هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.


 
الرئيسيةالرئيسية  PortalPortal  جستجوجستجو  أحدث الصورأحدث الصور  ثبت نامثبت نام  ورود  

 

 قصه هاي مرجان

اذهب الى الأسفل 
+16
بهاره
yasamiin
nasim
Assal
Yasaman
h@sti
s@ba
الهام
ليلا
دلارام
amin
nAvId
magnoon diab
Arakadrish
MajidDiab
Jany
20 مشترك
رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1 ... 10 ... 17, 18, 19, 20, 21  الصفحة التالية
نويسندهپيام
nAvId
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
nAvId


تعداد پستها : 2240
Age : 36
Location : همه جاي ايران سراي من است
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالسبت فبراير 21, 2009 6:35 pm

مرجان عزیز

واقعا لذت بردم از داستان جالبت

اعتراف میکنم که موهای تنم سیخ شد بعضی جاهاش ...

واقعا ممنونم ...

مجبورم کرد بازم بنویسم ... Wink
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالأحد فبراير 22, 2009 10:55 am

ممنون لطف داری نوید جان
به خودم امیدوار شدم
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالأحد فبراير 22, 2009 11:05 am

nAvId نوشته است:
مرجان عزیز

واقعا لذت بردم از داستان جالبت

اعتراف میکنم که موهای تنم سیخ شد بعضی جاهاش ...

واقعا ممنونم ...

مجبورم کرد بازم بنویسم ... Wink
ای ول به حسن سلیقت lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 24, 2009 8:26 am

اگه میدونست اخرش چی میشه هیچ وقت اشتباه نمیکرد..
فکر میکرد دل همه مثل دل خودش صاف و پاکه.
بیچاره مرجان که دلش بدجوری شکسته بود.
پشت پنجره ایستاده بود و به بیرون نگاه میکرد به ابری که همه آسمون رو پوشونده بود
به آبی گم شده اسمون که فقط او میتونست ببینه..همون آبی ای که عین قلبش پشت یه عالمه
ابر گم شده بود..با خودش گفت:
.عجیب نیست ؟ابر آسمون از بخار برخاسته از دریاست، دریایی که به پاکی و بی نهایتی معروفه و ابر دل من
از بخار برخاسته از دله،دلی که به پاکی و بی نهایتی معروفه . چه شباهتی!!!
دوباره چند لحظه فکر کرد و گفت:
ابر آسمون با یه نسیم بی جون جا به جا میشه و میره اما ابر دلم شاید نازک تر بشه ولی مه ش به جا میمونه چه تفاوتی!!!
عجیب نیست؟
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 24, 2009 9:18 am

ممنون مرجان من که از قصه های تو بیشتر از قصه های شهرزاد قصه گو خوشم میاد Laughing
ولی جدیدن اشتباه املایی داری غصه هاتو می نویسی نه قصه ها Rolling Eyes
ما همون مرجان شاد و سرحالو می خواهیم Razz
که باعث شادی و امید همه ما بشه تو غمگین باشی ما چیکار کنیم پس؟؟؟ Suspect
انشالا همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه cheers
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 24, 2009 12:36 pm

amin نوشته است:
ممنون مرجان من که از قصه های تو بیشتر از قصه های شهرزاد قصه گو خوشم میاد Laughing
ولی جدیدن اشتباه املایی داری غصه هاتو می نویسی نه قصه ها Rolling Eyes
ما همون مرجان شاد و سرحالو می خواهیم Razz
که باعث شادی و امید همه ما بشه تو غمگین باشی ما چیکار کنیم پس؟؟؟ Suspect
انشالا همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه cheers
اشتباه شد دیگه!!
این که من نیستم مرجانه.اون یکی مرجان که از اول هم گفتم
باشه!سعی میکنم روزای خوبشم بنویسم
ممنونم که به من لطف داری
حالا هم برای شادی دل همه دسته جمعی خنده!!
ههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالخميس فبراير 26, 2009 4:01 am

قشنگترین صبحش وقتی بود که چشم با کرد و دید
توی دلش هیچ غصه و نگرانی ای نیست
حرفاش و غصه هاش رو کیسه کرده بود و انداخته بودشون دور
امروز شاد بود
دلش پر بود از امیدی که خیلی وقت پیش ترکش کرده بود
حالا دوباره میتونست تو آیینه نگاه کنه و از دیدن خودش شاد باشه.
یادش اومده بود که زندگی وقتی لبخند نمیزنه که او اخم کرده باشه.
دوباره تلاش میکرد و از نو شروع میکرد.مهم نبود که یک بار زمین خورده بود
تا نیرو و امید داشت پیش میرفت
یه با خط درشت روی سر در ذهنش نوشت
غصه و ناامیدی تا اطلاع ثانوی تعطیل.لطفا وارد نشوید
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالخميس فبراير 26, 2009 8:43 am

