وفا عبدالرّزاق
وفا عبدالرّزاق در بصره ی عراق به دنیا آمد. او در حال حاضر، مقیم لندن است. از وی تاکنون سه مجموعه ی داستان و نُه کتاب شعر منتشر شده است که نام این کتابهای شعر عبارتند از: ل
1- این شب مرا نمی شناسد 2-وقتی کلید کور است 3- آفتاب در آینه گریه می کند 4- خودم را به خود وجغرافیا می سپارم 5-پنجره از در فرار می کند 6- فلوتهای جنوب 7- من و کمی از باران 8- پشت دریا را خم کرده ام 9- تنها یک بار این کتاب را ببین!ل
ترجمه شعرهای زیر که از کتاب پنجره از در فرار می کند، انتخاب شده اند، حاصل نشست و همکاری مستقیم زیبا کرباسی با وفا عبدالرزاق است
درها
در ِ اول
در ورودی
به تیزی تیر می روم
با نیمه ی عریانم
در جنگل این دم و بازدم که زندگی ست
رعد های سیاه نقشه ی جغرافیای منند
خودم را قسمت می کنم با نیمه ی پوشانم
درِ دوم
کلاف
رفتن گذشتن در رفتن ِ پستان ِ عریان از بدن
می خواهی در خود خمیده و تنها باشی همیشه پستان جان!؟
یا شب از تو مثل تنباکو بگذرد بسوزاندَ ت؟
اگر با تفی از شب بسوزم کی ام؟ چی ام؟
دنگ دنگ زنگ سا لیا ن امپراطوری کنیزانم!
غریب میان شکافهای کوهستانی از یخ ام!
مادری ندارم تا بوی سالیان گمشده را در مشامم زنده کند
زیر پایم بریده
زمینم بریده
بریده زمینم
مثل پشمی به دور کلاف!
در ِ سوم
کت یقه ی در را بالا می زند
شاخه ی شکسته ی درخت زیتون عصایم می شود
مرا به بهشت می رساند
به دریا می گویم آرام در رحِمم دیوانه ای سطر ها را منفجر می کند
مادرم در ایستگاههای نقره ای با دنده های در هم شکسته اش
سرما کت است
یقه اش را بالا می زند
مهری سرخ بر پا سپورتش می کوبد
و او را در پیاده روها پیاده می کند
در ِ چهارم
در در آینه
تُنگ آینه با دهانی باز ای ی ی ه
چرا باید هر شبه سر بر زمین بسایم؟
زانو در برابرت؟
به احترام روز نخست نخستین روز!؟
تُنگ سر می چرخاند
خونش را در بارانم می ریزد
در ِپنجم
آفتاب و جزیره با در
تمام دلها با رگبار او سرشار می شوند
این دم و بازدم گمان برده من اویم!
دلریزه ی مدامم!
تو را مثل مویرگ در سینه زار ِ رازها تنیده ام
تشنه تاب می خورم میان ماسه ها که تشنه اند
من ِ معجزه را در دستهایت سخت بفشار و بیا!
نزدیک شو!
نزدیکتر به آتشکده ی راز
بیا بسوزیم!
.......ل