ستاد گمشدگان فروم ...

سلام هلنا جان
از ديدنت دوباره ات تو جايي كه خونه خودت حساب ميشه خيلي خيلي خوشحال شدم
اينجا هيچ كس نبودن تو رو به جساب بي وفايي نگذاشته
و هر كس هم از غيبتهاي طولانيت ناراحت بود فقط به خاطر خود خودت بود
چون باور كن اينجا با تو يه رنگ و بوي ديگه به خودش ميگيره
خوشحالم كه دوباره اومدي تو جمع دوستات
و مطمئن باش همه مون از صميم قلب برات دعا مي كنيم تا دوباره لحظه هاي شيريني زندگي رو بشمري
-------------------------------------------------------------

اما هيچ كدوم از اين حرفها دليل نميشه من به قولم عمل نكنم
طبق اصل اول قانون مجازاتهاي فرومي قايقت ضبط ميشه
ولي اگه بچه خوبي باشي قول مي ديم سوراخش نكنيم

maryashena نوشته است:

MajidDiab نوشته است:

دلارام نوشته است:

یاسمین، دلارام، عسل، نوید، الهام، امین، میثم، مجید، بهاره، میلاد، مرجان، محبوبه، سلمان، مریم، یاسمن، هستی، صبا، لیلا، رضا، هلنا، ...
اینهمه رفیق داریم اینجا
ولی بازم ساکت و بی رمقیم
ما را چه می شود؟

با يه حساب سر انگشتي مي بيني كه بيشتر از 60 درصد غايبند
رضا و هلنا كه كلا فروم رو ول كردند
صبا و هستي و عسل كه غيب شدند
الهام كه ناپديد شده
نويد غايب
سلمان كه عذرش موجه
ميثم كه مفقود شد اصلا معلوم نيست كجاست
ياسمن و مريم هم كه ناياب شدن
ميلاد هم فكر كنم تو امتحان نهاييه امروز امتحان حسابان داشت

ليلا هم كه نمي ياد

من که هستم
شاید فقط بعضی مواقع 1.2 روز نیام
بعضی روزها که 5.6 بار میام

ولی من برای الهام نگرانم

غیبتش خیلی طولانی شده

يكي دو روز هم زياده
ناسلامتي عضو قديمي هستي
بايد هر روز بيايي

سلام هلنا جان
خوبی عزیزم؟ رسیدنت بخیر
اصلا به این فکر نکن که ممکنه کسی اینجا تو رو نبخشه، هر کدوم از ما توی زندگی شخصیمون مسائلی داریم که شاید به خاطرش مجبور باشیم خیلی کارا بکنیم، همه ما این رو درک می کنیم
اگر بچه ها از نبودن تو ناراحت میشن، به خاطر اینه که همه ما دوستت داریم و دلمون می خواد کنار ما باشی، و وقتی که نیستی دلتنگ میشیم
حالا که اومدی، نهایت سعیت رو بکن که دیگه نری، واسه اینکه اگه حتی یه نفر از اعضای خونه نباشه هم خونه مثل قبل روشن و گرم نیست
راستی، سخت نگیر خانومی
اونقدرا که فکر می کنی دل و جرات نمی خواد، فقط یه کم همت می خواد و یه عالمه عشق و علاقه
به خونه خودت خوش برگشتی

yasamiin نوشته است:

مارا چه ميشود دلارام جونم....بزار بگم.....
ما دوستامونو فراموش ميكنيم....
ازشون حالي نمي پرسيم.....
دلمون براشون تنگ نميشه........
دوست نداريم از حالشون با خبر بشيم......
اينا ديگه.....
ببخشيد من الان يه ذره اعصاب ندارم......

