هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.


 
الرئيسيةالرئيسية  PortalPortal  جستجوجستجو  أحدث الصورأحدث الصور  ثبت نامثبت نام  ورود  

 

 خدايا متشكرم كه دعاي منو شنيدي ..

اذهب الى الأسفل 
4 مشترك
نويسندهپيام
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

خدايا متشكرم كه دعاي منو شنيدي .. Empty
پستعنوان: خدايا متشكرم كه دعاي منو شنيدي ..   خدايا متشكرم كه دعاي منو شنيدي .. Icon_minitimeالخميس أغسطس 27, 2009 5:06 am


بنام خدای دل های اسمونی بچه ها ... چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم . همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: "عمه جان..." اما زن با بی حوصلگی جواب داد: "جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد !" زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت.

به ارامی از پسرک پرسیدم: "عروسک را برای کی می خواهی بخری؟" با بغض گفت: "برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد." پرسیدم: "مگر خواهرت کجاست؟"

پسرک جواب داد خواهرم رفته پیش خدا،

پدرم میگه مامان هم قراره بزودی بره پیش خدا"پسر ادامه داد: "من به پدرم گفتم که از مامان بخواهد که تا برگشتنم از فروشگاه منتظر بماند. "

بعد خودش را به من نشان داد و گفت: "این عکسم را هم به مامان می دهم تا آنجا فراموشم نکند، من مامان را خیلی دوست دارم ولی پدرم می گوید که خواهرم آنجا تنهاست و غصه می خورد."

پسر سرش را پایین انداخت و دوباره موهای عروسک را نوازش کرد. طوری که پسر متوجه نشود، دست به جیبم بردم و یک مشت اسکناس بیرون آوردم. از او پرسیدم: "می خواهی یک بار دیگر پولهایت را بشماریم، شاید کافی باشد!" او با بی میلی پولهایش را به من داد و گفت: "فکر نمی کنم چند بار عمه آنها را شمرد ولی هنوز خیلی کم است "من شروع به شمردن پولهایش کردم. بعد به او گفتم: "این پولها که خیلی زیاد است،حتما می توانی عروسک را بخری!"

پسر با شادی گفت: "آه خدایا متشکرم که دعای مرا شنیدی!"

بعد رو به من کرد وگفت: "من دلم می خواهد که برای مادرم هم یک گل رز سفید بخرم، چون مامان گل رز خیلی دوست دارد، آیا با این پول که خدا برایم فرستاده می توانم گل هم بخرم؟"

اشک از چشمانم سرازیر شد، بدون اینکه به او نگاه کنم، گفتم:" بله عزیزم، می توانی هر چقدر که دوست داری برای مادرت گل بخری." چند دقیقه بعد عمه اش بر گشت و من زود از پسر دور شدم و در شلوغی جمعیت خودم را پنهان کردم. فکر آن پسر حتی یک لحظه هم از ذهنم دور نمی شد؛ ناگهان یاد خبری افتادم که هفته ی پیش در روزنامه خوانده بودم: "کامیونی با یک مادر و دختر تصادف کرد" دختردر جا کشته شده و حال مادر او هم بسیار وخیم است." فردای آن روز به بیمارستان رفتم تا خبری به دست آورم. پرستار بخش خبر نا گواری به من داد: "زن جوان دیشب از دنیا رفت." اصلانمی دانستم آیا این حادثه به پسر مربوط می شود یا نه، حس عجیبی داشتم. بی هیچ دلیلی به کلیسا رفتم. در مجلس ترحیم کلیسا، تابوتی گذاشته بودند که رویش یک عروسک، یک شاخه گل رز سفید و یک عکس بود .
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

خدايا متشكرم كه دعاي منو شنيدي .. Empty
پستعنوان: رد: خدايا متشكرم كه دعاي منو شنيدي ..   خدايا متشكرم كه دعاي منو شنيدي .. Icon_minitimeالجمعة أغسطس 28, 2009 7:28 am

دلم به حال آن گل سپید میسوزد که بارکش این همه احساس غنی است.................
ممنون بهاره جونم flower
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

خدايا متشكرم كه دعاي منو شنيدي .. Empty
پستعنوان: رد: خدايا متشكرم كه دعاي منو شنيدي ..   خدايا متشكرم كه دعاي منو شنيدي .. Icon_minitimeالجمعة أغسطس 28, 2009 10:53 am

خدا صدای همه رو می شنوه
دلم می خواد یه اتفاقی که برای من چند روز پیش افتاد بنویسم

کلا من معتقدم سختی روزه گرفتن ارتباط مستقیم داره با کارایی که ما کردیم
مثلا اگه گناه زیاد کرده باشیم اینقدر روزه برامون سخت میشه
مثلا هر چی سحر بخوری طول روز خفه میشی از تشنگی و گشتگی
اما اگه بار گناهات کم باشه روزه گرفتن برات آسون تره
من روز آخری که روزه بود ساعت 9 صبح از خواب پا شدم
به طرز وحشتناکی تشنه ام بود
من توی رختخوابم دراز کشیده بودم با خودم می گفتن نمی تونم امروز روزه بگیرم
یهو یاد کاری که دیشب کرده بودم افتادم
و یاد اعتقاد خودم که دهنم امروز اسفالته
تو همون رختخواب دراز کشیدم و شروع کردم توبه و استغفار و غلط کردن در پیشگاه الهی lol!
و من همون جا خوابم برد
تو خوابم دیدم از یه جایی که نمی دونم کجاست 2 تا مشت اب خوردم
دو ساعت دیگه بیدار شدم
و من دیگه تشنه ام نبود

شما هم اگه دیدید روزه براتون سخت شد شروع کنید استغفار چند لحظه بعد همه چی درست میشه
مطمئن باشید
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
Yasaman
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Yasaman


تعداد پستها : 2411
Location : بندر بوشهر
Registration date : 2007-12-02

خدايا متشكرم كه دعاي منو شنيدي .. Empty
پستعنوان: رد: خدايا متشكرم كه دعاي منو شنيدي ..   خدايا متشكرم كه دعاي منو شنيدي .. Icon_minitimeالجمعة أغسطس 28, 2009 3:00 pm

ممنون بهاره ی عزیزم. داستان ها و نکته های ریز و مفیدی رو می ذاری. مور مورم شد.
خدایا بزرگی. . . شکرت.
ممنون مجید جان از خاطره ای که گفتی. خدا خیلی کارش درسته.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.yassesefid.blogfa.com
 
خدايا متشكرم كه دعاي منو شنيدي ..
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1
 مواضيع مماثلة
-

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
 :: علمی و ادبی :: داستان و داستان نویسی-
پرش به: