غروب که مي شود...

...که دلم می خواهد بروم. غروب که می شود ناخودآگاه دلم می گیرد. دلم می خواهد همه ی غم ها را به آغوش بکشم و تا بی نهایت بروم و تا بی نهایت سکوت کنم. دلم می خواهد تا دوردست ها را قدم به قدم پیش بروم تا اوج غریبگی... تا اوج ناآشنایی.

غروب که می شود دلم برای خورشید می سوزد که در خون غرق شده است. درست مثل دل من. غروب که می شود دلم برای دیدنت تنگ می شود. و چقدر در آن لحظه دلم می خواهد ببینمت و دست هایت را در دست بگیرم.

می دانم که هر لحظه با منی. می دانم که حتی ثانیه ای تنهایم نمی گذاری. اما من نمی بینمت... صدایت را نمی شنوم. کاش صدایت را می شنیدم. کاش اقلا حضورت را گرم تر از این می فهمیدم.

غروب که می شود دلم می گیرد. دلم می خواهد در هوای سرد زمستانی که هنوز رنگ و بوی برگ های رنگارنگ پاییزی را دارد با دسته دسته ی کلاغ ها همراه شوم و تا دوردست ها در تاریکی غروب پرواز کنم. و بر برهنگی درخت ها و بر هوایی که بس ناجوانمردانه سرد است مرثیه بخوانم.

غروب که می شود دلم می خواهد همصدا با ابر های های گریه کنم و دامنم را میزبان قطرات اشک هایم. غروب که می شود دلم می خواهد با موسیقی غم انگیز طبیعت هم نوا شوم.

دلم می خواهد بخوانم. دلم می خواهد بخوابم. دلم می خواهد بخوابم... بخوابم... بخوابم....

و تو همزمان توی روشنایی هستی. لبخندزنان به من می نگری و بر عجز من می خندی و برایم دعا می کنی. از خودت می خواهی کمکم کنی. به همان اندازه برایم دعا می کنی که خودم برای خودم دعا نمی کنم. می دانم و می دانی که مدت هاست چیزی را برای خودم نخواسته ام.

غروب که می شود با نوای دل انگیز الله اکبرت ناخودآگاه دلم پر می کشد و در آن لحظه چقدر دلم می خواهد ببینمت و دست هایت را در دست بگیرم و می دانم که هر لحظه با منی.

می دانم که حتی ثانیه ای تنهایم نمی گذاری. غروب که می شود به یادت می میرم...می میرم.

...............................

من از این متن خیلی خوشم اومد....خیلی ساده نوشته اما خیلی قشنگ و پرباره

امیدوارم شما هم خوشتون بیاد....

منبع: http://meslekaboutar.blogfa.com

خيلي زيباست!
ساده اما عميق.
ممنون الهام جان...ممنونم.

الهام نوشته است:

...که دلم می خواهد بروم. غروب که می شود ناخودآگاه دلم می گیرد. دلم می خواهد همه ی غم ها را به آغوش بکشم و تا بی نهایت بروم و تا بی نهایت سکوت کنم. دلم می خواهد تا دوردست ها را قدم به قدم پیش بروم تا اوج غریبگی... تا اوج ناآشنایی.

غروب که می شود دلم برای خورشید می سوزد که در خون غرق شده است. درست مثل دل من. غروب که می شود دلم برای دیدنت تنگ می شود. و چقدر در آن لحظه دلم می خواهد ببینمت و دست هایت را در دست بگیرم.

می دانم که هر لحظه با منی. می دانم که حتی ثانیه ای تنهایم نمی گذاری. اما من نمی بینمت... صدایت را نمی شنوم. کاش صدایت را می شنیدم. کاش اقلا حضورت را گرم تر از این می فهمیدم.

غروب که می شود دلم می گیرد. دلم می خواهد در هوای سرد زمستانی که هنوز رنگ و بوی برگ های رنگارنگ پاییزی را دارد با دسته دسته ی کلاغ ها همراه شوم و تا دوردست ها در تاریکی غروب پرواز کنم. و بر برهنگی درخت ها و بر هوایی که بس ناجوانمردانه سرد است مرثیه بخوانم.

غروب که می شود دلم می خواهد همصدا با ابر های های گریه کنم و دامنم را میزبان قطرات اشک هایم. غروب که می شود دلم می خواهد با موسیقی غم انگیز طبیعت هم نوا شوم.

دلم می خواهد بخوانم. دلم می خواهد بخوابم. دلم می خواهد بخوابم... بخوابم... بخوابم....