دلارام نوشته است:

به نظر من دلیل اصلیش اینه که ما نسبت به هم احساس مسئولیت نمی کنیم
شاید این حرفم به نظر خنده دار بیاد
ولی من فکر می کنم باید نسبت به احساسات همدیگه بیشتر از اینا احساس مسئولیت داشته باشیم
برامون مهم باشه که ممکنه دوستامون احساس دلتنگی بکنن
واسمون اهمیت داشته باشه که چراغ خونمون همیشه روشن باشه و خونه رو گرم نگه داریم
نمی دونم... این احساس منه

yasamiin نوشته است:

...من از دست بچه هاي فروم خيلي ناراحتم...

بازگشت هلناي عزيز رو به همه تبريك ميگم
هلنا جون قدمت برچشم

دلارام، ياسي جون
من واقعا شرمنده ام
باور كنين سر اون جريان اردويي كه قرار بود ببرنمون اصفهان ما مدام امتحاناي ميان ترممون رو انداختيم عقب. آخرش هم كه هم از يار شديم و هم از ديار

تو اين دو سه هفته اخير ما حداقل هفته اي سه يا چهار امتحان داشتيم. بدتر اينكه بعضياش روز امتحان كه ميشد به دليل آماده نبودن بچه ها ميفتاد عقب و بعضياش هم مث فرانسه به حدي خراب مي شد كه مجبور مي شديم با التماس از استاد بخوايم كه يه بار ديگه لطف كنه و امتحان بگيره.
خلاصه من امروز بالاخره آخرين ميان ترمم رو دادم
گرچه الان فرجه هاست و بايد واسه پايان ترم آماده بشم.
شما به بزرگي خودتون ببخشيد.

من از همه ي بچه ها به ويژه ياسي و دلارام عزيزم، عذر خواهي ميكنم

بچه ها الهام جون حالش خوبه اما متاسفانه كامپيوترش دچار مشكل شده، ان شاالله به زودي مياد

یاسمن جان چون سر درس و مشخات بودی غیبتت موجهه
ایشاا... که امتحاناتت رو خوب بدی و شاگرد اول بشی
ممنون که از الهام خبر دادی، خیلی نگرانش بودم
امیدوارم زودتر برگرده
ولی از همین الان بگم، نوید هیچ دلیلی نمی تونه بیاره که من رو قانع کنه به خاطر غیبتش، حتی اگه بگه واسه تعمیر فضانورد نمی دونم چی چی رفته بودم ایستگاه فضایی بین المللی
نوید کله ات رو می کنم حالا صبر کن

مرسي ياسمن جان كه از الهام هم برامون خبر اوردي
ديگه كم كم داشتم نگران ميشدم

Yasaman نوشته است:

بازگشت هلناي عزيز رو به همه تبريك ميگم
هلنا جون قدمت برچشم

دلارام، ياسي جون
من واقعا شرمنده ام
باور كنين سر اون جريان اردويي كه قرار بود ببرنمون اصفهان ما مدام امتحاناي ميان ترممون رو انداختيم عقب. آخرش هم كه هم از يار شديم و هم از ديار

تو اين دو سه هفته اخير ما حداقل هفته اي سه يا چهار امتحان داشتيم. بدتر اينكه بعضياش روز امتحان كه ميشد به دليل آماده نبودن بچه ها ميفتاد عقب و بعضياش هم مث فرانسه به حدي خراب مي شد كه مجبور مي شديم با التماس از استاد بخوايم كه يه بار ديگه لطف كنه و امتحان بگيره.
خلاصه من امروز بالاخره آخرين ميان ترمم رو دادم
گرچه الان فرجه هاست و بايد واسه پايان ترم آماده بشم.
شما به بزرگي خودتون ببخشيد.

من از همه ي بچه ها به ويژه ياسي و دلارام عزيزم، عذر خواهي ميكنم

عزيزم خوشحالم كه الان همگي دور هم جمعيم.....
مرسي براي توجهت

امتحانامونم خوب ميديم همه مطمئنم....

راستي مرسي براي خبرت درمورد الهام...خدايي خيلي نگران بودم
ميخواستم بگم ولي ترسيدم ناراحتيم بين بچه ها پخش بشه

مرسي كه گفتي عزيزززززززززززززم

سلام ...

