.. وقتى بار دیگر از زبان جمشید پیشنهاد ازدواج شنیدم، خدا را به خاطر فرصت دوباره زندگى، شكر كردم...
دخترى كه در جوانى عاشق پسر همسایه شده اما در ازدواجش ناكام مانده بود در ۸۰ سالگى براى رسیدن به آرزویش، راهى دادگاه شد تا اجازه ازدواج بگیرد.
به گزارش ایران، «ستاره» مدتى قبل با قامتى خمیده و لرزان عصازنان به همراه وكیل خود به شعبه ۲۷۶ دادگاه خانواده تهران رفت. او وقتى در برابر قاضى «محمود بقال شیروان» ایستاد در دادخواستى خواستار صدور اجازه ازدواج به نیابت از پدر گمشده اش با مرد مورد علاقه اش شد.
دختر سالخورده در این باره به قاضى گفت: «پدرم مردى خشن، خودپسند و متكبر بود كه به خاطر ثروت زیاد و زندگى اشرافى، در ۴۰ سالگى به ازدواج تحمیلى با مادرم تن داد. به همین خاطر نیز آنها بدون هیچ انگیزه اى زندگى مشترك شان را آغاز كردند. پدرم هیچ علاقه و توجهى به مادرم نداشت و تولد من نیز تغییرى در رفتارش ایجاد نكرد. زمانى كه دو ساله بودم ناگهان ما را بى خبر تنها گذاشت و رفت. به همین دلیل تمام سال هاى كودكى ام در سایه تردید و انتظار در كنار مادرم سپرى شد. در حالى كه هیچ خبرى از او نداشتیم. حتى نمى دانستیم او زنده است یا مرده. وقتى ۲۰ ساله شدم در اوج جوانى پس از آشنایى با جمشید، گرفتار عشق پردردسرى شدم. مادرم كه آرزوهاى زیادى براى آینده ام داشت تمام توجهش را صرف تربیت و تحصیل من كرده بود و برایم برنامه هاى زیادى در سر داشت. غافل از این كه شعله هاى عشق پسر همسایه در جانم زبانه مى كشید و نمى توانستم آینده بدون جمشید را تصور كنم.
سرانجام وقتى خبر دیدارهاى پنهانى من و جمشید به گوش مادرم رسید، او پس از سال ها، سكوت غمبارش را شكست و گفت: «در صورت ازدواج من، بشدت دچار تنهایى مى شود و آینده اى پیش رویش نمى بیند. بعد هم مرا مانند پدرم به بى مهرى و قدرنشناسى متهم كرد. تا این كه به خاطر همین افكار پریشان دچار بحران روحى شدید شد و در بستر بیمارى افتاد.
با دیدن وضعیت تأسف بار مادرم با خودم عهد بستم تا آخر عمر در كنارش بمانم و هیچ وقت او را تنها نگذارم. خاطرات عشق جوانى را نیز در گورستان فراموشى به خاك سپردم و به مادرم قول دادم تا زنده ام لحظه اى تنهایش نگذارم. جمشید هم چند سال بعد با درخواست من ازدواج كرد و صاحب زندگى و چند فرزند شد. در این سال ها نیز بارها با دلى پردرد در جشن تولد فرزندانش شركت كردم اما هیچ وقت عهدم را نشكستم و مادرم را به عنوان تنها شریك زندگى ام دانستم.
دختر سالخو.. وقتى بار دیگر از زبان جمشید پیشنهاد ازدواج شنیدم، خدا را به خاطر فرصت دوباره زندگى، شكر كردم...
دخترى كه در جوانى عاشق پسر همسایه شده اما در ازدواجش ناكام مانده بود در ۸۰ سالگى براى رسیدن به آرزویش، راهى دادگاه شد تا اجازه ازدواج بگیرد.
به گزارش ایران، «ستاره» مدتى قبل با قامتى خمیده و لرزان عصازنان به همراه وكیل خود به شعبه ۲۷۶ دادگاه خانواده تهران رفت. او وقتى در برابر قاضى «محمود بقال شیروان» ایستاد در دادخواستى خواستار صدور اجازه ازدواج به نیابت از پدر گمشده اش با مرد مورد علاقه اش شد.
