فووووف ... فووووف ...
دود غليظ و زندگي بخش چپق قديمي دسته عاجم رو ميدم توي سينه ...
آآآه ...
حلقه هاي دود آروم از لاي لباي گرد شده ام ميان بيرون و پا توي همون سلكي ميذارن كه لحظه هاي عمر ماضي ...
همشيره ... عقب تر واسا دود بدبوي ما پرچ لباست رو نگيره !!
صداي خنده ي سنگينم ، ميون خس خس سينه ام ، به صداي رجز بي دنباله ي جنگجويي ميمونه كه حنجره اش رو
تا نيمه بريده باشن !!
صلح ؟
هيكل لم داده ام رو روي تخت جولوي قهوه خونه ، كش و قوس ميدم ...
با نوك انگشت لبه ي كلام رو ميدم بالا ...
با لنگ پيچونده دور دستم سيبلام رو مرتب ميكنم ...
زكي !!
قلعه ي بي دروازه و لوطي بي قداره حكمشون يكيه !
اون نوبه رو ، فتوت مردونه رخصت نداد بي اتموم حجت خون بپا كنم اما ظاهرا اين قسم ملاطفت را به جايي نميبره
تا از گيسِ بريده لحاف ندوزم ، اين تن بميره محاله غلاف كنم !
شرمنده نسيم خانوم ، بزرگ شده ي قهوه خونه و زير پل و محبَس نظميه ، بهتر از اين نميشه !!
تازه كلي ضاجرات كشيدم تا اصطلاحات دون شان لوطي جماعت ، در مخاطبه با همشيره ي محترمي مثل شما
از دهنش بيرون نياد !!
بخاطر تاخير شرمنده ام ... فقط پنشمبه جمه ها ميتونم بيام
---------------------------------------
چاكرتيم با مرام ... ناز اون نفست ... كجايي با صفا ؟
حقير رو نميبيني ، خوش ميگذره محبوب ؟
از مصفا چه خبر ؟ نميبينمش !!
-----------------------------------------
هنوز اون كفشاي بوناك پاشنه خوابونده ي نوك دراز و پاشنه سوزنيم رو نديدي بهاره !!
پام رو درآررم احدي اينجا بند نميشه
جوراب و زيرپوش هم كه عمرا از اول عمر رنگ تنم رو ديده باشه
خيلي مخلصيم