هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.


 
الرئيسيةالرئيسية  PortalPortal  جستجوجستجو  أحدث الصورأحدث الصور  ثبت نامثبت نام  ورود  

 

 يک روز با مترو ....

اذهب الى الأسفل 
+7
الهام
nAvId
Arakadrish
amin
دلارام
MajidDiab
leila
11 مشترك
رفتن به صفحه : 1, 2  الصفحة التالية
نويسندهپيام
leila
میهمان
میهمان
leila


تعداد پستها : 88
Registration date : 2007-12-04

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالخميس مارس 06, 2008 10:46 am

در باب آداب مترو سواری...


اگه مسافر مترو باشی ، مخصوصا از نوع دائمش ، اونم از ایستگاه صادقیه بین ساعت 5/7 تا 8 صبح ، اونوقت میفهمی که یکی از هفت طبقه جهنمی که خدا آفریده همین ایستگاه صادقیه است.
البته حرف منو زمانی کامل و به طور محسوس درک میکنی که وقتی تو ایستگاه وایسادی ، یه دفعه بلای آسمانی نازل میشه و آقاهه از پشت بلندگو مثل اسرافیل تو صورش میدمه که هم اکنون قطار کرج وارد خط میشود.اونوقته که انگار زلزله 8/8 دهم ریشتری اونم به مرکزیت ایستگاه صادقیه به وقوع میپیوندد.
یه دفعه تو که بیخیال از حال و روزگار دنیا با دل خوش روی خط قرمز منتظر قطار وایسادی و دلتو صابون زدی که با کمی زرنگی و ....اینا، میتونی یه صندلی خالی برای نشستن پیدا کنی ، همینکه سرتو برمیگردونی ، میبینی که خیل عظیمی مردو زن که همه به صورت اعجاب آوری انگار تو دوی سرعت اونم از نوع با مانع شرکت کردن به سمتت حمله ور میشن و تا تو بیای بخودت بجنبی و دست و پاتو جمع کنی و ذهنت در دهم ثانیه ای تصمیم بگیره که چه جوری از زیر دست و پای این قوم مهاجم که ترک تازانه به سمتت میان ،بری کنار ، میبینی که ای دل قافل وسط جمعیتی و نمیتونی نفس بکشی چه برسه به اینکه تکون بخوری .
اگه از این بالا به این جمعیت نگاه کنی دقیقا یاد اون فیلم مستند " پنگوئنهای امپراطور " میفتی که تو سرمای زیر صفر قطب دور هم جمع میشن تا بتونن گرم بمونن . که دقیقا مثل یه توده سیاه و سفیده .

به نظر من اگه میخواین تو ساعتهای شلوغ از مترو استفاده کنین همیشه وصیت نامتون همراهتون باشه ، به هر حال کاره دیگه ، خوب نیست اموالتون بی ورثه بمونه مخصوصا کارت اعتباریه متروتون .

به هرحال این جانب که مسافر بخت برگشته هر روزه مترو هستم چندی است که به این فکر افتادم تا تجربیات چندین ساله خودمو در اختیار دیگران بزارم تا از اون استفاده کرده و بعد از مرگم که احتمالا در همین ایستگاه صادقیه رخ میدهد ( حالا یا زیر دست و پای مسافرا یا در اثر خفگی در واگن یادر اثر ضربه مغزی به خاطر ترمزهای شدید بین ایستگاهی ویا اینکه موقع اومدن قطار تو ایستگاه همون خیل عظیم منو جلوی قطار رو ریل میندازن و یا شایدم خودم یه روز از این زندگی و مترو سواری خسته شدمو خودمو جلوی قطار انداختم ..) صلواتی و دعای خیری نثار روحم کنند.

در مرحله اول توصیه میکنم که اگه جونتونو دوست دارین از ایستگاه صادقیه سوار مترو نشین ، البته قبول دارم که اگه از صادقیه سوار مترو شدی که شدی و گرنه عمرا دیگه بتونی سوار بشی.به هر حال اگه خواستی این ریسکو بکنی به نکات زیر توجه کن:
اول از همه برو آهنگری و یه دونه از اون زره ها و جوشنهایی که زمان جنگهای صلیبی استفاده میکردن سفارش بده. اگه خواستی میتونی برای بالا بردن ضریب ایمنی کلاه خودم سفارش بدی.و هر موقع که خواستی سوار مترو بشی اونارو زیر یا روی لباست تنت کنی ( این دیگه سلیقه ایه ) بعدا مورد استفادشو میگم.



قبل از سوار شدن مترو حتما یه ساعت نرمش سنگین برای گرم شدن بدن و عضلات به منظور جلوگیری از رگ به رگ شدن و گرفتگی عضلات و در رفتگی تاندونها انجام بدین و سعی کنین بارفیکس رفتن هم خوب یاد بگیرین و عضلات دستاتونو قوی کنید طوری که بتونید تا 2 دقیقه خودتونو از بارفیکس آویزون نگه دارین . همین طور انعطاف پذیری بدنتونو خوب کنید طوری که از هر مسیر باریک و تنگی بتونید عبور کنید.