Jany نوشته است:
قشنگترین صبحش وقتی بود که چشم با کرد و دید
توی دلش هیچ غصه و نگرانی ای نیست
حرفاش و غصه هاش رو کیسه کرده بود و انداخته بودشون دور
امروز شاد بود
دلش پر بود از امیدی که خیلی وقت پیش ترکش کرده بود
حالا دوباره میتونست تو آیینه نگاه کنه و از دیدن خودش شاد باشه.
یادش اومده بود که زندگی وقتی لبخند نمیزنه که او اخم کرده باشه.
دوباره تلاش میکرد و از نو شروع میکرد.مهم نبود که یک بار زمین خورده بود
تا نیرو و امید داشت پیش میرفت
یه با خط درشت روی سر در ذهنش نوشت
غصه و ناامیدی تا اطلاع ثانوی تعطیل.لطفا وارد نشوید
در مسیر زندگی


در بهاری سبز

همچون امروز

به من آموختند که دوست بدار که دوست داشتن لازمه زندگی توست

نه تنها تو بلکه تمامی انسانها

حال و اکنون که دیوانه وار دوستش دارم می گویند فراموشش کن

خدایا چه سخت می گیرند دوست داشتن را

و چه آسان می گیرند فراموش کردن را
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالجمعة فبراير 27, 2009 7:33 am

زمستون داشت تموم میشد..تموم تموم که نه ولی رو به تمومی بود.
آخرش بود..هوا یه کم سرد بوی بهار داشت و نم بارون بهاری.
نسیم ملایمی می اومد.به صورتش میخورد از سوز کم ش لذت میبرد.
نمخواست خودش رو بپوشونه..میخواست نسیم با صورتش بازی کنه،
پر از شورش کنه.
داشت آروم و بی هدف قدم میزد..دلش هوس کرده بود بزنه به کوچه و خیابون.
دلش از توی خونه نشستن و فکر و خیالای بیخودی گرفته بود.
شدت باد بیشتر شد نه خیلی شدید ولی طبق رسم کویر که وقتی امید بارون داری
همه چی عوض میشه، هوا پر از خاک شد..یه عالمه کاغذ و اشغال توی هوا چرخ میخورد.
تیفون*شده بود.باد توی پلاستیک فریزری که کنار کوچه افتاده بود پیچید و بلندش کرد.
جلوی چشماش چرخ زد و زد و همراه باد به اینطرف و اونطرف کشیده شد.
با خودش گفت:
چقدر بده سبک و تو خالی باشی و فقط وقتی بتونی حرکت داشته باشی
که یه هوای زودگذر به دلت بیفته.
برای فرار از تیفون سرعت بیشتری گرفت.باید قبل از اینکه هوا بدتر بشه به خونه میرسید.


* در لهجه یزدی به باد شدیدی که گرد و خاک همراهشه با هر شدتی که باشه میگن تیفون
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالأحد مارس 29, 2009 7:57 am

هیچی هیچی!نه سال نو مبارکی نه عید دیدنی ای!هیچی
دیگه دوستش ندارم..
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالأحد مارس 29, 2009 12:13 pm

Rolling Eyes Rolling Eyes Rolling Eyes
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
دلارام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
دلارام


تعداد پستها : 4639
Location : تهران
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالأحد مارس 29, 2009 3:02 pm

Jany نوشته است:
هیچی هیچی!نه سال نو مبارکی نه عید دیدنی ای!هیچی
دیگه دوستش ندارم..

pale
دلارام بمیره نبینه اعصاب معصاب نداشته باشی
چی شده خانوم خانوما، با مرجان قهر کردی یا با ما؟ Sad
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالأحد مارس 29, 2009 4:04 pm

دلارام نوشته است:
Jany نوشته است:
هیچی هیچی!نه سال نو مبارکی نه عید دیدنی ای!هیچی
دیگه دوستش ندارم..

pale
دلارام بمیره نبینه اعصاب معصاب نداشته باشی
چی شده خانوم خانوما، با مرجان قهر کردی یا با ما؟ Sad
خدا نکنه خانمی.هزار سال زنده باشی
من یه وقتایی دیوونه میشم.حوصله این مرجان رو نداشتم
برای همین کنارش گذاشتم...
اگه با شما قهر کنم که نصف دنیام فنا میشه.
وزی چند بار نیام فروم که روزم شب نمیشه..
قربونت برم که اینقدر مهربونی
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالأحد مارس 29, 2009 4:49 pm

مرجان جونم یه صفایی به حال مستمع های همیشگی این تاپیک بده
من منتظرم عزیزم
دوباره نگی فردا من چیز نمیشم
میدونی که من اهل چاپلوسی نیستم
دستت درد نکنه lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
دلارام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
دلارام


تعداد پستها : 4639
Location : تهران
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالإثنين مارس 30, 2009 5:38 am

Jany نوشته است:
دلارام نوشته است:
Jany نوشته است:
هیچی هیچی!نه سال نو مبارکی نه عید دیدنی ای!هیچی
دیگه دوستش ندارم..

