زن عاشق سواره بر توسن توفان
غادة السمّان
اين شاعره ي سوري ساكن و شهروند پاريس، (درد عميقي شده اين هجرت متفكران شرق و كشورهاي اسلامي. حالا چرا هنرمند شرقي در ديار خود قرار نمي گيرد و انگار كن زير پايش آتش روشن مي كنند ــ لابد صاحبان قدرت؟ ــ و روي سرش، يا تمام سر، در قالب يخ است انگار، كه پرستوواركوچ مي كنند به غرب و اروپا و هرجا غير از ديار خود، آن هم كوچي بي برگشت. مطلب مهمي است كه روز به روز شدت گرفته و مي گيرد و بايد به تجزيه و تحليلش نشست، جدي و بي طرفانه و بر خط عدالت، شايد در آينده چنين کاري بكنيم) باري خانم غادة السمّان شاعر و نويسنده ي عرب از جهات بسيار به فروغ فرخزاد شاعره ي زنده ياد خود ما مي ماند (كه درتصادفي جوانمرگ شد، به اين دليل انساني كه مرگ خود را بر مرگ چند نونهال كودكستاني ترجيح داد ــ اتومبيلش با ميني بوس يک مدرسه برخورد كرد ــ) فعلاً براي آشنايي و نزديكي انديشه ي اين دو شاعر به هم، ترجمه ي شعري از غادة السمّان را همراه شعري از فروغ مي آوريم، تا آينده نوعي نقد تطبيقي ميان شعر اين شاعره ها داشته باشيم.
---------------------------------------------
زن عاشق سواره بر توسن توفان
با مورچه ها دوست خواهم شد
تا ياد بگيرم در سكوت و پنهاني
چون مورچگان، به سوي تو بيايم
و بي ذره اي هراس
رازهايم را در گوش تو بسرايم.
من از سلاله ي اعرابم
مدرن و نوانديش
چه هراسي دارد
سواركار ماهر
از نشستن بر توسن توفان؟
كاركشتگان چيره را
از تندر سخن ها
چه باک؟
و از برق تهمت ها؟
با تپيدن هاي قلب تو
دوست خواهم شد
و زمان شبيخون پنهانم را
با تو خواهم گفت
با باد، دوست خواهم شد
تا رازهاي پنهان دل آدميان را
برايم فاش كند
راز آناني كه دريچه هايشان را بر بادها بسته اند
و با مرگ دوست مي شوم
تا مرا مهربانانه با خود ببرد
با برگ نيز، دوستي مي آغازم
تا مرا به حال خويش رها كند
و مي خواهم دوست بشوم
با عشق تو
تا پيش از ميل به هم آغوشي
جذ به ي محبت را بياموزم و بيازمايم
و هبه را
نه اهلي كردن و شيفته ساريت را به خويش
آيا شادمان خواهي بود
كه باهم در مكتب تواضع و فروتني
درس هايي مختص خويش، بياموزيم؟
بعد از آن لحظه
كه در گروه مهربانان رسوب كرديم
آيا اندوه در دل من
به خواسته اش نرسيده است؟
هنگام كه مي بيند
از دانشگاه بدخويي
مدرک گرفته و فارغ التحصيل شده ايم؟
او، تا چه هنگام
خميده
در ژرفاهاي تن من
با خاموشي طولاني من
درگير است؟
تا چه هنگام
بازجويي مي كند
از حنجره ي من
كه با دشنه ي كبر و غرور
دريده شده است
در آرامش شب هاي اشتياق پنهاني من
به سوي تو؟
تا كدام زمان،
عشق ما
همچون كتيبه اي كبود
بر فراز دريا سقف زده است؟
اين پيشاني نوشت من است:
در خوابم راه بروم
و از قاره ها عبور كنم
تا
چگونه مردن را بياموزم