حلیم نذری بپزن ... مادر شوهرم زن زدو از من خواست به اونجا برم... منم رفتم ...
من نمیدونم اون روز چی شد که احساس من نسبت به نامزدم زمین تا آسمون تغییر کرد ... شاید حلیم نذری کار خودشو کرده بود .. شاید هم یه چیز طبیعی بوده!
اما هرچی بوده تا این لحظه از یادم نرفته ... سنگینی غم و تاسفی که تویه دلمه هرشب عذابم میده ... چراش بماند...
شنیدم میگن عشق بعداز ازدواج دوام داره ... انگار خدا خیلی دوستم داره... چون من دارم تجربش میکنم | |
|
| |
s@ba مشتاق
تعداد پستها : 700 Location : تهران Registration date : 2008-01-09
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! السبت يناير 26, 2008 5:29 am | |
| آره عزیزم لیلا جان من هم از خدا می خوام عشق رو بیشتر بعد ازدواج به من بده خوش به حالت گلم دوست دارم براتون جریان یه عشق رو تعریف کنم ولی وقتی یادش افتادم بغض گلوم رو گرفت دوباره برگشتم به اون روزا ایشاالله هر وقت حالم جا اومد بهتون می گم | |
|
| |
ليلا عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 1095 Registration date : 2007-12-21
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! السبت يناير 26, 2008 6:19 am | |
| منتظرم بشنوم.... میگن گفتنش آدمو سبک میکنه | |
|
| |
s@ba مشتاق
تعداد پستها : 700 Location : تهران Registration date : 2008-01-09
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! السبت يناير 26, 2008 8:14 am | |
| - ليلا نوشته است:
- منتظرم بشنوم.... میگن گفتنش آدمو سبک میکنه
داستان این عشق هم مثل همه ی عشقها آخرش تلخه اما...... بچه ها من قضاوت خودم هم آخرش هم می نویسم اما نگید یه طرفه رفتم به موضوع چون واقعا من هر لحظه از اون روزا بودم و دیدم. ببخشید اگه طولانیه چون اگه اینجاهاش هم قطع می کردم نامردی کردم. این دختر خواهرم هست نه این هستی یکی دیگه. راستی اسم اون پسرو نمی گم این جا یه اسم دروغیه. داستان از اونجا شروع میشه که خواهر من طی رفتن به دانشگاه با این پسر آشنا میشه خواهر من یه آدم شر و شیطون که هر چی بگم کمه واین پسر آروم این پسر یه سید بود و پدرش هم شهید شده بود به خواهر من میگه برای ازدواج با هم دوست میشیم بعد از یه مدت طولانی که میبینن به هم می خورن اشکان به خواهرم میگه بیا بریم قبل هر اتفاقی پیش یه مشاور که مطمئن شیم از هر نظر به هم می خوریم اینها میرن پیش مشاور و بهشون میگه خیلی بهم می خورید درسته یه ذره تفاوت دارین اما قابل حل و کمه(توی این روزها برای هم می مردن). من حتی اونو دیده بودم خودش خوب بود اما........... خلاصه اشکان به مامانش میگه که از این دختر خوشش اومده خواهر من هم از اول می دونستیم و از همه چی حتی مادرم خبر داشت که قرار بود اونور ok شد بیان خواستگاری.مامان اشکان کلی بهونه میاره.تا این که میفهمن این دو تا با هم دوست بودن و دایی اشکان رو برای حرف زدن با خواهر من می فرستن. وقتی خواهرم میره اونجا نمی دونم چه جوری این حرفا رو بزنم حتی خجالت میشم بگم.می دونید به خواهر من تهمت زد که توتنها با اشکان ما دوست نبودی بعد این که خجالت میکشم بگم به خواهر من که به خاطر اشکان چادر می پوشید(یعنی قبلا همینجوری می پوشید ولی به خاطر اون تا آخر عمرش داره می پوشه) گفت از کجا معلوم شما دختر باشین(ببخشید میگم حرفای خوبی نزد شرمنده)علاوه بر اینها حرفهایی زد که از عقل سلیم هم بعید بود خلاصه خواهر من اون روز با بغض اومد خونه و کلی گریه کرد.