من الان سال سوم زبان و ادبيات انگليسي هستم. روزانه ، دولتي.
سال دوم قبول شدم.
رشته ي دبيرستانم علوم تجربي بود كه بي نهايت ازش بدم ميومد، خودم گرافيك دوست داشتم اما متاسفانه چون دبيرستان نمونه دولتي بودم و اونجا فقط رياضي و تجربي داشت بابا نذاشت برم هنرستان. بعد از سال سوم رو لج و لجبازي مراحل تغيير رشته رو انجام دادم و ديپلم انساني رو هم گرفتم اما دوباره پيش دانشگاهي تو همون مدرسه موندم و رشته تجربي رو تموم كردم.
موقع كنكور نميدونستم چه رشته اي رو امتحان بدم، كاملا سر در گم بودم، دلم ميخواست باستان شناسي بخونم اما خوندن كتابهاي رشته انساني سخت بود. اونم با وقت كم آخه تو دوران تحصيل مجبور بودم مدام تجربي بخونم و تست تجربي بزنم مدرسه ازمون ميخواست و مدام امتحان مي گرفت.
خيلي بچه بازي درآوردم و يه تصميم درست نگرفتم، موقع ثبت نام همون تجربي و زبان رو انتخاب كردم، ولي اصلا راضي نبودمو به پيشنهاد مامانم دو هفته آخر رو وقت گذاشتم و شب و روز زبان انگليسي خوندم. سر كنكور تجربي حاضر نشدم و رشته زبان هم شدم پنج هزار!!! آخرين حد مجازي هشت هزار بود
همه جا رو زدم جز سيستان و بلوچستان. البته اون موقع (1384) بوشهر رشته زبان نمي گرفت. طبيعتا هيج جا رو نياوردم.
متاسفانه سال بعدش هم وضعم بهتر نشد، هنوز تو همون سردرگمي بودم، بين رشته نمايش و باستان شناسي مردد بودم بالاخره تصميم گرفتم رشته انساني رو امتحان بدم كه باستان شناسي بخونم. همون موقع ها دوستم خبرم كرد كه براي تئاتر تست ميگيرن. توي تست قبول شدم و در كنار درس هاي انساني تئاتر هم كار ميكردم.
تا اينكه قرار شد براي چند ماه برم شيراز. اونجا موضوع ازدواج من مطرح شد و خب مسلما نمي تونستم رشته باستان شناسي رو انتخاب كنم چون از نظر شغل دچار مشكل مي شدم.
دوباره همون آش و همون كاسه تا اينكه از 19 فروردين شروع كردم به زبان خوندن. و اون سال (85) با رتبه 601 قبول شدم.
ولي بايد اين رو بگم كه خدا خواست و اگه تشويق هاي نامزدم نبود و همين طور انگيزه هاي كه اون بهم ميداد هيچ وقت موفق نمي شدم.
از صبح ساعت 7 يا 7 و نيم مي رفتم كتابخونه گاهي ناهار ميومدم خونه گاهي هم نه. بعد از ناهار هم تا ساعت 7 يا 8 مي خوندم.
بيشترين وقتم رو گذاشتم روي ادبيات چون هم علاقه داشتم و ادبياتم بدك نبود هم اينكه ضريبش چهار بود! و نتيجه هم داد نود درصد زده بودم
چقدر نوشتم!!!
ميلاد جان به نظر من واسه كنكور انگيزه خيلي مهمه. وقتي انگيزه و علاقه داشته باشي كارا خيلي راحت ميشه.
همين طور زمان. بعضي وقتا بينش واقعا كلافم ميكرد و هي مي ذاشتمش كنار. موقع امتحان هم تنها كتابي كه نگرانش بودم همون بينش بود...باورت نميشه تا قبل از شروع امتحان دستم بود و داشتم درس وصيت امام رو مي خوندم البته الان ديگه كتاب دين و زندگي هست نه بينش.