هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.


 
الرئيسيةالرئيسية  PortalPortal  جستجوجستجو  أحدث الصورأحدث الصور  ثبت نامثبت نام  ورود  

 

 مرد تاجر و 4 زن

اذهب الى الأسفل 
3 مشترك
نويسندهپيام
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

مرد تاجر و 4 زن Empty
پستعنوان: مرد تاجر و 4 زن   مرد تاجر و 4 زن Icon_minitimeالأربعاء نوفمبر 12, 2008 4:26 pm

روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت

زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت واورا مدام با جواهرات گران قیمت

و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد.

بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد.

زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد .

پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد ،گرچه واهمه شدیدی داشت

که روزی او با مردی دیگر برود وتنهایش بگذارد

واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت .

او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود .

مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد

تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.

اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی

ثروتمند شدن او وموفق بودنش در زندگی بود

اصلا مورد توجه مرد نبود . با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود

اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش

با او بود حس می کرد وتقریبا هیچ توجهی به او نداشت.

روزی مرد احساس مریضی کرد وقبل ازآنکه دیر شود

فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود

اندیشید و با خود گفت :

” من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگرهیچ کسی رانخواهم داشت

چه تنها و بیچاره خواهم شد !”

بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند وبرای تنهاییش فکری بکند .

اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت :

من تورا از همه بیشتر دوست دارم وازهمه بیشتربه تو

توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام

حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی

تا تنها نمانم؟

زن به سرعت گفت :” هرگز” همین یک کلمه و مرد را رها کرد.

ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت :

من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر، همراه من

خواهی آمد؟

زن گفت :

البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است .

تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم وبیشترخوش باشم

قلب مرد یخ کرد.

مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :

توهمیشه به من کمک کرده ای .این بارهم به کمکت نیازشدیدی دارم

شاید از همیشه بیشتر می توانی در مرگ همراه من باشی؟

زن گفت :این بار با دفعات دیگر فرق دارد .

من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان توبیایم

اما در مرگ ،… متاسفم!

گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.

در همین حین صدایی او را به خود آورد:

من با تو می مانم ، هرجا که بروی

تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست واستخوان شده بود

انگارسوء تغذیه بیمارش کرده باشد .غم سراسر وجودش را

تیره و ناخوش کرده بود وهیچ زیبایی ونشاطی برایش باقی نمانده بود

تاجر سرش را به زیر انداخت وآرام گفت :

باید آن روزهایی که می توانستم به توتوجه می کردم

ومراقبت می بودم
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

مرد تاجر و 4 زن Empty
پستعنوان: رد: مرد تاجر و 4 زن   مرد تاجر و 4 زن Icon_minitimeالخميس نوفمبر 13, 2008 6:46 am

آی آی بهاره جون گفتی آتش زدی به جانم
نه این که فکر کنی اون تاجره فقط همینجوری بوده نه
اکثریت قریب به اتفاقشون همیجورین
پس نتیجه میگیرم باید مثل زن چهارم سوگلی بود و از بهترین چیزا برخوردار شد.
مثل زن سوم بعد از مرگشون دوباره ازدواج کرد و مثل دومیه تا زنده ان مراقبشون بود
و مثل زن اول اصلا نبود که زجر آوره Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing
من برای اعدام آماده ام pale pale pale pale pale
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

مرد تاجر و 4 زن Empty
پستعنوان: رد: مرد تاجر و 4 زن   مرد تاجر و 4 زن Icon_minitimeالخميس نوفمبر 13, 2008 1:16 pm

Jany نوشته است:
آی آی بهاره جون گفتی آتش زدی به جانم
نه این که فکر کنی اون تاجره فقط همینجوری بوده نه
اکثریت قریب به اتفاقشون همیجورین
پس نتیجه میگیرم باید مثل زن چهارم سوگلی بود و از بهترین چیزا برخوردار شد.
مثل زن سوم بعد از مرگشون دوباره ازدواج کرد و مثل دومیه تا زنده ان مراقبشون بود
و مثل زن اول اصلا نبود که زجر آوره Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing
من برای اعدام آماده ام pale pale pale pale pale

