راه در جنگل اوهام، گم است..... سینه بگشای چو دشت...... اگرت پرتو خورشید حقیقت باید./.... وقتی از جنگل گم... پا نهادی بیرون..... و رها گشتی... از آن گره کور گمار... ناگهان.... آبشاری از نور.... بر سرت می ریزد.... و آسمان.... با همه پهناوری بی مرزش..... در تو می آمیزد/...... ای فراز آمده از جنگل کور!.... هستی روشن دشت...... آشکارا بادت..... بر لب چشمه خورشید زلال...... جرعه ی نور گوارا بادت!