دو دقیقه مونده برسید بلیط زنی ، بلیطتون تو دستتون حاظر باشه .موقع بلیط زنی خیلی حرفه ای عمل کنید ،یعنی همونطوری که داری بلیطو میدی تو دستگاه یا دستگاه داره کارتتو میخونه تو هم در حال عبور ازگیت (gate) باشی.وگرنه لای گیت میمونی و مثل اون سوسکه که لای در ورودی موندو از وسط دوتا شد (یادت هست دیگه ؟) در گیت طوری رو کلیه هات بسته میشه که دوتا کلیت باهم تلفیق میشن و یک کلیه میشن .البته اگه اون زره ای که گفته بودم تنت باشه اینجا به دردت میخوره و درهای گیت به جای پهلوت رو زره ضربه میزنه و تو هم میتونی با غرور و سربلندی از گیت رد بشی .


به سلامتی از گیت که رد شدی مرحله بعد پله برقی سواریه .سعی کنید تا اونجا که ممکنه چهار دستو پا یا چهارزانو برید رو پله برقی.این حالت دقیقا مثل حالت ایمنی درازکش تو کمکهای اولیه ، بهترین حالت ممکن میباشد.محض رضای خدا حواستون باشه هر جا ولو میشید رو پله برقی ولو نشید چون باعث میشید پشت سریاتون مثل دومینو ( قطعات دومینو ) به ترتیب ولو بشن . اگه خدایی نکرده هم همچین اتفاقی افتاد اول از همه خودتون بخندین تا کمتر کنف بشین.
باز هم به سلامتی و میمنت بعد از عبور از این مرحله میرسیم به مرحله اصلی و جان فرسای سوار شدن به واگن.
خوب اگه آقا هستید که چه بخواین چه نخواین باید همون واگنهای وسطو سوار بشین ولی اگه خانم باشید دو تا انتخاب دارین : یا یه جوری به هر مصیبتی شده خودتونو تو واگن ویژه بانوان جا میدی یا شجاعت به خرج داده و سوار واگن همگانی میشین که اونجا چون اکثریت آقا هستند حالا یا از روی دلسوزی یا غیرت مردونه یا ....( حالا دیگه ..همون که خودت میدونی ) یه جا باستون خالی میکنن که خوش به حالت میشه . فقط حواست باشه که بلوتوث مبایلت خاموش باشه که در غیر این صورت پیامد عواقب بعدی به عهده خودته.
خوب حالا برای سوار شدن سعی کن اونجایی وایسی که در قطار همونجا باز میشه ،راه حلشم ساده است ، اون خط قرمزو میبینی ، هر جا که کمرنگ تر شده اونجایی که همه گوله میشن تا برن تو واگن .
حالا مسئله مهم اینه که کجای اون جمعیت گوله وایسی که بهترین نقطه باشه. ببین ، جمعیتو یه دایره یا یه بیضی فرض کن بعد دوتا قطر براش بکش و سعی کن دقیقا تو محل تلاقی دوتا قطر وایسی چون به محض باز شدنه در همون جمعیت (تازه اگه شانس بیاری کرجیها پشتت باشن که نورعلی نوره ) با فشارتو رو بدون اینکه حتی یک کالری انرژی مصرف کنی ،میبرن تو واگن . حتی لازم نیست راه بری ، جمعیت خودش حلت میده مثل اسکیت سواری میتونی سر بخوری و حالشو ببری.که در این مرحله ام اون زره ها به کمکت میان و تو رو از ضربات احتمالی که از چپ و راست به پیکرت وارد میشه محافظت میکنن.
تازه اگه شانس بیاری از اون روزهای شلوغ باشه میتونی از این حربه برای پیاده شدن هم استفاده کنی .

فقط حواست باشه این خانم next station ایستگاهو درست اعلام کرده باشه وگرنه اگه حواست به تابلوی ایستگاها نباشه و گول این خانم رو بخوری و اشتباه پیاده بشی باید این مراحلو دوباره طی کنی . ( یکی نیست به این خانم بگه اخه چرا مثلا وقتی میخواد اعلام کنه ایستگاه بعدی میدان حر به جای اینکه بگه next station hour square، میگه next station میدان حر .این دیگه از اون حرفاست Exclamation )


به هر حال خوشحال باشید که الان تو واگن هستید.البته میدونم که در تعجب هستید که اونایی که پشت سرتون بودن الان نشستن ولی تو که جلوتر بودی تنها شانسی که آوردی اینه که به یکی از این میله ها یا اون حلقه ها ( گلرنگ حامی یونیسف در ایران ) دسترسی پیدا کردی.حالا هم تو واگن بیخال این چیزا شو و از مناظر تو واگن و بازار خریدش و وسایل تفریحی که برای رفاه حال مسافرین گرامی در نظر گرفته شده لذت ببر. مناظر قشنگ و مهیج مثل وقتی که قطار وسط ایستگاهها یا خود ایستگاه یا موقع پیچها ترمز میکنه و یه دفعه میبینی موج مکزیکی درست میشه . اگه تو این شرایط به میله واگن مثل بارفیکس آویزون بشی هم میتونی خودتو از مسیر این موج خطرناک که دست کمی از سونامی نداره کنار بکشی هم میتونی از اون بالا به موج نگاه کنی و حالشو ببری.

آدم یاد مسابقه فوتبال برزیل ، آرژانتین میفته .یا مثلا وقتی یه بنده خدایی به موقع از قطار پیاده نشده و تمام بدنش اونور در و فقط شست پاش اینوره .

یکی از باحالترین قسمتهای مترو سواری بازار خرید تو واگنهاست. از شیر مرغ تا جون آدمیزاد ، اونم به قول خودشون نصف قیمت بازار.مگه بده ؟؟ به جای اینکه تو بری تو بازار ،بازارو آوردن تو واگن.