نظريه توپت خيلي باحال بود مرجان جان Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

مرد تاجر و 4 زن Empty
پستعنوان: رد: مرد تاجر و 4 زن   مرد تاجر و 4 زن Icon_minitimeالخميس نوفمبر 13, 2008 2:46 pm

بهاره نوشته است:
Jany نوشته است:
آی آی بهاره جون گفتی آتش زدی به جانم
نه این که فکر کنی اون تاجره فقط همینجوری بوده نه
اکثریت قریب به اتفاقشون همیجورین
پس نتیجه میگیرم باید مثل زن چهارم سوگلی بود و از بهترین چیزا برخوردار شد.
مثل زن سوم بعد از مرگشون دوباره ازدواج کرد و مثل دومیه تا زنده ان مراقبشون بود
و مثل زن اول اصلا نبود که زجر آوره Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing
من برای اعدام آماده ام pale pale pale pale pale

نظريه توپت خيلي باحال بود مرجان جان Laughing
باید یه جایی ثبتش کنم فکر کنم برای فمنیسم خوب باشه
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

مرد تاجر و 4 زن Empty
پستعنوان: رد: مرد تاجر و 4 زن   مرد تاجر و 4 زن Icon_minitimeالجمعة نوفمبر 14, 2008 5:15 am

بهاره نوشته است:
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت

زن چهارم را از همه بیشتر دوست داشت واورا مدام با جواهرات گران قیمت

و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد.

بسیار مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد.

زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد .

پیش دوستهایش اورا برای جلوه گری می برد ،گرچه واهمه شدیدی داشت

که روزی او با مردی دیگر برود وتنهایش بگذارد

واقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت .

او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود .

مرد در هر مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد

تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.

اما زن اول مرد ، زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی

ثروتمند شدن او وموفق بودنش در زندگی بود

اصلا مورد توجه مرد نبود . با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود

اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش

با او بود حس می کرد وتقریبا هیچ توجهی به او نداشت.

روزی مرد احساس مریضی کرد وقبل ازآنکه دیر شود

فهمید که به زودی خواهد مرد. به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود

اندیشید و با خود گفت :

” من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگرهیچ کسی رانخواهم داشت

چه تنها و بیچاره خواهم شد !”

بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند وبرای تنهاییش فکری بکند .

اول از همه سراغ زن چهارم رفت و گفت :

من تورا از همه بیشتر دوست دارم وازهمه بیشتربه تو

توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام

حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی

تا تنها نمانم؟

زن به سرعت گفت :” هرگز” همین یک کلمه و مرد را رها کرد.

ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت :

من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر، همراه من

خواهی آمد؟

زن گفت :

البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب است .

تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم وبیشترخوش باشم

قلب مرد یخ کرد.

مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :

توهمیشه به من کمک کرده ای .این بارهم به کمکت نیازشدیدی دارم

شاید از همیشه بیشتر می توانی در مرگ همراه من باشی؟

زن گفت :این بار با دفعات دیگر فرق دارد .

من نهایتا می توانم تا گورستان همراه جسم بی جان توبیایم

اما در مرگ ،… متاسفم!

گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد.

در همین حین صدایی او را به خود آورد:

من با تو می مانم ، هرجا که بروی

تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست واستخوان شده بود

انگارسوء تغذیه بیمارش کرده باشد .غم سراسر وجودش را

تیره و ناخوش کرده بود وهیچ زیبایی ونشاطی برایش باقی نمانده بود

تاجر سرش را به زیر انداخت وآرام گفت :

