هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.


 
الرئيسيةالرئيسية  PortalPortal  جستجوجستجو  أحدث الصورأحدث الصور  ثبت نامثبت نام  ورود  

 

 يک داستان ...

اذهب الى الأسفل 
+3
بهاره
meysam-r
Arghavan
7 مشترك
نويسندهپيام
Arghavan
میزبان
میزبان
Arghavan


تعداد پستها : 489
Location : تهران
Registration date : 2008-01-02

يک داستان ... Empty
پستعنوان: يک داستان ...   يک داستان ... Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 19, 2008 5:32 pm

پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت. دختر هابیل جوابش کرد و گفت: نه، هرگز، همسری ام را سزاوار نیستی؛ تو با بدان نشستی و خاندان نبوتت گم شد. تو همانی که بر کشتی سوار نشدی. خدا را نادیده گرفتی و فرمانش را. به پدرت پشت کردی، به پیمان و پیامش نیز.
غرورت، غرقت کرد. دیدی که نه شنا به کارت آمد و نه بلندی کوه ها!
پسر نوح گفت: اما آن که غرق می شود، خدا را خالصانه تر صدا می زند، تا آن که بر کشتی سوار است. من خدایم را لابه‌لای توفان یافتم، در دل مرگ و سهمگینی سیل.
دختر هابیل گفت: ایمان، پیش از واقعه به کار می آید. در آن هول و هراسی که تو گرفتار شدی، هر کفری بدل به ایمان می شود. آن چه تو به آن رسیدی، ایمان به اختیار نبود، پس گردنی خدا بود که گردنت را شکست.
پسر نوح گفت: آنها که بر کشتی سوارند، امنند و خدایی کجدار و مریز دارند که به بادی ممکن است از دستشان برود. من اما آن غریقم که به چنان خدای مهیبی رسیدم که با چشمان بسته نیز می بینمش و با دستان بسته نیز لمسش می کنم. خدای من چنان خطیر است که هیچ توفانی آن را از کفم نمی برد.
دختر هابیل گفت: باری، تو سرکشی کردی و گناهکاری. گناهت هرگز بخشیده نخواهد شد.
پسر نوح خندید و خندید و خندید و گفت: شاید آن که جسارت عصیان دارد، شجاعت توبه نیز داشته باشد. شاید آن خدا که مجال سرکشی داد، فرصت بخشیده شدن هم داده باشد!
دختر هابیل سکوت کرد و سکوت کرد و سکوت کرد و آنگاه گفت:‌ شاید. شاید پرهیزکاری من به ترس و تردید آغشته باشد، اما نام عصیان تو دلیری نبود. دنیا کوتاه است و آدمی کوتاه‌تر. مجال آزمون و خطا نیست.
پسر نوح گفت:‌ به این درخت نگاه کن. به شاخه‌هایش. پیش از آنکه دست های درخت به نور برسند. پاهایش تاریکی را تجربه کرده اند. گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد. گاهی برای رسیدن به خدا باید از پل گناه گذشت...
من این گونه به خدا رسیدم. راه من اما راه آسانی نیست. راه تو زیباتر است، راه تو مطمئن تر، دختر هابیل!
پسر نوح این را گفت و رفت: دختر هابیل تا دور دست ها تماشایش کرد و سالهاست که منتظر است و سالهاست که با خود می گوید: آیا همسری اش را سزاوار بودم؟!

عرفان نظر آهاری


اين مطلب آخرين بار توسط Arghavan در الثلاثاء فبراير 19, 2008 5:33 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
meysam-r
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
meysam-r


تعداد پستها : 1071
Registration date : 2007-12-28

يک داستان ... Empty
پستعنوان: رد: يک داستان ...   يک داستان ... Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 19, 2008 5:44 pm

سلام ارغوان جان ...
داستان جالبی بود

دست گلت درد نکنه عزیزم Laughing flower
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

يک داستان ... Empty
پستعنوان: رد: يک داستان ...   يک داستان ... Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 19, 2008 6:22 pm

مرسی ارغوان جان .. داستان جالب و زیبایی بود Razz
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
nAvId
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
nAvId


تعداد پستها : 2240
Age : 35
Location : همه جاي ايران سراي من است
Registration date : 2007-12-04

يک داستان ... Empty
پستعنوان: رد: يک داستان ...   يک داستان ... Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 19, 2008 8:28 pm

Neutral

واقعا بالاخره جوابش چی میشه ؟

پسر نوح هم درست میگه دیگه ... نه ؟ Neutral
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
Arakadrish
مشتاق
مشتاق
Arakadrish


تعداد پستها : 986
Location : كاخك
Registration date : 2007-12-04

يک داستان ... Empty
پستعنوان: رد: يک داستان ...   يک داستان ... Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 19, 2008 10:16 pm

ارغوان عزيز خيلي قشنگ بود

اما كلي حرف و حديث لابلاي خوذش داره Very Happy

به هر حال ممنون . لطف كردي Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

يک داستان ... Empty
پستعنوان: رد: يک داستان ...   يک داستان ... Icon_minitimeالأربعاء فبراير 20, 2008 3:06 am

ممنون ارغوان خانوم
خیلی جالب بود
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
maryashena
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
maryashena


تعداد پستها : 1153
Registration date : 2007-12-05

يک داستان ... Empty
پستعنوان: رد: يک داستان ...   يک داستان ... Icon_minitimeالأربعاء فبراير 20, 2008 3:54 am

ممنون
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Arghavan
میزبان
میزبان
Arghavan


تعداد پستها : 489
Location : تهران
Registration date : 2008-01-02

يک داستان ... Empty
پستعنوان: رد: يک داستان ...   يک داستان ... Icon_minitimeالأربعاء فبراير 20, 2008 6:08 am

خواهش می کنم دوستان .این داستان یه تمثیله.(و البته هیچ ربطی به خواستگاری و انتخاب همسر نداره!!!!!) Very Happy

چیزی که من ازش برداشت کردم اینه که ما نباید در جایگاه خدا بشینیم ودر مورد خلق خدا قضاوت کنیم.

درهای بخشش خداوند همیشه به روی توبه کنندکان بازه.در طول تاریخ کم نبودن توبه کننده هایی که تبدیل به افراد بزرگی شدن .

می دونین بچه ها یاد چی افتادم Very Happy یاد فیلم مارمولک

برای هر کسی راهی برای رسیدن به خدا وجود داره
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
يک داستان ...
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1
 مواضيع مماثلة
-

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
 :: علمی و ادبی :: شعر و شاعران ایرانی-
پرش به: