به عقیده من که سالها ترانه های مختلف عربی رو گوش کردم "کلمات" تنها یه ترانه نیست و ماجده الرومی تنها یه خواننده نیست
کلمات یه شاهکاره واقعا یه شاهکار از یه ستاره دوست داشتنیه
ستاره ای که وقتی توی کنسرت قطر و در انتهای اجرای همین کلمات وقتی به آخر اجرا میرسه خیلی معصومانه سرشو تکون میده و با صدای آروم میگه کلمات لبخند رو روی لبات میاره انگار که به حرفهای شیرین یه بچه تازه به حرف امده می خندی و یا وقتی توی همون کنسرت هنگام اجرای اعتزلت الغرام در حالیکه از دست یه عاشق سمج خسته است دستهاشو به هم میزنه و میگه ( لاتصبحنی و لاتمسینی ...) انگار که یه دختر بچه کوچولو داره خودش رو برات لوس میکنه
اما بر میگردم به کلمات داستان دختر نوجوانی که برای اولین بار در مقابل سخنانی مسحور کننده قرار میگیره که حسی توام با عشق برایش به ارمغان میاره و حالاتی که برای یک دختر هنگام مواجه با این رویداد رخ میده به زیبایی هرچه تمام تر در این ترانه قصه مانند شرح داده میشه طنین صدای یه ستاره همانند مادری که قصه ای برای کودکش می گه اونو دوچندان زیبا میکنه به خصوص که فراز ها و فرود های صدای ماجده باعث جلوگیری از یکنواختی این ترانه 12 دقیقه ای میشه
بعد از این همه پر حرفی ترجمه کلمات رو براتون اماده کردم
امیدوارم خوشتون بیاد
يُسمعني.. حـينَ يراقصُنيش
كلماتٍ ليست كالكلمات
در حالیکه با من مشغول رقصیدن بود سخنانی به من گفت که مانند هیچ حرف دیگری نبود
يأخذني من تحـتِ ذراعي
يزرعني في إحدى الغيمات
والمطـرُ الأسـودُ في عيني
يتساقـطُ زخاتٍ.. زخات
مرا از بازوانم بلند کرد و روی ابری نشاند
در حالیکه باران سیاه از چشمانم با دانه های درشت می بارید
يحملـني معـهُ.. يحملـني
لمسـاءٍ ورديِ الشُـرفـات
او مرا در عصری به ایوان های پر از گل برد
وأنا.. كالطفلـةِ في يـدهِ
كالريشةِ تحملها النسمـات
و من مانند دختر بچه ای در دست او بودم
همانند پری که با هر نسیمی این طرف و آن طرف میرود
يهديني شمسـاً.. يهـديني
صيفاً.. وقطيـعَ سنونوَّات
او به من خورشید و تابستان و دسته ای پرستو هدیه داد
يخـبرني.. أني تحفتـهُ
وأساوي آلافَ النجمات
و بأنـي كنـزٌ... وبأني
أجملُ ما شاهدَ من لوحات
او به من گفت که من هدیه ای هستم
و ارزش مرا برابر هزاران ستاره دانست
و به من گفت گنجی هستم و زیبا ترین نقاشی که تا به حال دیده
يروي أشيـاءَ تدوخـني
تنسيني المرقصَ والخطوات
به من چیزهایی گفت که مرا گیج ساخت
و رقص و حرکات را از یاد بردم
كلماتٍ تقلـبُ تاريخي
تجعلني امرأةً في لحظـات
سخنانی که سرنوشت مرا منقلب کرد
و مرا لحظه ای یک زن قرار داد
يبني لي قصـراً من وهـمٍ
لا أسكنُ فيهِ سوى لحظات
او برایم قصری از خیال ساخت
که جز آن لحظات هرگز در آن زندگی نکرده بودم
وأعودُ.. أعودُ لطـاولـتي
لا شيءَ معي.. إلا كلمات
و من برگشتم ، به پشت میزم برگشتم
در حالیکه هیچ چیز جز آن سخنان همراه نداشتم