زندگي
زندگي خداست و شعر و مهر و عشق و بوسه و آغوش و آهنگ و شور و سوز و ناز و ساز و بهار و آبي و ساده و رقص و صبح و چشم و كام و حال و رود و جوي و گل و رنگ و مست و اشك و لرز و صفا و خوب و زنده و صاف و شراب و خواب و نوش و شاد و گنج و جاده و ماه و روز و وفا و سخا و لطيف و دل آويز و طراوت و زيبا و لبخند و در آخر زندگي زندگي است.
اگر زندگي خدا نيست پس چرا فقط خدا هست؟!
اگر زندگي شعر نيست پس چرا هوهوي بادش ياهوي رند خرابات است؟!
اگر زندگي مهر نيست پس چرا كبوتر با كبوتر باز با باز كند پرواز؟!
اگر زندگي عشق نيست پس چرا ستاره ها باز چشمك مي زنند؟!
اگر زندگي بوسه نيست پس چرا زاغان مرغان عشق نشدند؟!
اگر زندگي آغوش نيست پس چرا نسيم در تن برگ اين گونه مي پيچد؟!
اگر زندگي آهنگ نيست پس چرا صداي جغد و كلاغش نواي پائيز و خرابه دارد؟!
اگر زندگي شور نيست پس چرا شبهايش اينقدر پر درد و حال است؟!
اگر زندگي سوز نيست پس چرا شمع بايد بسوز و بسازد و بگريد و بخندد؟!
اگر زندگي ناز نيست پس چرا مَهْوشاني كه هَوي مهتابند اينقدر كرشمه دارند؟!
اگر زندگي ساز نيست پس چرا همه آهنگ ماندن را خوب مي نوازند؟!
اگر زندگي بهار نيست پس چرا صداي پرندگان را در برگ ريز خزان هم مي شود شنيد؟!
اگر زندگي آبي نيست پس چرا چشم ماه رخان، رنگ دريا و آسمان دارد؟!
اگر زندگي ساده نيست پس چرا همه در خواب اينقدر بي نقشند؟!
اگر زندگي رقص نيست پس چرا پروانه ها تنها فصل عمر را مي رقصند؟!
اگر زندگي صبح نيست پس چرا هر طلوع زندگي آغاز مي شود؟!
اگر زندگي چشم نيست پس چرا نور اينقدر مي رقصد؟!
اگر زندگي كام نيست پس چرا عسل اينقدر شيرين است؟!
اگر زندگي حال نيست پس چرا غروب اصلا خواستني نيست؟!
اگر زندگي رود نيست پس چرا فصلِ خشك، بهار كركس است؟!
اگر زندگي جوي نيست پس چرا زمزمه اش اينقدر شنيدني است؟!
اگر زندگي گل نيست پس چرا اشكِ گل، آئين عزا است؟!
اگر زندگي رنگ نيست پس چرا خاكستري، تنها، رنگ خاكستر است؟!
اگر زندگي مست نيست پس چرا اينقدر پاسبان بر هر كوي و برزن است؟!
اگر زندگي اشك نيست پس چرا آسمان كه مي گريد زمين مي خندد؟!
اگر زندگي صفا نيست پس چرا بي صفا زندگي نيست؟!
اگر زندگي لرز نيست پس چرا اينقدر ماه در بركه مي لرزد؟!
اگر زندگي خوب نيست پس چرا خفاشها تنها در غارند؟!
اگر زندگي زنده نيست پس چرا بوته رز هميشه گل مي كند؟!
اگر زندگي صاف نيست پس چرا گورستانش مه آلود است؟!
اگر زندگي شراب نيست پس چرا اين همه مست، زنده اند؟!
اگر زندگي خواب نيست پس چرا مرگ، مردمان را بيدار مي كند؟!
اگر زندگي نوش نيست پس چرا نيش اينقدر سوز دارد؟!
اگر زندگي شاد نيست پس چرا حيوان نمي خندد؟!
اگر زندگي گنج نيست پس چرا مردن اينقدر سخت است؟!
اگر زندگي نيايش نيست پس چرا بي نيايش كسي زنده نيست؟!
اگر زندگي جاده نيست پس چرا مرده ها در حاشيه دفنند؟!
اگر زندگي ماه نيست پس چرا بي ماه، ماه و سالي نيست؟!
اگر زندگي روز نيست پس چرا هر روز زندگي نو مي شود؟!
اگر زندگي وفا نيست پس چرا هيچ كس بي وفا شِكَّرين نيست؟!
اگر زندگي سخا نيست پس چرا آسمان كه مي بارد زمين مي رويد؟!
اگر زندگي لطيف نيست پس چرا خار، سبز و خشكش يكي است؟!
اگر زندگي دل آويز نيست پس چرا دل، به غير او آويز نيست؟!
اگر زندگي طروات نيست پس چرا مگسان، تخم، بر مردار مي نهند؟!
اگر زندگي زيبا نيست پس چرا مرده ها اينقدر زشتند؟!
اگر زندگي لبخند نيست پس چرا به وقت مرگ لبخند نيست؟!
اگر زندگي نور نيست پس چرا شبهاي سياهش انگار زندگي نيست؟!
اگر زندگي جور نيست پس چرا "هر روز دريغ از ديروز" دروغ نيست؟!
اگر زندگي زندگي نيست پس چرا هيچ چيز در توصيف زندگي بهتر از زندگي نيست؟!
آري، زندگي خداست و شعر و مهر و عشق و بوسه و آغوش و آهنگ و شور و سوز و ناز و ساز و بهار و آبي و ساده و رقص و صبح و چشم و كام و حال و رود و جوي و گل و رنگ و مست و اشك و لرز و صفا و خوب و زنده و صاف و شراب و خواب و نوش و شاد و گنج و جاده و ماه و روز و وفا و سخا و لطيف و دل آويز و طراوت و زيبا و لبخند و نور و جور و در آخر زندگي زندگي است.