| چند عکس از وائل | |
|
+11Saghar nAvId Yasaman دلارام nasim بهاره amin magnoon diab Assal MajidDiab Jany 15 مشترك |
|
نويسنده | پيام |
---|
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الإثنين يوليو 13, 2009 2:37 pm | |
| | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الإثنين يوليو 13, 2009 4:26 pm | |
| | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الثلاثاء يوليو 14, 2009 6:26 am | |
| | |
|
| |
magnoon diab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 7074 Age : 659 Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...! Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الثلاثاء يوليو 14, 2009 1:51 pm | |
| | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الأربعاء يوليو 15, 2009 7:59 am | |
| پنج شنبه مورد بحث با تما م دلهره های شیرینش به خاطر سر به هوایی مادر داماد از خوشی بسیار ،گذشت و وقتی مرجان خاتون مادر داماد متوجه شد که یک شنبه و یا دوشنبه شده بود. با کلی شرمندگی از تماسی که با حاج خانم مادر عروس گرفته بود و بعد از اتمام حجت خان داداش که فرموده بودند آب به شکم عروسی نبندد ،با شرمندگی مضاعف مضاعف برنامه ها را برای الیوم الخمیس مقبل ردیف کرد... حاج وائل با کت سورمه ای و لباس سفید و کراواتی به همان رنگ و شلواری که با خط اتوی پاچه هایش میشد هندانه قاچ کرد، به همراه داماد مضطرب که هر دقیقه به موهاش دست میکشید، دم در پابه پا میکردند تا مرجان خاتون از ایینه جادویی دل کنده به آنها بپیوندد.اما گویی چنین چیزی از محالات بود. سراجام بعد 45 دقیقه وقت تلف شده بازی به علت دیر رسیدن ده دقیقه ای لباس، حاج خانم مادر داماد که از زمان شروع مسئله خواستگاری تا آن لحظه، ثانیه ای از حس و حال ابتدای ازدواجش بیرون نیامده بود و برخوردها و رویارویی های ذهنی اش با الیسا و و نیز ریما نجیم ملعون (یکی از دوستان بسیار صمیمی دوران تجرد پدر داماد که حاج آقا وائل خیلی دوستش داشته ) پررنگ تر شده بود،از اتاق بیرون امده و به جمع مضطرب پیوست.اما قبل از دیدن داماد رنگ پریده اول از همه تناسب رنگ و لباس و اندام صاف حاج وائل به چشمش آمد و خواست چیزی بگوید که خطاب ناله مانند پسرش او را به خود اورد و فهمید که 25 سال از آن مرجان خاتون گذشته است. حاج خانم با دنیایی امید و آرزوی بر باد رفته به سمت پسرش چرخید که با ناله ای دیگر گفت: - مامان دیر شد زشته به خدا!بریم دیگه. حاج وائل در تایید حرف پسرش گفت: -بله حاج خانم..من نمیدونم شما که هزار ماشاءالله هنوز هم مثل روزای اول شاداب و زیبا هستین برای چی اینقدر شک میکنین و جلوی اون آیینه وایمیسین. این حرف حاج وائل بعد از 25 سال زندگی برای حاج خانم از تصوییر هر ایینه جادویی معتبر تر بود. در حالیکه شواهد گل از گل شکفتنش در صورتش مشهود بود برای اینکه دیگران از حرارت صورتش چیزی حس نکند در حالیکه به سمت در میرفت گفت: -پس چرا وایسادین راه بیفتین دیگه.عروس گلم دل تو دلش نیست. خلاصه...اتفاقی که باید هفته قبل میفتاد..در پنجشنبه مبارک دیگری افتاد و خانواده داماد به دیدار خانواده عروس رفتند. ادامه داستان همین امشب ان شاءالله توضیح: به علت اینکه در بین نوشتن وقایع این بخش از تاریخ، وقفه ای طولانی ناشی از از حال رفتن مکرر نگارنده درزمان یادآوری وقایع پیش امده است ، به نظر میرسد که این بخش از تاریخ هنر ملل کمی از نظر نگارش با قسمتهای پیشین تفاوت دارد که ممارست ایشان به اتمام این بخش این مسئله را در بخشهای بعد جبران نموده است. تا ارزش این اثر و مرجع تاریخی همچنان باقی بماند.) | |