و تو همزمان توی روشنایی هستی. لبخندزنان به من می نگری و بر عجز من می خندی و برایم دعا می کنی. از خودت می خواهی کمکم کنی. به همان اندازه برایم دعا می کنی که خودم برای خودم دعا نمی کنم. می دانم و می دانی که مدت هاست چیزی را برای خودم نخواسته ام.

غروب که می شود با نوای دل انگیز الله اکبرت ناخودآگاه دلم پر می کشد و در آن لحظه چقدر دلم می خواهد ببینمت و دست هایت را در دست بگیرم و می دانم که هر لحظه با منی.

می دانم که حتی ثانیه ای تنهایم نمی گذاری. غروب که می شود به یادت می میرم...می میرم.

...............................

من از این متن خیلی خوشم اومد....خیلی ساده نوشته اما خیلی قشنگ و پرباره

امیدوارم شما هم خوشتون بیاد....

منبع: http://meslekaboutar.blogfa.com

[img][/img]

غروب که میشود دوباره
من در انتظار سپیده ام
ممنون الهام

غروب و همه رنگهاشو دوست دارم ..

آسمون در هر رنگی که باشه قشنگه

غروب که میشه ، الان هیچ اتفاقی نمیفته

ولی ...

نگرانم که کی میخواد بیفته ...

nAvId نوشته است:

غروب که میشه ، الان هیچ اتفاقی نمیفته

ولی ...

نگرانم که کی میخواد بیفته ...

نگران نباش نوید جان .. امیدوار باش که هیچ اتفاق خاصی نمیفته ..

bahare نوشته است:

nAvId نوشته است:

غروب که میشه ، الان هیچ اتفاقی نمیفته

ولی ...

نگرانم که کی میخواد بیفته ...

نگران نباش نوید جان .. امیدوار باش که هیچ اتفاق خاصی نمیفته ..

ممنونم ازت بهاره جان

ولی ...

ترس داره دیگه ...

آینده همیشه مجهوله ... جهل هم ترس ایجاد میکنه ...

سپردم دست خودش

خودش هم میدونه ...

بچه ها ممنون از نظراتتون و عکسهای قشنگی که گذاشتید

ممنون الهام جون خیلی قشنگ بود
صادقانه بود و عاشقانه

امیدوارم زندگیت هیچ وقت مثل غروب نباشه
همیشه آفتابی آفتابی باشه

اینم چند تا عکس خوشگل از غروب








خودم خیلی از این دو تا عکس خوشم اومده






موفق باشی

مجنون دیاب

غروب بدون غروب هم دل من می گیره.............

الان دل من عین غروبه............

می خواد شب شه.................

محبوبه جون دستت درد نکنه

عکسای خیلی قشنگی گذاشتی

ممنون از نظر پر از لطفت

صبا جون ..می دونم برای دلی که گرفته طلوع فرقی با غروب نداره

استاد معین


غروبه باز دوباره

شب توی انتظاره

ابر تو نگام نشسته

خیال گریه داره

اسم تو فریادمه

درد تو صدام ترانه س

خنده ی آینه تلخ و

بی تو پر از بهانه س

آخ که چقد تنگ دلم

برای اون شبامون

کاشکی که اون عشق بشینه

دوباره تو دلامون

چی میشه برگردی بازم

به روزای گذشته

هوای پاییزی چرا

تو عشق ما نشسته

شبای رفتن تو

شبای بی ستاره س

ببین که خاطراتم

بی تو چه پاره پاره س

با هر نفس تو سینه

بغض تو تو گلومه

با هرکی هرجا باشم

عکس تو روبرومه

آخ که چقد تنگ دلم

برای اون شبامون

کاشکی که اون عشق بشینه

دوباره تو دلامون

چی میشه برگردی بازم

به روزای گذشته

هوای پاییزی چرا

تو عشق ما نشسته

شبای رفتن تو

شبای بی ستاره س

ببین که خاطراتم

بی تو چه پاره پاره س

سپردی عهدمونو

به دست باد و بارون

منو زدی به طوفان

خودت گرفتی آروم

قهر تو رامو بسته

غم دلمو شکسته

تو این صدای خسته

یاد تو پینه بسته

غم دلمو شکسته

شبای رفتم تو

شبای بی ستاره ی

ببین که خاطراتم

بی تو چه پاره پاره س.....



اینم یکی از قشنگترین آهنگهای معین ، که اگه آهنگشو گوش بدین مطمئنّم که حسابی منقلبتون میکنه.
اول اومدم که فقط همون ابتدای شعر که درباره ی غروب هست رو بنویسم ، ولی دیدم حیفه که شعر به این قشنگی رو کامل نزارم.
یا علی مدد.

اتفاقا این آهنگ خیلی قشنگه..

وسوسه شدم همین الان برم گوش بدم