خوبید؟ خوبم

دلم براتون تنگ شده

هلنای عزیز خیلی خوش اومدی
دلمون برات یه ذره شده بود
هر مشکلی که داشتی انشالا که دیگه حل شده باشه
جدا جای هلنای مهربون خیلی خالی بود تو همه تایپیکها به یادت بودیم همیشه ناخوداگاه اسمت به میون می اومد
فقط اینو بدون که اینجا همه دوستت دارن

باچتر آبيت به خيابان که آمدی
حتماً بگو به ابر به باران که آمدی

نم نم بيا به سمت قراری که درمن است
از امتداد خيس درختان که آمدی!

امروز روز خوب من و روز خوب توست
با خنده روئيت بنمايان که آمدی

فواره های يخ زده يکباره واشدند
تا خورد بر مشام زمستان که آمدی

شب مانده بود و هيبتی از ناگهان تو
مانند ماه تا لب ايوان که امدی

زيبايی رها شده در شعر های من!
شعرم رسيده بود به پايان که آمدی

...پيش از شما خلاصه بگويم ـ ادامه ام
نه احتمال داشت نه امکان که آمدی

...گنجشگها ورود تو را جار می زنند
آه ای بهار گمشده ...ای آنکه آمدی!




انشالا که دیگه ما رو تنها نزاری

راستي بچه ها عسل گفت بزودي مياد پيشمون...
الان موقع امتحاناست و مشغول درس خوندن شديييييييييييييد
ولي مياد زوده زود....

اهم اهم

سلاااام

ممم چیزه



میشه نزنین؟؟

خب چیزه...

ببخشید...خب؟؟

به خدا انقدر درگیر بودم که وقت سر خاروندنم نداشتم


اولا که حدود 3 هفته و نیم تو قزوین قرنطینه بودم

بعدم که سیل امتحانای نیم ترم و بازم موندن تو خوابگاه واسه ی این که بتونم از رو جزوه ی بچه ها بخونم

هر گونه مجازاتی برام در نظر بگیرین من قبول می کنم

(هر چی انتخاب کنین به خاطر بند پ قوی که دارم (خاله محبوبه) روی من اجرا نخواهد شد)

راستی هلنای عزیزم خیلی خیلی خوشحالم که برگشتی

جای خالیت تو تک تک تاپیکا حس میشد

خونه که بدون صاحبخونه صفایی نداره

همه تونو دوست دارم از ته ته قلبم

دلارام و یاسی گلم ببخشین منو به خاطر بی مسئولیتیم

قول میدم دیگه تکرار نکنم

اجازه ....!

آقا اجازه !!!

میتونیم بیایم تو کلاس ....؟؟؟

آقا خواب مونده بودیم ...

سلام به همه بچه های گل فروم

شرمنده یه 15 روزی نبودم .....

دیگه وقت امتحانات و خرخونیه .....

اما خدا بگم این طراح های امتحان نهای رو چی کار نکنه ... معلوم نیست این سوالا رو از کجاشون در میارن

ولی خب بد نبود .....

البته بگم که بازم یه 15 روزی غیب میشم ....

فعلا ...

HeLena نوشته است:

نمی دونم حرفام رو از کجا شروع کنم ,
و کدوم دلیل و بهانه می تونه ,این غیبت سنگدلانه ی من رو توجیه کنه.
شاید برای اولین بار باشه ... ولی نه ... برای اولین بار نیست که برای گفتن حرفهای دلم به دنبال کلمه می گردم ,
الان چند وقتیه که حتی کلمه ها نیز, همچون سراب دوری به نظر می رسن که دست یافتن به اونها ,
تنها زمانی صورت می گیره که همچون پروانه ای در شمع بسوزم و با آتش شمع یکی بشم.