تازه از همه این چیزا که بگذریم بهترین سرگرمیها رو میتونی تو واگن پیدا کنی ،میتونی هی الکی کیفتو بزاری لای در و مانع بسته شدن در بشی ، انقدر حال میده ،هی در بسته میشه هی باز میشه ،هی بسته میشه هی باز میشه،تازه اون صدای دینگ دینگ بازو بسته شدنش قشنگتره. tongue
یا اینکه اون دکمه اضطراری بالای در واگن و بزنی و با راننده کابین صحبت کنی .مثلا اول بگی آقا لطفا فنها رو روشن کنید ،بعد دو دقیقه بعد بگی سردشد لطفا فنها رو خاموش کنید ، یا نرسیده به ایستگاه دکمرو بزنی بگی آقا لطفا ایستگاه نگه دارین ، یا اینکه آقای راننده لطفا در عقبم بزن ، یا اصرار کنی که الا و بلا من میخوام از در سمت چپ پیاده بشم .یا اصلا برای راننده جوک تعریف کنی .البته آخرش اگه جرات داشتی از واگن پیاده شو!!!

یا چند تا ماژیک با خودت ببری و بعد روی تابلوی مشخص کننده ایستگاهها که بالای بعضی درهاست و با چند رنگ و دایره مشخص شده ، تو هم چند تا ایستگاه جدید نقاشی کنی ، مثلا به جای ایستگاه امام حسین بزنی ایستگاه اکباتان تقاطع امام حسین و زعفرانیه . یا به جای مولوی بزنی مصطفی رحماندوست ( شاعر شاعر دیگه چه فرقی میکنه ؟؟!!)خلاصه میردامادو بکن میر عروس ، هفت تیر بکن 13 آبان ،گلبرگ و بکن کاسبرگ ،جوانمرد قصابم بکن لوتی بقال ، اون ایستگاه اتمسفر رو هم بکن لایه ازن ...و الا آخر....



خلاصه اینکه تا بخوای تو ایستگاه مورد نظرت پیاده بشی کلی سرگرمی سالم داری.

آخرشم که به سلامتی با همون فشار جمعیت پیاده شدی مراحل پله برقی و گیتو تکرار میکنی . سر راتم از مرحله اول سوار شدن تا پیاده شدن یه مشت از این اشانتیون عطرها بهت میدن که بلا استثنا همشون بوی هندونه مونده میده .

مترو سواری خوش بگذره ... lol! lol!


اين مطلب آخرين بار توسط leila در الخميس مارس 06, 2008 12:55 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالخميس مارس 06, 2008 11:55 am

مرد می خوام روز قبل از عید سوار مترو بشه
قشنگ حسابی چلونده میشی
قطار می ترکه دیگه Shocked
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
دلارام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
دلارام


تعداد پستها : 4639
Location : تهران
Registration date : 2007-12-02

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالخميس مارس 06, 2008 12:02 pm

ولی به قول عروس اون خانوادهه که انیمیشنش رو نشون میده:
مترو خیلی خوبه خیلی کلاس داره
Laughing Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالخميس مارس 06, 2008 12:04 pm

MajidDiab نوشته است:
مرد می خوام روز قبل از عید سوار مترو بشه
قشنگ حسابی چلونده میشی
قطار می ترکه دیگه Shocked
نه مجید جان من اصلا دلم نمی خواد
شما جای منم سوار شو Laughing lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالخميس مارس 06, 2008 12:12 pm

دلارام نوشته است:
ولی به قول عروس اون خانوادهه که انیمیشنش رو نشون میده:
مترو خیلی خوبه خیلی کلاس داره
Laughing Laughing

کلاس که هیچی مدرسه داره Shocked
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
Arakadrish
مشتاق
مشتاق
Arakadrish


تعداد پستها : 986
Location : كاخك
Registration date : 2007-12-04

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالخميس مارس 06, 2008 8:38 pm

شما بچه تهرونیا هم حالی میکنین با این متروتون هاااا ... دهن من یکی رو که سرویس کرد حسابی

منم یه خاطره ی کوچولو از این تونل وحشت بگم و التماس دعا ...

من یک کاره هوس کردم بیام تهران احوالی از همشیره ی محترمه ی مکرمه بپرسم ... !! سه چار سال پیش بود !!

اومدم نشستم تو ایستگاه ... عمرا یادم بیاد اسمش چی بود !!

جز تابستون بود و من خیس عرق ... اومدم از پله ها پایین ... یادمه پله هاش خیلی طولانی بود ... !!

بعدنا همشیره تذکر داد که اون ایستگاه به طولانی بودن پله ها رودست نداره ...

اووووه ... چه خبره ؟؟ انگار داری میری از یه حوض انبار باستانی آب ورداری ... منم که بدنساز و لوطی مشرب Shocked یا عــــلی !!

پاشنه ها رو کشیدم بالا و ...

تق تق تق تق ... بدو رو رفتم تا پایین پله ها ... وای چه حالی میده اینجا Laughing

کلی خنک بود

من طفلکی مودب پاستوریزه , بیخبر از همه جا ایستادم یه گوشه , مودب و لبخند زنون منتظر اومدن اتوبوس گنده هه !!

صندلی ها پر بود ... !! اومدن همانا ... گیج و ویج موندن بنده همانا ...

نگاه کردم ... نخیر این دفه همه ی صندلی ها پر شد ... !! میمونم راند بعدی ...