دختر سالخورده در این باره به قاضى گفت: «پدرم مردى خشن، خودپسند و متكبر بود كه به خاطر ثروت زیاد و زندگى اشرافى، در ۴۰ سالگى به ازدواج تحمیلى با مادرم تن داد. به همین خاطر نیز آنها بدون هیچ انگیزه اى زندگى مشترك شان را آغاز كردند. پدرم هیچ علاقه و توجهى به مادرم نداشت و تولد من نیز تغییرى در رفتارش ایجاد نكرد. زمانى كه دو ساله بودم ناگهان ما را بى خبر تنها گذاشت و رفت. به همین دلیل تمام سال هاى كودكى ام در سایه تردید و انتظار در كنار مادرم سپرى شد. در حالى كه هیچ خبرى از او نداشتیم. حتى نمى دانستیم او زنده است یا مرده. وقتى ۲۰ ساله شدم در اوج جوانى پس از آشنایى با جمشید، گرفتار عشق پردردسرى شدم. مادرم كه آرزوهاى زیادى براى آینده ام داشت تمام توجهش را صرف تربیت و تحصیل من كرده بود و برایم برنامه هاى زیادى در سر داشت. غافل از این كه شعله هاى عشق پسر همسایه در جانم زبانه مى كشید و نمى توانستم آینده بدون جمشید را تصور كنم.
سرانجام وقتى خبر دیدارهاى پنهانى من و جمشید به گوش مادرم رسید، او پس از سال ها، سكوت غمبارش را شكست و گفت: «در صورت ازدواج من، بشدت دچار تنهایى مى شود و آینده اى پیش رویش نمى بیند. بعد هم مرا مانند پدرم به بى مهرى و قدرنشناسى متهم كرد. تا این كه به خاطر همین افكار پریشان دچار بحران روحى شدید شد و در بستر بیمارى افتاد.
با دیدن وضعیت تأسف بار مادرم با خودم عهد بستم تا آخر عمر در كنارش بمانم و هیچ وقت او را تنها نگذارم. خاطرات عشق جوانى را نیز در گورستان فراموشى به خاك سپردم و به مادرم قول دادم تا زنده ام لحظه اى تنهایش نگذارم. جمشید هم چند سال بعد با درخواست من ازدواج كرد و صاحب زندگى و چند فرزند شد. در این سال ها نیز بارها با دلى پردرد در جشن تولد فرزندانش شركت كردم اما هیچ وقت عهدم را نشكستم و مادرم را به عنوان تنها شریك زندگى ام دانستم.
دختر سالخورده بریده بریده ادامه داد: براى رهایى از تنهایى و پر كردن اوقات فراغت زندگى ام به تحصیل چند زبان خارجى پرداختم و چند سال بعد هم به عنوان مربى در مؤسسات زبان هاى خارجى استخدام شدم. سال هاى جوانى ام صرف آموزش شد تا این كه مادرم در ۹۰ سالگى پس از تحمل بیمارى سخت از دنیا رفت. در حالى كه من ۶۰ ساله شده بودم. پس از مرگ غم انگیز مادرم بشدت تنها شدم. چراكه تنها همدم و مونس زندگى ام را از دست داده و دچار مشكلات عاطفى عمیق شده بودم. همان موقع تصمیم گرفتم براى نجات از تنهایى با مرد مناسبى ازدواج كنم. اما مرد مورد علاقه ام را نیافتم. بنابراین بار دیگر تصمیم گرفتم تنها به زندگى ادامه دهم و از سرنوشت گلایه اى نداشته باشم. اما در حالى كه به ۸۰ سالگى رسیدم اتفاق عجیبى مسیر زندگى ام را تغییر داد. چرا كه وقتى تصمیم داشتم براى ادامه زندگى راهى خانه سالمندان شوم، با دیدن مرد همسایه (جمشید) قلبم به تپش افتاد و ناگهان شور جوانى و روزهاى عاشقى در رگ هایم جارى شد. یاد عهد قدیم و آن همه آرزو افتادم و بر عمر رفته گریستم.
