فرض کنید دارید تو خیابون راه می رید. ناگهان، به هر دلیلی، چشاتون سیاهی می ره و تلپ می افتید روی زمین و دیگه هیچی نمی فهمید!
خیلی توفیر داره این تلپی افتادن و غش کردن توی مملکت خودمون باشه تا تو فرنگستون!
می گید نه؟ نیگا کنید...
غش کردن تو خیابون های مملکت خودمون ایران
- هنوز چند ثانیه از غش کردنتون نگذشته که ناگهان صدها نفر از مردم مهربون و انسان دوست و باعاطفه هم وطن دورتون جمع می شن.
- همه ماشالله برای خودشون یه پا کارشناسن و علت بیماری شما رو تشخیص می دن. البته نباید ناراحت باشید که همه با هم متفق القول نیستند( نمی تونید ناراحت باشید. چون شما غش کرده اید و هیچی نمی فهمید!)
- یکی ناراحتی شما رو خودکشی با قرص تشخیص می ده و می گه: " یه نفر آب بیاره بدیم بخوره تا مواد شیمیایی تو دلش رقیق بشه."
- یکی می گه :" نه بابا... طفلکی صرع داره ." و با گچ یا ذغالی که از توی جوی اب پیا می کنه، دور شما رو خیط می کشه تا اجنه ازتون دور شه.
- یکی می گه: "فشارش بالاست. کی قرص زیر زبونی داره؟"
- پیرزنی یک قرص بیزاکودیل از تو کیفش درمیاره می گه: " ننه، من یه دونه همرامه!" می ذارن زیر زبونتون.
- اون یکی می گه:" این حرفا کدومه؟ رنگشو نمی بینید عین گچ سفیده. فشارش پایینه. پاهاشو بالا بگیرید."
- پسر مو قشنگی که از وقتی رسیده دلش برای شما رفته بوده به بهانه بلند کردن پاهاتون کلی ماساژتون می ده. (خوبه که بی هوشید وگرنه یکی می خوابوندید تو گوشش)
- حاج آقایی می گه: "طفلک چه جوون بود. حیف بود این قدر زود بمیره." بعد اضافه می کنه: " خانوما، آقایون، دکونم اون ور خیابونه، خرمای خوب و آرد و شکر برای حلوا دارم. اگر فامیلاشون اومدن بهشون بگید!" و راهشو می کشه می ره اون ور خیابون.
- همه مشغول اظهار نظر راجع شما هستن که دو تا دختر به اسم ژیلا و مینا خودشونو از وسطای جمعیت می رسونن جلو. ژیلا می گه: " آخی... چه پوستی ام داره حیوونی. مینا، این رنگ کرم پودرو می گفتم بخری ها. می بینی چه نازه! " مینا: " نه بابا، خیلی مهتابیه. یه درجه تیره تر بهتره"
- یه خانم میان سال به محض دیدن مینا می گه: "دخترم قیافه ات آشناست. تو دختر ملوک خانوم نیستی؟"
مینا: "چرا. اما شما رو به جا نمی آرم."
زن میان سال از ته دل می خنده. مینا رو می بوسه و می گه: " تو آسمونا دنبالتون می گشتم. شماره تونو بده زنگ بزنم به مامان. ایشالله امر خیره."
- مردی به شما نزدیک می شه.
" وایسین کنار. من آمپول زن محله ام." و مچ شما رو برای گرفتن تعداد ضربان نبض توی دستش می گیره. بعد می گه: " نگران نباشید، زنده ست." و بعد از دادن این مژده راهشو می کشه می ره. اما دیگر در دست شما ساعت نیست!
- زنی میاد جلو و کیف شما رو باز می کنه که مدارکتونو ببینه. " بمیرم برای مادرش، الان تو خونه منتظرشه، ببینم شماره تلفنی چیزی تو کیفش هست بهشون خبر بدیم؟"
توی کیف پولش کارتی هست. زن می رود به طرف کیوسک تلفن تا زنگ بزنه. اما از همون ور راهشو کج می کنه به سمت خیابون پایینی و قدماشو تند می کنه.