با خیال راحت رفتم لم دادم رو صندلی ... دوباره اومد و بازم ... پس کو صندلی خالی ؟؟

اشکال نداره , دفه ی بعدی ...

یکی از محافظین دخمه که روی سینه اش آرم مترو بود بهم نزدیک شد ...

جناب , شما جایی میرین ؟؟

ممم .. آآآ ... چیزه ...

بله , منتظرم که بیاد سوار شم ...

ایشالا سفر خوبی داشته باشین ... خواست عرض کنم اینجا جای استراحت نیست Embarassed Embarassed Embarassed

گذشت و رفت ... خوش ندارم از این خاطره های ضایع شدنی تعریف کنم !! Evil or Very Mad

کم کم آب بندی شده بودم و هنجارهای زندگی شهری و پز و افاده های نیم پولی پایتخت نشینی رو یاد گرفته بودم که

فیلمون یاد هندستون کرد ... Laughing

دست و روبوسی و این برنامه ها ...

کجا میری ؟؟

اگر کاری نداری میریم الاغ سواری ...Laughing Laughing Laughing Laughing

فلنگ رو بستیم و مهر تهرون در دل شکستیم و توی یه پیکان کهنه بنشستیم و جولوی ورودی مترو , پا بر زمین بگذاشتیم

سامسونیک این ور ... مهمات وسط راه اون ور ... کوله به پشت و دسته ی کیف خوشکله به مشت ...

پریدم تو راهرو و ... پله ها رو سه سوته گز کردم ...

تا رسیدم به بار انداز مترو Laughing ... ای دل غافل ... درها شروع کردن به بسته شدن ... ویژژژژژ

مثل تیر رفتم وسط جمعیت فشرده شده تو آلونک مترو ... هنوز نه این وری , نه اون وری , گیوتین رها شد ... pale

نا کس کوله بارم رو گرفت لای دندوناش ... نمیتونستم جم بخورم ...

یه ذره باز میشد , اما نه اونقدری که مجال خلاصی یابم ... القصه ... دقایقی چند به استماع تلق تلق کردن ابواب واگن , بر حاضران گذشت

دو تا ژیگول هیکل پف کرده که نافشون بین پیرهن و تومبونشون مردد مونده بود و به من زل میزد , اومدن جولو ...

چاکرتیم لوطی ... مذین کردی دهات ما رو به تیمن قدمت ... اذن میدادی اسب و استر میاوردیم , نشون جوونمردی

اینجا رو دیگه خالی بستم Shocked داشتن منو با چشماشون قورت میدادن ... !!

دو تایی واستادن دو طرف در ... د بکش ... یکی این وری ... یکی اون وری

منم خودم رو به جلو (وسط واگن) میکشیدم .

خلاصه ... خلاصی یافتیم زان مهلکه ... به همت آن دو تن پهلوون پر حوصله ... دره یه ذره وا شد و من به آغوش گرم جمعیت شلیک شدم

تا برسم ترمینال جنوب , یه بشکه عرق معطر خودم رو که مذین به طعم خجالت بود , دادم تحویل همسفرا و از همه شون التماس دعا ...

اه اه اه ... اینم شد شهر ؟؟

به اینم میگن زندگی ؟؟

والا عشق میکنی اینجا ... کله ی سحر با مادیون مشکی از خونه میای بیرون .. ت ت تق ... ت ت تق یورتمه میری توی خیابونای خالی و

به عالم فخر میفروشی !!

خداییش , این پزش بیشتره یا مالیده شدن به بدنهای بوناک عرقی و مچاله شدن تو انبوه شلوغی ؟؟



اینم یکی از خاطرات سفر حاج میرزا آراک الدین سیاح باشی ...

اگه اهل استماع باشین بقیه اش باشه واس نوبت بعدی ...


خیلی خیلی باحال نوشته بودی Leila دمت گرم ... واقعا کیف کردم ... گذرت افتاد این طرفا ... یه ندا بده ...

یه اسب تیز رو بار نکشیده پیشکشت کنم , بری عشق کنی واس خودت

scratch

علوفه اش رو چیکار میکنی راستی ؟ گفته باشم ها ... این حیوونکی نمیتونه مثل آدمها دود بخوره و اوره درست کنه ...

باید بهش برسی ... میتونی ؟

Embarassed Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالجمعة مارس 07, 2008 3:44 am

lol! lol! lol! lol! lol! lol!

از دست تو سلمان
از خواجه حافظ شیرازی هم خاطره داری affraid
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
leila
میهمان
میهمان
leila


تعداد پستها : 88
Registration date : 2007-12-04

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالجمعة مارس 07, 2008 6:11 am

نقل قول :
خیلی خیلی باحال نوشته بودی Leila دمت گرم ... واقعا کیف کردم ... گذرت افتاد این طرفا ... یه ندا بده ...