pale
دلارام بمیره نبینه اعصاب معصاب نداشته باشی
چی شده خانوم خانوما، با مرجان قهر کردی یا با ما؟ Sad
خدا نکنه خانمی.هزار سال زنده باشی
من یه وقتایی دیوونه میشم.حوصله این مرجان رو نداشتم
برای همین کنارش گذاشتم...
اگه با شما قهر کنم که نصف دنیام فنا میشه.
وزی چند بار نیام فروم که روزم شب نمیشه..
قربونت برم که اینقدر مهربونی


آی گفتی... Neutral
منم خیلی دلم می خواد این دلارام رو بذارم کنار، یا حداقل یه مدت ازش دور باشم
اصلا دلم می خواد تنهایی برم مسافرت، حتی خودم رو هم نبرم
ولی نازنینم... چگونه؟ Neutral
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالثلاثاء مارس 31, 2009 11:27 am

Crying or Very sad Crying or Very sad Crying or Very sad Crying or Very sad
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالثلاثاء مارس 31, 2009 4:00 pm

دلارام نوشته است:
Jany نوشته است:
دلارام نوشته است:
Jany نوشته است:
هیچی هیچی!نه سال نو مبارکی نه عید دیدنی ای!هیچی
دیگه دوستش ندارم..

pale
دلارام بمیره نبینه اعصاب معصاب نداشته باشی
چی شده خانوم خانوما، با مرجان قهر کردی یا با ما؟ Sad
خدا نکنه خانمی.هزار سال زنده باشی
من یه وقتایی دیوونه میشم.حوصله این مرجان رو نداشتم
برای همین کنارش گذاشتم...
اگه با شما قهر کنم که نصف دنیام فنا میشه.
وزی چند بار نیام فروم که روزم شب نمیشه..
قربونت برم که اینقدر مهربونی


آی گفتی... Neutral
منم خیلی دلم می خواد این دلارام رو بذارم کنار، یا حداقل یه مدت ازش دور باشم
اصلا دلم می خواد تنهایی برم مسافرت، حتی خودم رو هم نبرم
ولی نازنینم... چگونه؟ Neutral
وقتی توی سفر هم و غم زندگی عادی رو فراموش کنی
انگار خودت رو جا گذاشتی و رفتی سفر
من توی سفر خودم رو فراموش میکنم اما وقتی برمیگردم
یه حس دردناکه شاید مثل دوباره اسیر شدن روح در بدن
دیدی اونایی که تا نیمه راه اون دنیا میرن و برمیگردن گاهی از ترس و درد
وحشتناک حرف میزنند
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالثلاثاء مارس 31, 2009 7:24 pm

Crying or Very sad Crying or Very sad Crying or Very sad
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالثلاثاء مارس 31, 2009 9:13 pm

بابا اینقدر از سفر حرف نزنید
نا سلامتی عیده هااا
مرجان جون 4 تا قصه شیرین بگو حالش رو ببریم Shocked
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالأربعاء أبريل 01, 2009 3:19 am

ای به روی چشم..ولی فعلا
تا ذهنم برای قصه گفتن وا بشه..
با بزک زنگوله پا و کدو قلقله زن بسازید
قول میدم..بعدش من با دست پر برگردم...
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالأربعاء أبريل 01, 2009 3:33 am

MajidDiab نوشته است:
بابا اینقدر از سفر حرف نزنید
نا سلامتی عیده هااا
مرجان جون 4 تا قصه شیرین بگو حالش رو ببریم Shocked


من قصه بگم.
قصه های جالب و عبرت اموز.
فقط هر دلش داره من واسه ش قصه میگم lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالأربعاء أبريل 01, 2009 12:31 pm

magnoon diab نوشته است:
MajidDiab نوشته است:
بابا اینقدر از سفر حرف نزنید
نا سلامتی عیده هااا
مرجان جون 4 تا قصه شیرین بگو حالش رو ببریم Shocked




من قصه بگم.
قصه های جالب و عبرت اموز.
فقط هر دلش داره من واسه ش قصه میگم lol! lol! lol!
Cool

بگو فقط فاقد خشانت باشه Cool
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالأربعاء أبريل 01, 2009 1:32 pm

شرمنده رکن اصلی قصه های من
خون و خونریزی و خشانته
Twisted Evil Twisted Evil Twisted Evil
خواستید واسه تون تعریف میکنم
study study study
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالأربعاء أبريل 01, 2009 2:54 pm

نه داستانتو ببر باهاش اره 6 بسازند Shocked
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

قصه هاي مرجان - صفحة 18 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 18 Icon_minitimeالأربعاء أبريل 01, 2009 5:39 pm

magnoon diab نوشته است:
MajidDiab نوشته است:
بابا اینقدر از سفر حرف نزنید
نا سلامتی عیده هااا
مرجان جون 4 تا قصه شیرین بگو حالش رو ببریم Shocked


من قصه بگم.
قصه های جالب و عبرت اموز.
فقط هر دلش داره من واسه ش قصه میگم lol! lol! lol!
Laughing Laughing Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
قصه هاي مرجان
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 18 از 21رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1 ... 10 ... 17, 18, 19, 20, 21  الصفحة التالية
 مواضيع مماثلة
-

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
 :: عمومي :: سفره خانه-
پرش به: