نامه يک شاعر...

نامه نیمایوشیج به "همسرش ....نامه ی قشنگیه ...پر از صمیمیت یک شاعر




عزیزم

قلب من رو به تو پرواز می کند

مرا ببخش ! از این جرم بزرگ که دوستی است و جنایت ها به مکافات آن رخ می دهد چشم بپوشان... اگر به تو «عزیزم» خطاب کرده ام ، تعجب نکن . خیلی ها هستند که با قلبشان مثل آب یا آتش رفتار می کنند . عارضات زمان ، آن ها را نمی گذارد که از قلبشان اطاعت داشته باشند و هر اراده ی طبیعی را در خودشان خاموش می سازند .

اما من غیر از آن ها و همه ی مردم هستم . هر چه تصادف و سرنوشت و طبیعت به من داده ، به قلبم بخشیده ام . و حالا می خواهم قلب سمج و ناشناس خود را از انزوای خود به طرف تو پرتاب کنم و این خیال مدت ها است که ذهن مرا تسخیر کرده است
می خواهم رنگ سرخی شده ، روی گونه های تو جا بگیرم یا رنگ سیاهی شده ، روی زلف تو بنشینم

من یک کوه نشین غیر اهلی ، یک نویسنده ی گمنام هستم که همه چیز من با دیگران مخالف و تمام ارده ی من با خیال دهقانی تو ، که بره و مرغ نگاهداری می کنید متناسب است

بزرگ تر از تصور تو و بهتر از احساس مردم هستم ، به تو خواهم گفت چه طور

اما هیهات که بخت من و بیگانگی من با دنیا ، امید نوازش تو را به من نمی دهد ، آن جا در اعماق تاریکی وحشتناک خیال و گذشته است که من سرنوشت نامساعد خود را تماشا می کنم

دوست کوه نشین تو

خیلی قشنگ و تامل بر انگیز بود ...

دوست خطاب کردنش...

صمیمتی که در پس جمله هاش نهفته است و تواضعش تحسین بر انگیزه...


دست گلت درد نکنه ...

درسته میثم جان

نامه بیشتر از اینکه عاشقانه باشه شاعرانه ست

جمله های ساده اما عمیق...

خوشحالم که خوشت اومد

خیلی زیبا بود

ممنون الهام جان .. من بار اولم بود که اینو میخوندم .. دست گلت درد نکنه

ممنون الهام جان
زیبا بود و البته شاعرانه

بهاره و داداش امین عزیزم قابل شما رو نداشت..

ممنون از نظرتون

الهام جان ممنون........ خیلی زیبا بود.......

وقتی خوندمش به عنوان یک وصیت ........... یاد زنش افتادم که با هر دفعه خوندن این چه حسی بهش دست میده........

s@ba نوشته است:

الهام جان ممنون........ خیلی زیبا بود.......

وقتی خوندمش به عنوان یک وصیت ........... یاد زنش افتادم که با هر دفعه خوندن این چه حسی بهش دست میده........

خواهش می کنم صبا جان

واقعا قشنگ نوشته

نیماست دیگه

meysam-r نوشته است:

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام ...

گرم از یاد آوری یا نه!

من از یادت نمی کاهم

نیما


(تقدیم به خواهری خوب و با ذوقم )

[img][/img]

میثم جان انقدر شعر و عکسی که گذاشتی قشنگه

که من فقط تشکر میکنم

لطف داری به من

ممنون الهام جان بابت نوشته زیبات

خواهش میکنم مجید جان

جالب بود .... بعضی وقتا منم دلم میخواد نامه بنویسم

ولی من بیشتر دوست دارم یه نفر برام نامه بنویسه..

به همین قشنگی..

الهام نوشته است:

ولی من بیشتر دوست دارم یه نفر برام نامه بنویسه..

به همین قشنگی..

یادمه یه زمونی نامه های قشنگی مینوشتم ... مثل وبلاگی که داشتم!

اما حالا حوصلشو ندارم .. نمیدونم چرا!؟

ليلا نوشته است:

الهام نوشته است:

ولی من بیشتر دوست دارم یه نفر برام نامه بنویسه..

به همین قشنگی..

یادمه یه زمونی نامه های قشنگی مینوشتم ... مثل وبلاگی که داشتم!

اما حالا حوصلشو ندارم .. نمیدونم چرا!؟

الان وبلاگ داری؟

حسودیم شد .........


خوش به حال زنش .........

درسته...

چقدر خوبه یه آدمی مثل نیما برای آدم نامه بنویسه..

خدا شانس بده...