- شخص مهربون دیگه ای که موقع راه رفتن کمی ریپ می زنه، جلو میاد و می گه: "چی چی رو برم از تلفن عمومی ژنگ بزنم. حتما خودش موبایل داره. آره داداش"
کیفتونو می گرده و موبایل رو پیدا می کنه. " اکه هی... چه گوشی درب و داغونی. لابد شیم کارتش هم ایران شِله!"
- توی جمعیت بین خانوم ها بحث راجع به رنگ روسری و مانتو و کیف و کفش شماست که آیا ست هستن یا نه. یکیشون با دلسوزی می گه: " مانتو ش مد پارساله. معلومه از خونواده ی متوسطیه." اون یکی از مدل ابرو و رنگ موی شما حرف می زنه . " اگر موهاشو شرابی و ابروشو هشتی کنه خیلی بهش میاد."
پسرها هم از قافله عقب نمی مونن. یکی می گه: " چه خوشگله لامصب." اون یکی می گه: " این کجاش خوشگله؟ خیلی هم عن ترکیبه! لابد شوهر گیرش نیومده از ناراحتی غش کرده." بحث راجع به قیافه شما در می گیره. نگران نباشید، زشت باشید یا خوشگل نتیجه غش کردنتون یکیه.
- پسری می زنه روی شونه اولی: " ای ول، فرزاد تویی؟ پسر، چرا دیگه باشگاه نمیای؟
فرزاد کمی به مخش فشار میاره. " بهروز؟ تو کجا اینجا کجا؟" دست محکمی باهم می دن و دست در دست هم به زور از میون جمعیت راهی به بیرون باز می کنن تا برن با هم یه آیس پک بزنن.
- همه هم زمان با هم حرف می زنن. صدا به صدا نمی رسه. کم کم یادشون می ره برای چی جمع شدن و بحث های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی اجتماعی در می گیره و هر کسی سعی در حل معضلات کشور عزیزمون داره...
خلاصه تا سه چهار ساعتی این گفتگوها ادامه داره و بعد همه پراکنده می شن و می رن دنبال کار و زندگیشون.
تا اینکه بالاخره یکی از بستگان درجه اولتون که نگران شده و داره در به در دنبالتون می گرده شما رو کنار پیاده رو، تکیه داده شده به سکوی مغازه ای پیدا می کنه. البته بدون کیف و کفش و ساعت و انگشتر و گردنبند و کارت دانشجویی و بقیه متعلقات.
روز پر هیجانی را پشت سر گذاشته اید.
غش کردن در یکی از خیابان های فرنگستون
دارید راه می رید که یهو سرتون گیج می ره، چشاتون سیاهی می ره و تلپی می افتید کف خیابون.
- فقط چند نفر از افراد بی عاطفه و بی غیرت و بی حمیّت خارجکی وای میسن.
- همون چند نفر فوری موبایلاشونو در میارن زنگ بزنن به اورژانس. بالاخره یکی شون اول از همه شماره رو می گیره. بقیه عین گداها گوشی هاشونو غلاف می کنن و می ذارن تو جیباشون.
- آدم های بی سواد و بی معلومات فرنگی حتی یه جمله راجع به بیماری شما اظهار نظر نمی کنن. و از بس ترسوئن به شما دست هم نمی زنن.
-فقط شخصی سوسول با نشون دادن کارتش می گه من پزشکم . به شما نزدیک می شه و فس فس کنون کمک های اولیه رو براتون انجام می ده.
- بقیه عین کر و لال ها فقط نگاه می کنن. و به محض شنیدن صدای آژیر آمبولانس، سرشونو - معذرت می خوام- عین گاو می ندازن پایین و می رن.
- چند دقیقه بعد شما توی بیمارستانید و دکتر و پرستار بالای سرتونن و اعضای خانواده تون تو راهروی بیمارستان منتظر اجازه دکتر برای ملاقات شما.
چه روز ملال انگیزی!