|
| |
magnoon diab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 7074 Age : 659 Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...! Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الأربعاء يوليو 15, 2009 1:15 pm | |
| | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الخميس يوليو 16, 2009 8:42 am | |
| هواپیمای حامل خانواده داماد در دشت بزرگی نزدیکی منزل حاج آقا دکتر و دلارام بانو فرود آمد و بلافاصله خدمه منزل فرش قرمزی را که گسترده بودند تا روی پله های هواپیما کشاندند و پیش از همه مرجان خاتون (البته بنا بر رعایت قانون جاودانه و یگانه ی حمایت از زنانِ،" ladies first ") قدم بر فرش نهاد. مراسم در آغوش کشیدن و روبوسی با کـــــــــــــــــش بسیار انجام شد و حاج آقا دکتر درحالیکه بازو بر شانه حاج وائل انداخته بود و زیر چشمی به دامادش که رنگ به رنگ میشد نگاه میکرد، با روی خوش همه را به رفتن به خانه دعوت کرد. لحظات فرح بخشی بود.لطافت هوای اوایل تابستان ،نسیم ملایمی که از زمان پا گرفتن خواستگاری وزیدن گرفته بود و یک لحظه هم قطع نشده ( مراسم آبندی.پاورقی 1 کتاب تاریخ هنر ملل ص105666) وگرمای همیشگی را از بین برده بود، شادی و شعف خانواده هایی را که میرفتند یکی شوند، صد چندان کرده بود.دلارام بانو خودش را به عمو وائل رسانده و در حالیکه چون گذشته های دور و دوران کودکی از گردن او آویزان میشد(البته این بار برای حفظ شئونات به بازوی او آویزان شد.نگارنده.مراسم آبندی.پاورقی 2 همان )، به او چسبید.حاج آقا وائل با ناباوری به دخترک کوچک وشیرین قدیم و مادر و مادرزن امروز نگاه کرد.هنوز هم باورش نمیشد که سرنوشت فرزند او و فرزند برادرزا ده اش به هم پیوند خورده باشد. (پرش به چندین صفحه بعد جهت احترام گذاشتن به نظر خان داداش) ..... همه روی تختی که روی حوض بزرگ وسط خانه دکتر گذاشته شده بود نشسته بودند و بی خودی بلند بلند حرف میزدند تا وانمود کنند که صدای صحبت نجواگونه عروس و داماد را نمیشنوند ولی در حقیقت این بلند بلند حرف زدن ها تنها برای فریب آن دو جوان بود زیرا که بزرگترها بنا بر رسمی که هوا به هوا منتقل میشود،(این نوع انتقال دانش و اطلاعات از خانواده ی انتقال سینه به سینه و نسل به نسل میباشد ولیکن چون در این روش هیچگونه سخنی و آموزش مستقیمی ارائه نمیشود وافراد از روی هوا این اطلاعات را یاد میگیرند به آن انتقال هوا به هوا میگویند.نگارنده.بخش رسومات تاریخی خواستگاری. کتاب تاریخ هنر ملل.صص105676 و 105677). در نهایت وقتی داماد منتظر بود تا عروس خانم محجوب بله ضمنی را به او بدهد به ناگاه سکوتی اضطراب خیز و نگرانی افزا خانه را در برگرفت.به طوریکه عروس و داماد وحشت زده به پشت در آمده تا از شکاف بین در و چارچوب که به عمد و بر اساس همان نوع دانش توسط بزرگتر ها بعد از ترک دو جوان ایجاد شده بود ،ببینند چه اتفاقی افتاده است. از دیدن چشمان بسته و گوشهایی که با وجود تلاش بی حاصل صاحبان آنها برای در حالت عادی و عمودی نگه داشتنشان، به سمت محل خلوت آنها کشیده شده بود ماجرا را دریافتند و چون دیگر زوجهای طول تاریخ به همان طریق مذکور این درس را آموختند و عروس خانم همانجا در کنار در برای کم کردن اضطراب و کوتاه کردن انتظار آنها جواب را با صدای رسایی که تا آن لحظه در خودش نشناخته بود داد و انگار باز هم بنا بر همان قانون میدانست باید از پشت در کنار برود تا صورت خود را از ضربه ناگهانی گشوده شدن در برای ورود صاعقه وار مادران مشتاق، در امان نگه دارد.و باز هم بنا بر شواهد هزاران ساله تاریخ بوسه های بسیاری بود که از جانب دو مادر بر سر و روی عروس و تنها از جانب یک مادر بر روی داماد باریدن گرفت( دراین مرحله مادر عروس هنوز نامحرم داماد است ولیکن برای جلو گیری از بروز نارضایتی پسران جوان ؛و کاشته نشدن بذر بی تفاهمی به علت خدای نکرده خدای نکرده حسادت آنی این مراسم توسط پدران دو طرف ولیکن به رسم مرد بودن در حالتی خشک تر و رسمی تر اجرا میشود. کتاب سنن مرجع.ص346982). (پرش مجدد.) ....و چنین بود که وصلتی مبارک و میمون بار دیگر در این خانواده رخ داد. | |