یه اسب تیز رو بار نکشیده پیشکشت کنم , بری عشق کنی واس خودت


اختیار دارین ،خط خطی های ما هیچ وقت به پای دستنوشته های گرانقدر شما نمیرسه و نخواهد رسید.
ولی مرد و قولش ، من از اون اسب ها دوست دارم که سیاهن و یه حلقه سفید دم پاشون دارن .
خودت گفتی ،نزنی زیره حرفتا !!!!!!!!! Wink
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
دلارام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
دلارام


تعداد پستها : 4639
Location : تهران
Registration date : 2007-12-02

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالجمعة مارس 07, 2008 7:11 am

Laughing Laughing Laughing
خیلی باحال بود سلمان
یه بار بعد از اینکه سوار مترو شدم،هنوز در بسته نشده بود،
یه خانوم کمی بزرگ Laughing عقب عقب اومد و افتاد روم و من به سمت در هل داده شدم
همون موقع در واگن بسته شد affraid دستم و کیفم لای در مونده بود pale affraid
ولی مثل بچه های مظلوم هیچی نمی گفتم و فقط داشتم تلاش می کردم خودم رو آزاد کنم pale silent affraid
در همین حین مامور جان بر کف اومد و در رو باز کرد و من رو نجات داد cheers
ولی اینقده تاثیر بد گذاشت روم که ایستگاه بعدی پیاده شدم Embarassed
بعدشم اومدم توی خیابون یه دربست گرفتم و با 5000 تومان ناقابل اومدم خونه Mad Neutral
تا سه ماه سوار مترو نشدم pale
بدترین قسمت مترو پله برقی هاشه
من اصلا و عمرا سوار پله برقی نمی شم
واسه همین همیشه مجبورم 100 تا پله رو یه نفس برم بالا affraid bounce What a Face
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالجمعة مارس 07, 2008 9:33 am

دلارام نوشته است:
Laughing Laughing Laughing
خیلی باحال بود سلمان
یه بار بعد از اینکه سوار مترو شدم،هنوز در بسته نشده بود،
یه خانوم کمی بزرگ Laughing عقب عقب اومد و افتاد روم و من به سمت در هل داده شدم
همون موقع در واگن بسته شد affraid دستم و کیفم لای در مونده بود pale affraid
ولی مثل بچه های مظلوم هیچی نمی گفتم و فقط داشتم تلاش می کردم خودم رو آزاد کنم pale silent affraid
در همین حین مامور جان بر کف اومد و در رو باز کرد و من رو نجات داد cheers
ولی اینقده تاثیر بد گذاشت روم که ایستگاه بعدی پیاده شدم Embarassed
بعدشم اومدم توی خیابون یه دربست گرفتم و با 5000 تومان ناقابل اومدم خونه Mad Neutral
تا سه ماه سوار مترو نشدم pale
بدترین قسمت مترو پله برقی هاشه
من اصلا و عمرا سوار پله برقی نمی شم
واسه همین همیشه مجبورم 100 تا پله رو یه نفس برم بالا affraid bounce What a Face
Shocked Shocked Shocked Shocked
دلارام جان یه بارومدم از پله برقی برم چائین یه خانمی 15 دقیقه جلوی من وایساده بود نه می رفت نه می گذاشت من برم
هوس کردم هولش بدم با کله بره پائین Laughing lol!
نه شوخی کردم من هیچ وقت از این هوسها به سرم نمی زنه
یه بار هم یه نفس تا نصف ارتفاع پله برقی رو بر عکس دویدم
رسیدم وسط دیگه جوون نداشتم اومدم پائین lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالجمعة مارس 07, 2008 10:01 am

سلمان جان خیلی باحالی Laughing
خاطره ات خیلی قشنگ بود کلی خندیدم Laughing lol!
با تجربیات تو و دلارام تصمیم گرفتم دیگه سوار مترو نشم affraid lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Arakadrish
مشتاق
مشتاق
Arakadrish


تعداد پستها : 986
Location : كاخك
Registration date : 2007-12-04

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالجمعة مارس 07, 2008 5:51 pm

قربون داش مجید ...

همه جور خاطره ای تو بساط حقیر سراپا تقصیر هس ... شما امر کون Shocked Laughing
--------------------------------

آب عرقمون کردی لوطی ... نوشته های قناس و ور چوپه ی بنده , همون آب بوداری در برابر مشک ناب مکتوبات سرکار نیس

ایشالا که حقیر رو عفو میفرمایید

بروی چشم ... اذن میدم تو کل ولایت بچرخن یکی سیاه حلقه به پا آماده کنن , به جهت پیشکش

باس مهلت بدی تا تیار شه ... Shocked Laughing فی الفور مهیا خواهیم نومود Laughing
------------------------------

و علیکم همشیره دلارام...

بیشین چار زانو , تا چایی رو میدی بالا , بگم نوبه ی بعد چیکار باس بکونی Laughing

حکما (hokman) تو قاراش میش شلوغی , قمه کشی و خون و خون ریزی , میشه طوق گردنت و موجبات عذاب و مصیبت کشی

به ثواب نزدیکتر اینه که یک (yak) جوال دوز , هم قد نصف نیم ذرع (25 سانت) بکونی تنگ چارقت (آستین) ...

گیر افتادی و مخمصه بر قرارت مسلط شد , بکشی بیرون , بکونی تا دم , هر جا گیرت اومد ... Shocked Laughing Laughing Laughing

میدون واست وا میکونن قد محوطه ی گود زور خونه ...

چار بار که زدی راست و چپ نشیمن گاه ملت رو پاره پوره کردی ... همچین الد بلد میشی , پس فردا میتونی از شفا خونه , رخصت نومه

بیگیری واس سوزن زدن و رفع حوائج مردم ...

آویزه ی گوشت کون کلوم آخرم رو ...