خودم هم نمی دونم چی شده ..
چه اتفاقی افتاده که به جای شمردن لحظه های زندگی, در حال کشتن اونها هستم .
البته می دونم که تمام بچه ها به سختی می تونن من رو ببخشن و اصولا شاید این بهانه های واهی من رو به حساب بی وفایی بذارن,
با خوندن حرفهای دل آرام عزیز و شنیدن شکوه های یاسمین عزیزم,
اشک تو چشمام جمع شد و به خودم نهیب زدم پاشو دختر ..دوباره از اول شروع کن ..
گردوغبار آینه رو پاک کن و چمدون سفرت رو باز کن ,
ولیکن فاصله ی زیادی بین گفتن و عمل کردنه .
شاید اونقدر پر دل و جرات نشدم که دوباره بخوام همه چی رو از ابتدا شروع کنم ,
شاید باید چشم هام رو ببندم و دوباره آرزو کردن رو از نو آغاز کنم ,
دوباره زندگی, دوباره خیال پرواز رو در ذهن پرورش دادن ,
دوباره خاطرات رو با لبخندی یاد کردن ,
دوباره احساس, دوباره عشق ,

دوباره ......

سلام هلنا جون .خیلی خوش اومدین .حضور شما همیشه گرما بخشه این خونس .ما واقعا خوشحال می شیم که شما خونه باشین .
خوبیت نداره مهمون تنها تو خونه بمونه خواهر !!!!!!!!!!!!!!!



امیدوارم بتونید زود به زود حتی برای دقایقی بسیار اندک به اینجا سر بزنید.

مثل اینکه جون سالم بدر بردم !!!!!

اسمم نرفته تو لیست سیاه خدا رو شکر

اهوم هر كي دست روي عسل خاله بلند كنه سروكارش با منه
هر كه به عسل خاله چپ نگاه كنه هر چي ديگه از چشم خودش ديده
عسل خاله هر وقت دوست داشت مي تون غيبت كنه
من از اينجا اعلام مي كنم هركه دست روي عسل خاله بلند كنه خودم مي كشمش
حالا خود دانيد

Assal نوشته است:

اهم اهم


سلاااام

ممم چیزه



میشه نزنین؟؟

خب چیزه...

ببخشید...خب؟؟

به خدا انقدر درگیر بودم که وقت سر خاروندنم نداشتم


اولا که حدود 3 هفته و نیم تو قزوین قرنطینه بودم

بعدم که سیل امتحانای نیم ترم و بازم موندن تو خوابگاه واسه ی این که بتونم از رو جزوه ی بچه ها بخونم

هر گونه مجازاتی برام در نظر بگیرین من قبول می کنم

(هر چی انتخاب کنین به خاطر بند پ قوی که دارم (خاله محبوبه) روی من اجرا نخواهد شد)

راستی هلنای عزیزم خیلی خیلی خوشحالم که برگشتی

جای خالیت تو تک تک تاپیکا حس میشد

خونه که بدون صاحبخونه صفایی نداره

همه تونو دوست دارم از ته ته قلبم

دلارام و یاسی گلم ببخشین منو به خاطر بی مسئولیتیم

قول میدم دیگه تکرار نکنم

خوب تا مرجان نيست من از فرصت استفاده كنم مرجان رو مجازات كنم
مجازاتش در واقع زجر دادن مرجانه
جلوي چشمش من 1000 ضربه شلاق به وائل مي زنم
خوبه نه

HeLena نوشته است:

نمی دونم حرفام رو از کجا شروع کنم ,
و کدوم دلیل و بهانه می تونه ,این غیبت سنگدلانه ی من رو توجیه کنه.
شاید برای اولین بار باشه ... ولی نه ... برای اولین بار نیست که برای گفتن حرفهای دلم به دنبال کلمه می گردم ,
الان چند وقتیه که حتی کلمه ها نیز, همچون سراب دوری به نظر می رسن که دست یافتن به اونها ,
تنها زمانی صورت می گیره که همچون پروانه ای در شمع بسوزم و با آتش شمع یکی بشم.