|
| |
دلارام عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 4639 Location : تهران Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الخميس يوليو 16, 2009 9:04 am | |
| دیگه من و حاج خانوم مرجان باهم فامیل شدیم و از اونجا که نمیشه مسائل فامیل رو واسه همه گفت، دیگه واستون ادامه داستانها رو نمی گیم و فقط واسه خودمون تعریف می کنیم مرجان جون ما که دیگه بچه تو خونه نداریم، پایه ای حاجی و عمو وائل رو راضی کنیم یه سفر بلند مدت بریم؟ | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الخميس يوليو 16, 2009 9:10 am | |
| بریم خواهر... میگم حالا که هوا گرم شده بیا یه سر بریم قطب شمال سفرمون رو از اون جا شروع کنیم...بعد هم یه سری به آلاسکا و نمیدونم چند تا کشوری که تو زمستون یخ بندونه میزنیم...همینجور خوشی خوشی پیش میریم ایشاالله زمستون میرسیم استوا | |
|
| |
دلارام عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 4639 Location : تهران Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الخميس يوليو 16, 2009 9:19 am | |
| ایول چقدر من و تو تفاهم داریم، فکر کنم با عموم هم خیلی تفاهم داشته باشی آخه تو شهر ما بچه حلالزاده به عموش می بره منم اینقده دلم می خواد برم یه جایی که هواش خیلی سرد باشه دلم یه سفر توپ می خواد یه جای سرسبز و خنک و خلوت | |
|
| |
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الخميس يوليو 16, 2009 9:20 am | |
| - دلارام نوشته است:
- دیگه من و حاج خانوم مرجان باهم فامیل شدیم و از اونجا که نمیشه مسائل فامیل رو واسه همه گفت، دیگه واستون ادامه داستانها رو نمی گیم و فقط واسه خودمون تعریف می کنیم
مرجان جون ما که دیگه بچه تو خونه نداریم، پایه ای حاجی و عمو وائل رو راضی کنیم یه سفر بلند مدت بریم؟ شما اول یه عروسی بر پا کنید یه شام بچه ها رو دعوت کنید بعدش مسائل خصوصی تون رو واسه خودتون بگید در ضمن ماه عسل که مادر شوهر و مادر زن همراه عروس داماد نمی رند | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الخميس يوليو 16, 2009 9:27 am | |
| آقا بعد عمری حالا عروس و دومادشون کردیم مسئولیتمون کم شده دوباره راه بیفتیم بریم دنبالشون نه خیر... تازه شم مگه خودمون دل نداریم...میریم با یه جای سرسبز و خنک و با طراوت | |
|
| |
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الخميس يوليو 16, 2009 9:31 am | |
| - Jany نوشته است:
- آقا بعد عمری حالا عروس و دومادشون کردیم مسئولیتمون کم شده
دوباره راه بیفتیم بریم دنبالشون نه خیر... تازه شم مگه خودمون دل نداریم...میریم با یه جای سرسبز و خنک و با طراوت اول عروسی اگه جا بزنید می گم همه بچه هام بیان پشت در خونه عروس دوماد با قاشقاشون محکم بزن رو بشقاباشون چه حالی میده ها | |
|
| |
دلارام عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 4639 Location : تهران Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الخميس يوليو 16, 2009 9:35 am | |
| اون دیگه به عروس و داماد مربوطه هر وقت کادوی عروسی دادید بهشون، بهتون شام بدن ما می خوایم چهارتایی بریم سفر | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الخميس يوليو 16, 2009 9:36 am | |