اشکان به خاطر مادرش زنگ زد و از خواهر من خدافظی کرد برای همیشه خیلی راحت اون همه خاطره اون همه حرف اون همه نقشه برای زندگیشون رفتو تموم شد.خواهر من بعد از اون شکست خورد شد گریه می کرد من هم پا به پاش گریه کردم چون من و این خواهرم خیلی همدیگه رو دوست داریم شاید بگم مادر دوممه کم نگفتم.تا این که دو ماه بعد این آقا خبر ازدواجشون اومد.دیگه خواهرم خورد شد طوری که اون روانشناس به خواهر من گفت بیا تحت درمان من حالت خیلی بده اما نرفت. اون روزا می دونید چه دعایی کردم به جدش قسم دادم که جوابشو بده که ای کاش این کارو نمی کردم.5/1 سال بعد یعنی الان من از جایی فهمیدم که داره طلاق می گیره.و حال مادرش خوب نیست اصلا.به خاطر همینه میگم کاش نفرین نمی کردم. نظر خودم:من می گم آخه چی بگم به اون پسر تو که مادرت و خانوادت رو می شناتی چرا پای ازدواجو کشیدی وسط حالا چرا نذاشتی یه 5 ماهی بگذره بعد بری زن بگیری توی حیرتم هنوز ولی کلا درسته تا یه حدی این پسر تقصیر نداشته .یه شعرم برای خواهر گلم می زنم که هر دفعه با این شعر یاد خواهرم میفتم.آهنگ رضا صادقی: به همین سادگی رفتی بی خدافظ عزیزم سهم تو شد روز تازه سهم من ابر که بباره به همین سادگی کم شد عمر گل بوده تو دستم گله می کنی می دونم خودم اینو خواستم به جون ستاره هامون تو عزیزتر از چشامی هر جا هستی خوب و خوش باش تا ابد بغض صدامی تو رو محض لحظه هامون نشه باورت یه وقتی که دوست ندارم اینو به خدا گفتم به سختی من اگه دوست نداشتم پای غم هات نمی موندم باست این همه ترانه از ته دل نمی خوندم اگر گفتم:برو خوبم باسه این بود که می دیدم داری آب میشی می میری اینو از همه شنیدم دارم از دوریت می میرم تو کنار من نسوزی از دلم نمیری عمرم نفسهامی هنوزم تو رو محض خیره هامون که نفس نفس خدا شد از همون لحظه که رفتی روحم از تنم جداشد تو که تنها نمی مونی من تنها رو دعا کن دست تو اول، عشقه پسپرش به آخرین مرد مردی که پشت یه دیوار باسه چشمات گریه می کرد
اين مطلب آخرين بار توسط در السبت يناير 26, 2008 9:03 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است. | |
|
| |
دلارام عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 4639 Location : تهران Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! السبت يناير 26, 2008 9:03 am | |
| لیلای عزیزم واقعا قدر خودت رو بدون من مطمئنم خدا به طرز شدیدی عاشقته و دوستت داره قدر خوشبختیت رو بدون تو یه سختی بزرگ رو تحمل کردی و پاک موندی و خدا جواب این پاکی رو بهت داده از صمیم قلب آرزو می کنم همیشه شاد و خوشبخت و سلامت باشی هم تو و هم همسرت و هم علی آقا
صبا جان آدم چوب بددلیش رو می خوره به نظرم "دل" اونقدر پیش خدا عزیزه که بزرگترین گناها اوناییه که باعث شکستن دل بشه مثل تهمت، مثل غیبت، ... واسه همین اعتقاد دارم امکان نداره دلی شکسته بشه و دل خدا به درد نیاد هر جا که کسی دلی رو میشکنه باید منتظر روزی باشه که دلش شکسته می شه هر جا که غرور می گیردش، هر جا که پای خیانت به صداقت میاد وسط، باید منتظر جوابش بود اما من همیشه دعا می کنم اگر کسی دلم رو شکست و خوردم کرد اگر کسی احساسم رو به بازی گرفت و به صداقتم خیانت کرد .............. .................... نمی دونم دعا می کنم خودم دل کسی رو نشکنم همین... | |