مــردی آن نـیست که قـداره به فـرقی بکـشی ______ یا دری سـینه ای و نـعـره و دادی بکشی

چـو شـوی همــره جـمـعی , تـو فروتن میباش ______ مردی آن آست که دردی ز دلی بر بکشی

اگــر از دسـت تــو شـد پـاره ی قلــبی مـرهـم ______ به از آنست که سوزن , تو به مردم بکشی

خوش دل و خوش روش و شاد و مذین می باش _____ چو دمی , دست محبت به سری بر بکشی


Laughing Laughing Laughing

ختم کلوم !! Shocked Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
nAvId
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
nAvId


تعداد پستها : 2240
Age : 35
Location : همه جاي ايران سراي من است
Registration date : 2007-12-04

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالجمعة مارس 07, 2008 6:26 pm

واااااي نه !!!

من مسافر دائمش نيستم ...
ولي همون چند باري که سوار شدم ، پدرم در اومد ... Sad

اون هم همون صادقيه ... !
من کاملا با حرفات موافقم ليلا جان ...
کاملا موافقم ... !
همچين خوش خوشک ايستادي ، داري به خيال خودت واسه خودت توي واگن ، جاي خالي فرضي اي رو در نظر ميگيري ...
تا قطار مياد ، باور کن نميدونم اين همه آدم يهويي از کجا پيداشون ميشه !!!
آخه از توي کدوم سوراخ ؟ !!!
چرا تا اون موقع هيچ کس نيست ؟ !
من واقعا تعجب ميکنم ...

دقيقا همونطوري که شما هم فرمودي ، اصلا نيازي به مصرف کالري نيست ...
فقط بايد مواظب بود که خفه نشيم ... !

اون پنگودن هاي امپراطور رو هم خيلي درست اومدي ... !
منتها ، اونا لکه هاي قهوه اي هستن نه سيااه ، که جوجه پنگوئن هايي هستن که تازه از تخم بيرون اومدن و تا دو الي سه هفته اول نميتونن دماي بدنشون رو کنترل کنن ...
براي همين هم پنگوئن هاي بالغ ، کنار هم جمع ميشن تا گرماي بدنشون ، جوجه ها رو هم گرم نگه داره و هر دو يا سه ساعت به جوجه ها غذا بدن !
(رااااااااااز بقاااااااا ... !!!)

واااااي اينو يادم نميره ...
همچين که قطار اومد که وايسه ، ملت يهويي حجوم بردن به سمت در ...
يه جوونه موند جلوي جلو ... !
دقيقا جلوي در بود ...
صحنه اونقدر برام جالب بود که دقيقا همه جزئياتش رو يادمه ...
بيچاره جوونه پيراهنش زرد مايل به سبز بود ، يه خورده هم تپل بود ...
نميدونم کشتي کج ديدين تا حالا يه نه ...
وقتي حريف داره درد ميکشه ، دستاشو محکم ميزنه به زمين که داور متوجه بشه !
آقا اين جوون بخت برگشته هم اون جلو داشت پرس ميشد و هي محکم ميزد به در !
نميدونم اين در چرا اينقدر دير باز شد ... !
ولي فکر کنم اگه چند صدم ثانيه ديگه ادامه داشت ، طرف حتي جنازه ش هم به سرد خونه نميرسيد !
همه اين اتفاقات در کمتر از يک يا دو ثانيه به وقوع پيوست (اين داستان کاملا واقعي ست ...)
خلاصه در باز شد و من هم همراه همه شوت شدم داخل ...
واااا ... اين که خالي بود ...
منتها وقتي به خودم اومدم و چپ و راستم رو به ياد آوردم ، ديدم همه نشستن ملت ...
انگاري که مثلا از 4 تا ايستگاه عقب تر سوار شدن و انگار نه انگار که همين الان با اون فشار شديد به داخل پرت شدن !!!
WoOoW

بابت بليط ...
جديدا فقط دوسره ميدن ؟ !!
قبلا ها اينطوري نبود ...
من رفتم بگيرم ، گفت فقط دوسره داريم ...

با گيت هم مشکل نداشتم تا حالا اصلا ...
اون سوسکه رو هم آره ... يادمه ... (ايييششششششش)

پله برقي !!!
من هنوز هم نتونستم درست و درمون بهش عادت کنم ...
يادمه اولين باري که سوار پله برقي شده بودم ، توي يکي از اين فروشگاه هاي زنجيره اي بود ...
نميدونم کدومش حالا ...
همچين که پامو گذاشتم روي پله ، انگاري يکي منو از عقب کشيد و نزديک بود از عقب بخورم زمين ... !
که نه ... نخوردم زمين ... !
ولي همچين دلم ريخت که نگو ...
اين ايستگاه صادقيه ...
از بس هميشه پله برقيش شلوغه و بارش سنگين ميشه ، اگه دقت کرده باشين ، تسمه اي که جاي دست هست ، سريعتر از خود پله برقي بالا ميره ... !

آها ... راستي ...
چرا بعضيا اينقدر لوس هستن ؟ !
والا يه دفعه ديگه که سوار مترو شده بودم ، يه خانم مسني هم سوار شده بود ، البته دو تا ايستگاه بعد از من سوار شد ...
سر پا ايستاده بود ... حالا ميگم مسن ، نه اينکه عصا به دست باشه ها ... نه ... ولي خب ، سني ازش گذشته بود ...
من نشسته بودم و اون هم وايساده بود ...
من هم که ديگه اند مرام و ... اينا ...
گفتم پا بشم که اين خانمه بياد بشينه ...
همين که اومدم بلند بشم ، يه نفر ديگه ، تقريبا همسن خودم اومد سر جاي من نشست ...
اي رووووو رو برم هيييييي ... سنگ پاي قزوين هم بود تا حالا از رو رفته بود !
هيچي ديگه ...
هم من سر پا شدم و هم اون خانمه بيچاره ... !
اين هم از ثواب کردن ... و همينطور کباب شدن ...