از او شنیدم فرزندانش براى ادامه زندگى به خارج از كشور رفته و قصد بازگشت ندارند. همسرش نیز چند سال قبل از دنیا رفته بود. وقتى بار دیگر از زبان جمشید پیشنهاد ازدواج شنیدم، خدا را به خاطر فرصت دوباره زندگى، شكر كردم. چرا كه انگیزه دوباره اى براى لحظه هاى باقیمانده عمرم پیدا كردم. به همین خاطر همراه جمشید به دفترخانه مراجعه كردیم تا عقد كنیم. اما طبق قانون نیاز به صدور مجوز ازدواج از پدرم داشتم. چرا كه از دو سالگى از پدرم بى خبرم. حالا هم تقاضا دارم دادگاه به صورت قانونى به من اجازه ازدواج دهد.»
قاضى «شیروان» پس از شنیدن اظهارات دختر سالخورده از اداره ثبت احوال خواست تا درباره وضعیت پدر ستاره اعلام نظر كنند كه آیا او مرده است یا نه قاضى پرونده همچنین از مسئولان وزارت امور خارجه خواست تا پس از بررسى وضعیت ورود و خروج هاى پدر ستاره از مرزهاى آبى، خاكى یا هوایى كشور، در طول این سال ها نتایج بررسى ها را به دادگاه اعلام كنند.حالا «ستاره» در آخرین سال هاى عمرش، براى ازدواج با مرد رؤیاهایش لحظه شمارى مى كند.»
گردآوری:گروه خبر سیمرغ
رده بریده بریده ادامه داد: براى رهایى از تنهایى و پر كردن اوقات فراغت زندگى ام به تحصیل چند زبان خارجى پرداختم و چند سال بعد هم به عنوان مربى در مؤسسات زبان هاى خارجى استخدام شدم. سال هاى جوانى ام صرف آموزش شد تا این كه مادرم در ۹۰ سالگى پس از تحمل بیمارى سخت از دنیا رفت. در حالى كه من ۶۰ ساله شده بودم. پس از مرگ غم انگیز مادرم بشدت تنها شدم. چراكه تنها همدم و مونس زندگى ام را از دست داده و دچار مشكلات عاطفى عمیق شده بودم. همان موقع تصمیم گرفتم براى نجات از تنهایى با مرد مناسبى ازدواج كنم. اما مرد مورد علاقه ام را نیافتم. بنابراین بار دیگر تصمیم گرفتم تنها به زندگى ادامه دهم و از سرنوشت گلایه اى نداشته باشم. اما در حالى كه به ۸۰ سالگى رسیدم اتفاق عجیبى مسیر زندگى ام را تغییر داد. چرا كه وقتى تصمیم داشتم براى ادامه زندگى راهى خانه سالمندان شوم، با دیدن مرد همسایه (جمشید) قلبم به تپش افتاد و ناگهان شور جوانى و روزهاى عاشقى در رگ هایم جارى شد. یاد عهد قدیم و آن همه آرزو افتادم و بر عمر رفته گریستم.
از او شنیدم فرزندانش براى ادامه زندگى به خارج از كشور رفته و قصد بازگشت ندارند. همسرش نیز چند سال قبل از دنیا رفته بود. وقتى بار دیگر از زبان جمشید پیشنهاد ازدواج شنیدم، خدا را به خاطر فرصت دوباره زندگى، شكر كردم. چرا كه انگیزه دوباره اى براى لحظه هاى باقیمانده عمرم پیدا كردم. به همین خاطر همراه جمشید به دفترخانه مراجعه كردیم تا عقد كنیم. اما طبق قانون نیاز به صدور مجوز ازدواج از پدرم داشتم. چرا كه از دو سالگى از پدرم بى خبرم. حالا هم تقاضا دارم دادگاه به صورت قانونى به من اجازه ازدواج دهد.»
قاضى «شیروان» پس از شنیدن اظهارات دختر سالخورده از اداره ثبت احوال خواست تا درباره وضعیت پدر ستاره اعلام نظر كنند كه آیا او مرده است یا نه قاضى پرونده همچنین از مسئولان وزارت امور خارجه خواست تا پس از بررسى وضعیت ورود و خروج هاى پدر ستاره از مرزهاى آبى، خاكى یا هوایى كشور، در طول این سال ها نتایج بررسى ها را به دادگاه اعلام كنند.حالا «ستاره» در آخرین سال هاى عمرش، براى ازدواج با مرد رؤیاهایش لحظه شمارى مى كند.»
گردآوری:گروه خبر سیمرغ [/color]