|
| |
hobbelma7boob میزبان
تعداد پستها : 166 Age : 33 Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! السبت يناير 26, 2008 9:38 am | |
| واقعا یکی ار چیزایی که منو دیوونه میکنه و به خاطرش هر احترامی رو دور میریزم و جلوی همه وای میستم ، تهمت یا همون حرف نا حق زدن به آدمه.خدا میدونه چقدر سر همین ناحقی ها و تهمت ها حتّی توی دبستان ، سر معلّم ها داد و بیداد کردم. | |
|
| |
ليلا عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 1095 Registration date : 2007-12-21
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! السبت يناير 26, 2008 10:28 am | |
| راستش صبا خیلی غم انگیز بود ... امیدوارم سهم خواهرت از عشق خیلی بالاتر از این حرفا باشه کم ندیدم از این مسائل که به خاطر مخالفت خونواده ها به هم میخوره .. یه جورایی داشت تو خانواده ی ما هم پیش میومد که حل شد ...شکر خدا ماجرای برادرم بود ((سال قبل))که بعد فهمیدیم با اون طرف قصد ازدواج داره ... مخالفت کردیم چون از آخر اینجور عشقها میترسیدیم .. البته برادرم هم سنش پایین بود 19 ساله بود ... فکر میکنم پدرم با درایت موضوع رو حل کرد و این دوتا باهم ازدواج کردن ... | |
|
| |
s@ba مشتاق
تعداد پستها : 700 Location : تهران Registration date : 2008-01-09
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! السبت يناير 26, 2008 1:26 pm | |
| دلاارام جان ممنون
آره توی یه sms خوندم دل شکوندن بعضی اوقات بدتراز کشتن نیست
کاش که کسایی رو هم که دل آدما رو میشکونن هم مجازات قتل بود
تا میفهمیدن دل آدما رو نمیشه با خاک انداز جمع کرد تا دوباره درست شه
ممنون ازعباس آقا
بله تهمت زدن کار هر آدمی نیست واقعا آدمو می شکونه
و شما لیلا جون ممنون که به حرفام گوش دادی مثل یه خواهر
آره خواهر من عاشق وقعی و سهمش هم این نبود
خواهر من لیلا جان به خاطر همینه که از عشق،عاشق بدم میاد کم نشنیدم اون یه دونه از اون دلهای شکسته بود که برات تعریف کردم | |
|
| |
Assal عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 1476 Age : 35 Location : تهران Registration date : 2007-12-19
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! السبت يناير 26, 2008 2:07 pm | |
| عشق....
نمی دونم....
حرف زیاد دارم برای گفتن...ولی خب....
لیلا جان بگم بهت حسودیم می شه دروغ نگفتم....نه برای عشق زمینیت....بررای علاقه ای که خدا بهت داره.....
صبا جان خواهر گلت...دختر دایی عزیز من انقدر قوی هست که تونسته رو پاش وایسته....
مطمئن باش خدا داره بهترین و براش آماده می کنه.... | |
|
| |
الهام عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2828 Age : 35 Location : ایـــــران Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! السبت يناير 26, 2008 2:57 pm | |
| سلام بچه ها ....
حرفاتون رو خوندم ...
میدونم خیلی سخته ...خیلی دردناکه آدم دلش بشکنه ...اما ...همیشه یه اما هست....
نمی خوام نصیحت کنم....خیلی کوچیکتر از این حرفام....
اما زندگیه...بعضی وقتا باید دست انداز داشته باشه...باید یه جاهایی تلخ بشه...زشت بشه...نالون بشیم...