آها ...
اين خانمي هم که هي next station رو اعلام ميکنه ...
گاهي اوقات قاطي که ميکنه هيچ ... بعضي وقتا هم اصلا هيچي نميگه ... !
آخرين باري که سوار شدم ، هي منتظر شم اين ايستگاه بعدي رو اعلام کنه ...
هي منتظر شدم ، هي منتظر شدم ...
ديدم نه ... نميخواد با زبون خوش اعلام کنه ...
الان به خدمتش ميرسم ...
نه ... آخه من که کاري نميتونستم بکنم ... هيچي ديگه ... چشممون همينطوري هشت تا شد تا تابلوهاي توي ايستگاه ها رو بخونم و درست پياده بشم ... !
اون تابلوي راهنما هم که توي اون جمعيت نميشه ديد !
ملت جديدا چه قد بلند شدن هااااااا ...

اوه اوه ...
اين ترمز رو نگو که من حسابي از دستشون کفري هستم ...
من نميدونم اينا دستي ميکشن ، چيکار ميکنن ؟ !
خب مگه اجبار دارين اينقدر تند برين ؟
خب حداقل نزديک خط کشي عابر پياده !!! که شدين ، آرومتر برين که مجبور نشين يهويي ترمز شديد کنين ... ! مگه نه ؟ !!!
خدا پدر موج مکزيکي رو بيامرزه والا ...
آخه موج مکزيکي يه نظمي داره ... اما اينجا نظم چيه ؟
همه يهويي روي هم ولو ميشن ... !
يادمه يه نفر دستش به جايي گير نبود ، راننده هم نامردي نکرد و از اون ترمز شديدا ! گرفت ...
اين بخت برگشته هم دستشو گرفت به من که مثلا روي ملت نيفته ... من هم که از همه جا بي خبر ، خودم هم جدا شده و ولو شديم ... !
البته ، خيلي باعث آبرو ريزي هم نشد ها ...
مشکل خاصي نبود ... Laughing!

خدا نکنه موقع پياده شدن ، يه ايستگاه نه چندان شلوغ و پلوغ بخواي پياده بشي ...
مثلا يعني ايستگاهي که فقط خودتي که پياده ميشي و ملت فقط سوار ميشن !!!
آي خدااااااا ...
نفست گرفته ميشه تا بخواي از بين جمعيت به شدت متراکم و به هم دوخته شده ! پياده بشي ...
يادمه يه بار ديگه نتونستم خودمو از بين جمعيت بيرون بکشم و ...
هيچي ديگه ... رفتيم براي چهارتا ايستگاه اونورتر پياده شدم و دوباره برگشتم مقصد مورد نظر !
آخه من نميدونم ...
چه معني داره همه يه جا سوار بشن ، بعد همه هم يه جا پياده بشن ؟ !!!
اومد و يه بخت برگشته اي که حواسش نبود ، نتونست کنار در بايسته که زود پياده بشه عين من !!!

هيچي ديگه ...
کلي بد بختي داره ...
اشانتيونشون هم بخوره توي ملاجشون ...

اين عطر فروشيه اسمش چيه ؟
نميدونم ...
توي اسمش "بهشت" هم بود ...
حالا نميدونم عطريات بهشت بود ... چي بود ... نميدونم دقيقا ...
چه برو و بيايي برا خودشون دارن ... !

به بازار شام بر نخوردم ...
ولي احتمالش هم هست ... چرا که نه ... !


خلاصه اينکه کوفتمون شد چند باري که سوار شديم ...


=========

ليلا جان ، واقعا قشنگ بود ... من که کلي حظ بردم ...

داش سلمان ... خیلی ایولت مشته ... Laughing

دلارام جان ...
شما هم اینقدر غصه نخور ...
من و تو یه جوریم ..
خیلی از پله برقی ترسم گرفته ... Neutral
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
الهام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
الهام


تعداد پستها : 2828
Age : 35
Location : ایـــــران
Registration date : 2007-12-02

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالجمعة مارس 07, 2008 6:36 pm

نوید جون خیلی باحالی

به قول دلارام در حد تیم ملی Laughing Laughing

راستی مجید از طرف ستاد کشیدن مو از ماست برات ابلاغیه اومده...پایین رو نوشتی چایین Laughing Laughing

دلم هوس چای کرد Shocked

دلارام همه چی یه طرف اون پنج هزار تومن یه طرف

خودت هیچی ...دلم واسه پولات سوخت Laughing Laughing Laughing


لیلا خانوم ممنون از مطلبت باعث شدی کلی به دوستامون بخندیم

آخ کی منو زد؟؟ affraid

Laughing Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://toradoostdaram.blogfa.com
nAvId
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
nAvId


تعداد پستها : 2240
Age : 35
Location : همه جاي ايران سراي من است
Registration date : 2007-12-04

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالجمعة مارس 07, 2008 7:51 pm

الهام جان ...

چشمات باحال میبینه ...