| باشه خان داداش با اجازه مادر عروس.. روز مبارک مبعث مراسمی در هر محلی که ایشان و آای دکتر صلاح بدانند برگزار میکنیم.کارت عروسی هم براتون میفرستیم | |
|
| |
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الخميس يوليو 16, 2009 9:37 am | |
| | |
|
| |
دلارام عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 4639 Location : تهران Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الخميس يوليو 16, 2009 9:43 am | |
| من که از خدامه از صبح تا شب اینجا بشینم و رفرش کنم ولی حالا که تاج سر فامیل مرجان خانوم امر فرمودن، چشم شام عروسی هم میدیم عروسی هتل فینیسیای بیروت برگزار میشه به صرف شیرینی و شربت و شام نوال خانوم و الیسا خانوم و آقا تامر و آقا عمرو هم دعوتن منم هر چیزی واسه جهاز دخترم بخرم، یکی بهترش رو واسه خودم می خرم اینجوری هم عمو وائل ورشکست میشه هم حاجی دکتر بعد ما با اتوبوس میریم سفر، امنیتش هم بیشتره | |
|
| |
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الخميس يوليو 16, 2009 9:47 am | |
| | |
|
| |
دلارام عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 4639 Location : تهران Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الخميس يوليو 16, 2009 10:19 am | |
| | |
|
| |
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الخميس يوليو 16, 2009 10:38 am | |
| | |
|
| |
MILAD عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 1601 Age : 33 Location : تهران Registration date : 2008-02-14
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الخميس يوليو 16, 2009 4:16 pm | |
| | |
|
| |
دلارام عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 4639 Location : تهران Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الخميس يوليو 16, 2009 4:45 pm | |
| ها ها ها چه کیفی میده آدم مادر زن باشه | |
|
| |
magnoon diab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 7074 Age : 659 Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...! Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الجمعة يوليو 17, 2009 2:53 am | |
| | |
|
| |
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الجمعة يوليو 17, 2009 9:14 am | |
| | |
|
| |
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: چند عکس از وائل الجمعة يوليو 17, 2009 9:35 am | |
| - magnoon diab نوشته است:
- بلاخره من فهمیدن این وسط چیکاره بیدم
من خاله داماد بیدم عروس کوش من می خوام عروس رو ببینم اکنون موقع درس ادبیاته می خوام امروز براتون واژه ای رو توضیح بدم که خیلی در زندگی شما حیاتیه درس امروز : کوچه علی چپکوچه علی چپ جاییه که شما از چیزی اطلاع کامل دارید به اون کوچه میرید و یکی از خصوصیاتش ایمه که همه چیز رو چپکی نمایش میده پس در اون کوچه شما از هیچی اطلاع ندارید شاید بپرسید این چه کاریه من میگم خیلی کاریه وقتی شما از ندانستن مطلبی کمال استفاده رو ببرید میرید او اون کوچه حسنی از ته کلاس دست بلند میکنه و با صدای مسخره اش میگه : آقا میشه مثال بزنید معلم میگه آره خوب مثلا وقتی خاله داماد موقع عروسی خواهر زاده اش میشه میگه من نمی دونم داماد کیه حالا چرا این کار رو میکنه ؟ چون میخواد کادوی عروسی رو بپیچونه مجازات رفتن به این کوچه چیه ؟ شنا تو آکواریوم کوسه ها به مدت 10 دقیقه با پایی که خونریزی داره | |
|
| |
| چند عکس از وائل | |
|