جاده همیشه صاف نیست....یه نگاه کنیم به اونایی که مدام تو سرازیری و سربالایی هستن..
اونایی که عمریه چشمشون به جاده خشک شده تا یه مسیر صاف ببیننن....
اونایی که خسته شدن...پاهاشون تاول زده.....تمام بدنشون پر از درده....فقط باید منتظر باشن..
انقدر تو پیچ وخم گم شدن ...که حتی کسی یادش نمیاد وجود دارن...
ببخشید ...میدونم اینجا جای درددل کردن نیست....
یه دفعه به ذهنم رسید....نتونستم چیزی نگم....
نتونستم.... | |
|
| |
hobbelma7boob میزبان
تعداد پستها : 166 Age : 33 Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: عاشق شدن.....!! السبت يناير 26, 2008 3:20 pm | |
| - الهام نوشته است:
- سلام بچه ها ....
حرفاتون رو خوندم ...
میدونم خیلی سخته ...خیلی دردناکه آدم دلش بشکنه ...اما ...همیشه یه اما هست....
نمی خوام نصیحت کنم....خیلی کوچیکتر از این حرفام....
اما زندگیه...بعضی وقتا باید دست انداز داشته باشه...باید یه جاهایی تلخ بشه...زشت بشه...نالون بشیم...
جاده همیشه صاف نیست....یه نگاه کنیم به اونایی که مدام تو سرازیری و سربالایی هستن..
اونایی که عمریه چشمشون به جاده خشک شده تا یه مسیر صاف ببیننن....
اونایی که خسته شدن...پاهاشون تاول زده.....تمام بدنشون پر از درده....فقط باید منتظر باشن..
انقدر تو پیچ وخم گم شدن ...که حتی کسی یادش نمیاد وجود دارن...
ببخشید ...میدونم اینجا جای درددل کردن نیست....
یه دفعه به ذهنم رسید....نتونستم چیزی نگم....
نتونستم.... منم به خودم از این حرفها زیاد میزنم ولی جدا عمل بهس خیلی سخته. فقط یه کمکی میکنه به آدم که ته دلش یه امیدی هست که میدونه صد در صد یه روزی به واقعیّت میپیونده. راستشو بخواین همه ی ما یه جوری درد کشیدیم.همین خود من توی همین سال آخیر یه بلایی سرم اومد که تقریبا مطمئنم که اگه برای هر کدومتون کامل تعریف کنم ( در صورتی که شما هم کامل متوجه بشین و درکم کنین ) حد اقل تا دو سه روز دپرس بشین.نمیخوام بگم که خیلی آدم دنیا دیده ای هستم یا صبرم زیاده ولی میخوام بدونید که اگه کسی حرفی نمیزنه اصلا دلیل نمیشه که دردی نداره.(تورو خد اببخشیدا ،قصد توهین به کسی رو ندارم).خودتون بهتر از من میدونید که توی این دنیا هر کس هر جوری فکرشو بکنید درد کشیده. همین قضیه ای که میگم برای خودم یا در واقع تمام دوستامون و خانوادمون توی این سال و سال گذشته اتفاق افتاد ، هممونو به جنون کشید و هر وقت یادش میوفتیم هممون شروع میکنیم به گریه کردن(خدا شکر کسی رو از دسن ندادیما ، ولی یه جایی رو از دست دادیم که تا خودتون اونجا نرین و نبینینش ،نمیفهمین چی میگم).تورو خدا ببخشید اگه ربطی به اینجا نداشت، ولی از آخرین دفعه ای که با خواهرم در این رابطه درد دل کردم یه هفته ای میگذره و دلم خیلی گرفته بود.گفتم حالا که همه دارن از غماشون میگن ، منم از فرصت استفاده کنم). ولی خدا رو شکر که ته دلامون روشنه . منتها نمیدونم که این روشنی کی به تصویری واضح تبدیل میشه و میشه حسّش کرد و توش زندگی کرد. یا علی مدد | |
|
| |
| عاشق شدن.....!! | |
|