خودم هم نمی دونم چی شده ..
چه اتفاقی افتاده که به جای شمردن لحظه های زندگی, در حال کشتن اونها هستم .
البته می دونم که تمام بچه ها به سختی می تونن من رو ببخشن و اصولا شاید این بهانه های واهی من رو به حساب بی وفایی بذارن,
با خوندن حرفهای دل آرام عزیز و شنیدن شکوه های یاسمین عزیزم,
اشک تو چشمام جمع شد و به خودم نهیب زدم پاشو دختر ..دوباره از اول شروع کن ..
گردوغبار آینه رو پاک کن و چمدون سفرت رو باز کن ,
ولیکن فاصله ی زیادی بین گفتن و عمل کردنه .
شاید اونقدر پر دل و جرات نشدم که دوباره بخوام همه چی رو از ابتدا شروع کنم ,
شاید باید چشم هام رو ببندم و دوباره آرزو کردن رو از نو آغاز کنم ,
دوباره زندگی, دوباره خیال پرواز رو در ذهن پرورش دادن ,
دوباره خاطرات رو با لبخندی یاد کردن ,
دوباره احساس, دوباره عشق ,

دوباره ......

سلاااااااااام! هلنا خانم گل. واقعا سورپرایز شدم. حدود یک هفته نبودیم.وقتی الان آی دیتونو دیدیم خیلی خوشحال شدیم(من و دخترم) دیگه به مرحله ی نگرانی رسیده بود .اول فکر کردیم حتما کاری پیش اومده
یا امتحان و ... البته جویای احوالتون بودیم. چند پیغام بهتون دادیم خیلی وقت پیش ولی حالا نگاه کردم دیدم
مثل اینکه هیچ کدومشون (2 تا) نرفته و دریافت نشده. به هر حال به محفل خودتان خوش آمدین.جدا نمی دونم چطوریه
هممون به نوعی به همدیگه و خصوصا شخص شما وابسته شدیم. به هر حال امیدواریم که همیشه خوش و سلامت باشین و
هیچگونه غم و غصه ای براتون پیش نیاد.موفق باشین راستی منتظر ترجمه هاتون همچنان هستیم. در اون پیغامی که به دستتون نرسید ظاهرا
مبینا جان ازتون ترجمه ی هنا هنا رو( ترانه ی فارسی عربی ) درخواست کرده بود. هر موقع حوصله داشتید و فرصت بود.

Arghavan نوشته است:

مثل اینکه جون سالم بدر بردم !!!!!

اسمم نرفته تو لیست سیاه خدا رو شکر

مخصوصا هيچي نگفتيم خواستيم غافلگيرت كنيم

الان مي دمت دست محبوبه تا خودش دست نوازشي به سرت بكشه

MajidDiab نوشته است:

Arghavan نوشته است:

مثل اینکه جون سالم بدر بردم !!!!!

اسمم نرفته تو لیست سیاه خدا رو شکر

مخصوصا هيچي نگفتيم خواستيم غافلگيرت كنيم

الان مي دمت دست محبوبه تا خودش دست نوازشي به سرت بكشه

نه !!!!!!!!!!! من پشیمونم .من اصلاح شدم .قول می دم جبران کنم .به جوونیم رحم کنید !!!!!!!!!!

مجيد جان داداش گلم
من كه صدبار گفتم خانماي فروم هر وقت خواستن مي تونن غيبت كنن
اگه غيبتشون طول بكشه اكشال نداره ( به قول كلاه قرمزي)
پس نتيجه مي گيريم من دست روي خانما بلند نمي كن
فقط سرو كارم با آقايونه

MajidDiab نوشته است:

Arghavan نوشته است:

مثل اینکه جون سالم بدر بردم !!!!!

اسمم نرفته تو لیست سیاه خدا رو شکر

مخصوصا هيچي نگفتيم خواستيم غافلگيرت كنيم

الان مي دمت دست محبوبه تا خودش دست نوازشي به سرت بكشه