سال 1332 دختر خانواده همراه با مادرش كنار حوض روی تخت چوبی نشسته اند و
یك ظرف هندوانه قرمز جلوی شان است. دختر خانواده برای دختر همسایه تعریف
می كند: آره زری جون، داداش فرمونم وقتی شنید این پسر لاغرمردنی به من
متلك گفته همچین زدش كه به سوسك می گفت خرس قطبی. تازه خود داداشم هم گفته
می خواد برام یه شوهر خوب پیدا كنه. مادر دختر می گوید: خدا سایهء مرد را
از سر هیچ خونه ای ورنداره! سال 1342 پدر خانواده با عصبانیت وارد اتاق می
شود و پس از آنكه كمی جَنَم رو كرد و چهار تا كاسه كوزه را زد شكست، فریاد
می زند: دخترهء چشم سفید حالا واسهء من دانشگاه قبول میشه... چشمم روشن...
مردم از فردا نمی گویند آقا رضا غیرتِ تو شكر؟ هیچی دیگه ولش كن فردا می
خواهد شلوار مدل برمودایی و مانتوی بدن نما بپوشد و نوبل صلح هم بگیره...
زن اگر اجنبی ها بهش نوبل صلح بدهند مردم چی می گویند؟ مادر خانواده با
لحن التماس آمیز می گوید: مرد، حالا چرا شلوغش می كنی؟ نوبل و برمودا چیه؟
دخترمون فقط دانشگاه قبول شده، همین... این قدر سخت نگیر... بالاخره با
اصرارهای مادر، پدر قبول می كند دخترش به دانشگاه برود. وقتی پدر قانع شده
سیگارش را روشن می كند و مادر می گوید: مرد، خدا سایهء تو را از سر ما كم
نكند! سال 1352 فریادِ مردِ خانواده تمام كوچه را پر می كند: چی؟! می
خواهد برود سرِ كار؟! یعنی من این قدر بی غیرت شدم كه دخترم بره سر كار و
پول بیآره تو خونه؟ پس من اینجا هویجم؟ مگر این كه بابت این بی آبرویی از
روی نعش من رد شوید... كسی از روی نعش مرد خانواده رد نمی شود ولی دختر
خانواده هم چند ماه بعد با وجود غرغرهای پدرش بالاخره سر كار می رود. صدای
مادر خانواده به گوش می رسد: مرد، خدا تو را برای ما حفظ كند! سال 1382
مرد خانواده: آخه خانم این چه وضعیه؟ روز اولی كه آمدی خواستگاریم، گفتم
دلم نمی خواهد زنم از این مانتوها بپوشد و آرایش كند، گفتی دورهء این
اٌمٌل بازی ها گذشته، ما هم گفتیم چشم! بعد گفتی اگر خانه خریدی به جای
مهریه خانه را به نامم كن، گفتم چشم! آن اول حق طلاق را هم از ما گرفتی،
حالا هم می گویی بنشینم توی خانه بچه داری كنم؟ زن: عزیزم مگه چه اشكالی
داره؟ مگه تو ماهی چقدر حقوق می گیری؟ تمام حقوقت هم بابت كرایه تاكسی،
خرج ناهار خودت و مهد كودك بچه و جریمهء ماشینت می رود. حالا اگر بنشینی
توی خانه و از بچه نگه داری كنی هم خرجمان كم می شود هم بچه مان وقتی بزرگ
شد از كمبود محبتِ پدر و مادر رنج نمی برد... آفرین عزیزم ... خدا سایه ات
را (فعلا) سر ما نگه دارد... سال 1482 زن خانواده: عزیزم تو كه انقدر فسیل
نبودی. مثلا توی دوستانت به روشن فكری معروفی. آخه چه اشكالی دارد؟ این
همه سال ما زن ها بچه دار شدیم حالا به كمك علم چند وقتی هم شما مردها از
این كارها بكنید. اصلا مگر نمی گفتی جد بزرگت همیشه می گفته: چه مردی بود
كز زنی كم بود؟ پس از مقداری بحث منطقی مرد بالاخره قبول می كند و نه ماه
بعد وقتی بچه بغل وارد خانه می شود زن با عشوه می گوید: مرد ... یعنی سایه
تو تا كی بالای سر ماست؟ سال 1582 چند تا مرد دور هم نشسته اند و در
حالیكه سبزی پاك می كنند آهسته مشغول تبادل نظرند. - آره... می گویند هدف
این جنبش بازگرداندن حق و حقوق ضایع شدهء مردهاست... - حق با آقا
جمشیده... ببینید این زن ها چقدر از ما سواستفاده می كنند؟ تا وقتی خونهء
بابامونیم باید آشپزی و بچه داری و اینها را یاد بگیریم و توسری بخوریم،
بعدش هم بدون مشورت زنمان می دهند و زنمان هم مارا استثمار می كند... - خب
می گفتم... اسم این جنبش سیبیلیسم است و... در این حال با ورود خانم یكی
از آنها بحث به زیاد بودن گِل سبزی كشیده می شود! زن می گوید: خدا سایهء
شما مردها را از سر سبزی ها كم نكند! سال 1882 رادیو، موج FM، شبكهء پیام
(صدای یك خانم) بااعلام ساعت نه شب شما خانم های عزیز را در جریان آخرین
اخبار رسیده قرار می دهم. به گزارش خبرگزاری بانوپرس دقایقی قبل سایهء
آخرین نمونهء نادر از جنس «مرد» از روی كرهء زمین محو شد! پس از پایان عمر
این آخرین بازمانده از شاخهء زینتی مردها از این پس نام این موجودات را
فقط در كتاب های تاریخ می توان پیدا كرد.