Wink




ولی من نزدم هاااااا ... lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالسبت مارس 08, 2008 7:41 am

الهام نوشته است:
نوید جون خیلی باحالی

به قول دلارام در حد تیم ملی Laughing Laughing

راستی مجید از طرف ستاد کشیدن مو از ماست برات ابلاغیه اومده...پایین رو نوشتی چایین Laughing Laughing

دلم هوس چای کرد Shocked

دلارام همه چی یه طرف اون پنج هزار تومن یه طرف

خودت هیچی ...دلم واسه پولات سوخت Laughing Laughing Laughing


لیلا خانوم ممنون از مطلبت باعث شدی کلی به دوستامون بخندیم

آخ کی منو زد؟؟ affraid

Laughing Laughing


خستگیه دیگه چشمام البالو گیلاس می چید Shocked
یکی هم اثرات اعتیاد توش دیده میشه lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالسبت مارس 08, 2008 11:27 am

MajidDiab نوشته است:
الهام نوشته است:
نوید جون خیلی باحالی

به قول دلارام در حد تیم ملی Laughing Laughing

راستی مجید از طرف ستاد کشیدن مو از ماست برات ابلاغیه اومده...پایین رو نوشتی چایین Laughing Laughing

دلم هوس چای کرد Shocked

دلارام همه چی یه طرف اون پنج هزار تومن یه طرف

خودت هیچی ...دلم واسه پولات سوخت Laughing Laughing Laughing


لیلا خانوم ممنون از مطلبت باعث شدی کلی به دوستامون بخندیم

آخ کی منو زد؟؟ affraid

Laughing Laughing
خستگیه دیگه چشمام البالو گیلاس می چید Shocked
یکی هم اثرات اعتیاد توش دیده میشه lol!
سریعا به قسمت ترک اعتیاد فروم مراجعه کن Laughing
روش بستن به تخت جواب نداد باید روشای دیگه روت امتخان کنم Laughing lol! affraid
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالسبت مارس 08, 2008 1:06 pm

نه امین ژان پاکه پاکم
فقط یه کم خشتم Sleep
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
الهام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
الهام


تعداد پستها : 2828
Age : 35
Location : ایـــــران
Registration date : 2007-12-02

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالسبت مارس 08, 2008 1:09 pm

یاسی جون کجایی که عموت از دست رفت... Sad Shocked
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://toradoostdaram.blogfa.com
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالسبت مارس 08, 2008 1:15 pm

الهام نوشته است:
یاسی جون کجایی که عموت از دست رفت... Sad Shocked
نترس الهام جان خودم درمونش می کنم Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
الهام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
الهام


تعداد پستها : 2828
Age : 35
Location : ایـــــران
Registration date : 2007-12-02

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالسبت مارس 08, 2008 1:24 pm

amin نوشته است:
الهام نوشته است:
یاسی جون کجایی که عموت از دست رفت... Sad Shocked
نترس الهام جان خودم درمونش می کنم Laughing

اگه من این داداش گل رو نداشتم چیکار می کردم

Razz Shocked Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://toradoostdaram.blogfa.com
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالسبت مارس 08, 2008 4:38 pm

هیش کار بابا
یه داداش داری مشل من شیره Laughing
منظوژم شیره تریاک نبودا Sleep Sleep
شیر شلطان ژنگل رو می گم
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
s@ba
مشتاق
مشتاق
s@ba


تعداد پستها : 700
Location : تهران
Registration date : 2008-01-09

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالأحد مارس 09, 2008 7:14 pm

من از مترو خیلی خاطره دارم................


پارسال صبحها ساعت 6 می رفتم و 1 از مدرسه میومدم با دوستم ............ خیلی خوش می گذشت............


__________________________________________-

آقا سلمان کلی خندیدم......................... Laughing Laughing

آقا نوید اشکال نداره یاد می گیرید دفعه ی بعئد زنبیل بذارید وقتی بلند میشید............ lol! lol!

ممنون لیلا جون خدا دلتو شاد کنه که با این تاپیک دل ما رو شاد ردی............ I love you I love you
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
nAvId
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
nAvId


تعداد پستها : 2240
Age : 35
Location : همه جاي ايران سراي من است
Registration date : 2007-12-04

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالأحد مارس 09, 2008 7:51 pm

زنبییییییییلم کجا بووووووووووووووو ؟ !!!

Laughing


چشم دایی ...
از این به بعد ، از این زنبیل حصیری ها هم با خودم میبرم توی مترو ...
به درد میخوره ...

میدونین که ... Wink
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
الهام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
الهام


تعداد پستها : 2828
Age : 35
Location : ایـــــران
Registration date : 2007-12-02

يک روز با مترو .... Empty
پستعنوان: رد: يک روز با مترو ....   يک روز با مترو .... Icon_minitimeالأحد مارس 09, 2008 8:07 pm

MajidDiab نوشته است:
هیش کار بابا
یه داداش داری مشل من شیره Laughing
منظوژم شیره تریاک نبودا Sleep Sleep
شیر شلطان ژنگل رو می گم


چقدر بهت گفتم با رفیقای ناباب نگرد؟

چقدر یخ حوض شکستم؟

چقدر مس سابیدم؟

چقدر؟؟

دبه دوغو یادم نرفتا همینجوری نگفتم

Laughing Laughing Laughing Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://toradoostdaram.blogfa.com
 
يک روز با مترو ....
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 2رفتن به صفحه : 1, 2  الصفحة التالية
 مواضيع مماثلة
-

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
 :: عمومي :: گفتگوی آزاد-
پرش به: