آمدم سر قرارعاشقي...
به ياد شما آواي غريبي سر ميدهم سرويس: نگاهي به وبلاگها
1387/01/20
04-08-2008
12:15:33
8701-02282: كد خبر
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: نگاهي به وبلاگها
آمدم سر قرارعاشقي، سوسو زنان به هر سو، چشم دوختم تا نوري از وجودتان را دريابم تا چشمانم بيدار شود... كجا رفتهايد؟! خوبان خدادوست كجا رفتهايد؟!
به گزارش سرويس نگاهي به وبلاگهاي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، نويسنده وبلاگ"غروب شلمچه" به نشاني
http://ghorobe.blogfa.com آورده است: کجاييد غريبان شهر که روزها و شبها فرازها را «صابر» بوديد و «نشيب»ها را شاکر.
زمزمه دعايتان با نغمه قرآن و توسل آميخته بود و سنگرهاتان پر بود از بوي باران، بوي سبزه.
به جستوجوي شما آمدهام حماسهسازان حماسه سرخ جبههها
اين روزها كمتر كسي از روزهاي خوب شما ميگويد
از سكوت شب سنگرها، از درد دلهاي شبانه
كمتر كسي قصههاي عاشقانه و صادقانهتان را ميگويد
كمتر از نگاه پرعاطفه و حرفهاي عاشقانه ميگويند
كمتر لحظههاي سبز شما را روايت ميكنند، كمتر زمزمه حديث سفرهاي غريبانه را ميشنويم
آري!
من آشناي غزلهاي خاطرات شمايم
گاهي در دلم سوگواره برپا مي شود
گاهي دلم براي صداي خمپارهها ميتپد. دلم براي نخلهاي سوخته ميسوزد و آهسته و بي صدا ساقه زرد غم و اندوه در دلم ريشه ميكند
و به ياد شما آواي غريبي سر ميدهم
و در اين روزگار غريب به غربت و تنهايي خود ميگريم و به ياد شما، دوباره جان ميگيرم
من، از شما جدا ماندهام
نشانه غربت شما را از زمان و زمانه ديدهام
من، حديث حادثهها را شنيدهام.
روزگار، نه، زمانه، نه
زمان، زمان غريبي است
غربت ياد شهيد غيرتهاي رفته به باد را زنده نمي كند، غربت ياد شهيد حديث عشق و جنون را رها نميكند،
غربت ياد شهيد صحبت سرخ لالهها را هويدا نميكند، غربت ياد شهيد ابرهاي تيره دل را سپيد نميكند وغربت ياد شهيد غيرت ما را شعله ور نميكند.
آري، زمان زمان غريبي است، حصار غربت ما نميشكند.
قرارهاي امروزي آواي بي قراران را از يادها برده است، ترانههاي امروزي ترانهي دلنواز باران جبههها را از بين برده است.
آواي باران به گوشمان نميرسد، عطر سرخ ايثار بويش را از دست داده است.
چشمهاي غرق به مال چشمهاي فانوسي آن روزها را از ياد برده است...
لبخندهاي مايل به دنيا، لبخندهاي دريايي دريادلان را فراموش كرده است...
آسمان سينههامان از آواي غربت ياران بغض ابر گرفته است
كجائيد؟!
اي لبهاي خاموش تا با صداي آشناي خود
برايم بگوئيد رازهاي در زنگار نهفته را
قصه شوق پرواز را
باور كنيد! من اسير دنياي دردآلود و نازيبا، شده ام
و از زيباييهاي شما فاصله گرفته ام
من، اسير مردابهاي تباهي ام
طوفان حوادث در اين زمانه غربت، از شما جدايم كرده است.
با چشمان مضطرب و گريانم به دنبال يادگاري از آن روزها مي گردم
از روي يك نيازو براي فهميدن يك راز بيشتر، دلم مي خواهد حديث ياران بي مزارتان، حديث گردانهاي گمنام و قصه سحرگاههاي اعزام را دوباره بشنوم...
چشمانم به دنبال چشمهاي باراني شما ميگردد و دل آواره ام دنبال دلهاي آسمان وار طوفاني شما ميگردد
آري! نگاهم از نگاههاي آلوده بسياري بيزار است؛
من، به دنبال نشان سرخ شمايم
و از نسيمها، مي پرسم.
من غمي بزرگ را در دل تسلي مي دهم؛
غم نبودن با شما، دوري از شما و غربت شما.
زمانه مي خواهد كه، من بي غم و درد باشم
زمانه مي خواهد كه راحت تن فراهم كنم و روح سرگشته را رها سازم .
اما من نمي توانم لب فرو بندم
پيام خون شما را بايد شنيد و فهميد
خدا كند، شور جانبازيهاي شما
نگذارد زمزمههاي ناپاك نامردان را نظاره كنم.
خدا كند كه روح بلندتان هميشه، مرا مدد كند.
بگذار حرفهايم، در دل بماند
وعقدههاي غريبانه خود را در سينه، نگه دارم
و زخم نامه غربت و تنهايي را برايت شرح ندهم.
آري! بگذارهر از گاهي شميم نام پاكت را بشنوم
و يادت را در دل زنده نگه دارم و تصويرت را در خاطره ايام جاري و باقي نگه دارم.
انتهاي پيام