حرفی برای گفتن ندارم..........

راستش این عکس اونقدر زیباست که واقعا حرفی برای گفتن نمی ذاره............

اما دوست دارم بدونم هر کس با دیدن این عکس چه حسی در موردش داره یا چه توصیفی می تونه براش بکنه..............

بهاره نوشته است:

تحمل نبضای تندش رو ندارم

خیلی جالب بود..............

به این حرفتون تا حالا فکر نکرده بودم...................

چرا این دستا ترک خورده؟

دلارام نوشته است:

چرا این دستا ترک خورده؟

نمی دونم دلارام جان.....................

هر کس یه دیدی پیدا می کنه وقتی می بینه........................

به گمونم..............................

این یه آدم که از همه جا رونده شده و فکر می کنم ترکش مال اونه...........

یعنی سختی زندگی..............

اما با دستای ترکی اونم هنوز یه پرنده توش زندست.....................

چقدر مسخره گفتم نه؟

من اينجوري مي گم
هر انساني هر چقدر زمخت باشه و خشن بازم ميتونه لطافت يه چيزي مثل عشق رو حس كنه

اتفاقا خیلی هم قشنگ گفتی صبای عزیزم
من فکر می کنم صاحب اون دستا دیگه هیچی واسه از دست دادن نداره
ولی با محبت که هیچ وقت از دست نمیره، باعث شده که پرنده بی پناه زنده بمونه و به آرامش برسه
چقدر قشنگه اینجور "هیچ نداشتن" ولی باعث زندگی و آرامش دیگران بودن

دلارام نوشته است:

اتفاقا خیلی هم قشنگ گفتی صبای عزیزم
من فکر می کنم صاحب اون دستا دیگه هیچی واسه از دست دادن نداره
ولی با محبت که هیچ وقت از دست نمیره، باعث شده که پرنده بی پناه زنده بمونه و به آرامش برسه
چقدر قشنگه اینجور "هیچ نداشتن" ولی باعث زندگی و آرامش دیگران بودن

خیلی....................اما دیگه جامعه ی ما اینجوری نیست.................

الان همه باعث رنجش و آزار دیگران شدن رو می پسندن تا آرامش دیگران........

این قرن قرن آنه کاراش هم آهنی حتی احساساتش....................

چه عكس قشنگي....
نشون دهنده اينه كه مهر و محبت به طراوت فقط نيست.چه چهرهاي خشني كه قلب كوچيك و مهربوني دارم.
مرسي صبا عزيزم