باید آن روزهایی که می توانستم به توتوجه می کردم

ومراقبت می بودم

ممنون بهار جونم نوشته زیبایی بود
دست گلت درد نکنه
flower flower flower flower flower
بعضی از آقایون وقتی صاحب ثروت فراوانی میشن
اصلا فراموش میکنن به کمک و یاری که به اینجا رسیدن
کم مردی پیدا میشه که قدر زحمات زن اولش رو بدونه
عینا می رن زن میگیرن خانمه میگه سوگلی گل سر سبد خونه اون بیچاره اولی هم میشه
نوکر و کلفت خونه مثل داستان این آقای تاجر
باز جای شکرش باقیه که داستان بود
منم یه داستاد دارم اما داستان من واقعیت داره
تو یکی از شهرهای یزد اتفاق افتاده
یکروز یه خانمه اومده بود واسه ی طلاق باورتون نمیشه خانمه چهل سال هم نداشت
اما مثل پیر زن های هشتاد نود ساله بود
دستای پینه بسته مو های سفید صورت پر از چروک همه اینا حکایت از این داشت که این خانمه
تو زندگیش خیلی سختی کشیده بود
وقتی شروع کرد به درد دل کردن باهام خیلی دلم به حالش سوخت
داستان زندگیش اینجور شروع کرد
وقتیکه با شوهرم ازدواج کردم شوهرو سیکل داشت من با حصیر بافی قالی باقی چرخ زندگیمون می چرخونم و شوهرم مشغول درس خوندن بود
من همین کارام تونستم پس اندازی کنم یه خونه نقلی بخرم (خونه که چه عرض کنم قوطی کبریت) بعد با همین شغلم شوهرم فرستادم دانشگاه الان که شوهره مدرک فوق لیسانش رو گرفته حالا بعد از چندین سال که هم داماد دارم هم عروس آقا برگشته گفته من از اولش تو رو نمی خواستم به اجبار ازدواج کردم
آقاهه مزد زحمات خانمش رو داد زنش رو طلاق داد. مرده با کمال پرویی برگشته بود میگفت این خونه هم حق منه باید خونه رو خالی کنی نه مهریه ت می دم نه نفقه. آخ چقدر بعضی از مردا بی معرفت هستن زن بیچاره راضی به طلاق بود چون همچنان شوهرش رو دوست داشت خونه هم به شوهرش داد فقط تونست هفت میلیون نفقه از شوهر بگیره تا بتونه سر پناهی واسه ی بچه هاش پیدا کنه. Crying or Very sad Crying or Very sad Crying or Very sad Crying or Very sad
به نظر من بعضی از آقایون اصلا بویی از عاطفه نبردن البته بعضی از آقایون
lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

مرد تاجر و 4 زن Empty
پستعنوان: رد: مرد تاجر و 4 زن   مرد تاجر و 4 زن Icon_minitimeالجمعة نوفمبر 14, 2008 8:53 am

Sad Sad Sad

اين اسمش نه آقاست، نه مرد و نه شوهر.. چيزي از يه حيوون كمتر نداره
خدا جاي حقه .. الهي هر دو دنيا جواب اين كار زشتش رو ميگيره Evil or Very Mad
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

مرد تاجر و 4 زن Empty
پستعنوان: رد: مرد تاجر و 4 زن   مرد تاجر و 4 زن Icon_minitimeالجمعة نوفمبر 14, 2008 10:40 am

بهاره نوشته است:
Sad Sad Sad

اين اسمش نه آقاست، نه مرد و نه شوهر.. چيزي از يه حيوون كمتر نداره
خدا جاي حقه .. الهي هر دو دنيا جواب اين كار زشتش رو ميگيره Evil or Very Mad

نه بهار جونم حیوون نه
آخه بعضی از حیون نا وقتی بهشون محبت کنی
جواب محبتت رو میدن اما انسان ها هر چقدر هم بهشون
محبت کنی باز از پشت بهت خنجر می زنن
Evil or Very Mad Evil or Very Mad Evil or Very Mad Evil or Very Mad Evil or Very Mad
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
مرد تاجر و 4 زن
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1
 مواضيع مماثلة
-

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
 :: علمی و ادبی :: داستان و داستان نویسی-
پرش به: