خاطره ی اول------قسمت دوم
تا در آپارتمان را باز کرده می باشم.با منظره ی باشکوهی روبرو شده می باشم. دخمل در حال پوشیدن چکمه هایش می باشد.
احتمالا در حال رفتن به سمت برف بازی می باشد.با او خیلی آرام و خجالتولی سلام کرده می باشم.
او هم خیلی آرام و خیلی خجالتولی تر با من سلام کرده می باشد.
او به سمت پایین رفته می باشد . من هم پشت سرش رفته می باشم.(پاورقی-1).
در حیاط را باز کرده می باشیم. احتمالا تا سر کوچه که می تونیم با هم باشیم.
در حین باز کردن در با گروه اژدهای ارشاد روبرو شده می باشیم.
پیوست------------------------------------------------------------------
معرفی گروه اژدهای ارشاد
سه شمشیر زن اصولی که همه جا مثل اجل معلق پیداشان شده می باشد. وظیفه ی آنها تار و مار کردن اشخاص زیر می باشد.
1)کسانی که دارای شلوارزیادی کوتاه می باشند.
2)کسانی که دارای شلوار زیادی بلند می باشند.
3)کسانی که رنگ لبشان قرمز خیلی پررنگ می باشد.
4)کسانی که پررنگ می باشند.
5)کسانی که کمرنگ می باشند.
6)از همه مهمتر کسانی که دارای چکمه می باشند.
---------------------------------------------------------------------------
گروه اژدهای ارشاد دور دخمل حلقه زده می باشند.(پاورقی-2)
آنها با حرکات عجیب شمشیر، خواهان کشاندن دخمل به سمت ماشین تپلشان می باشند.ماشینشان شبیه به اسب می باشد.
من با رشادت فراوان دخمل را از چنگ آنها نجات داده می باشم و به سمت خانه هدایت کرده می باشم.(پاورقی-3)
حالا من مانده می باشم با سه شمشیر زن ماهر. با یک حرکت سریع به سمت اتوبان در حال فرار می باشم.
آنها من را بی خیال شده می باشند.
حالا مثل هر روز سر اتوبان می باشم.
تاکسی
تاکسی
مرگ مادرت....... تاکسی
یخ بستم................ تاکسی
که ناگهان……..پیر مردی دلش دارای رحم می باشد. و برای من نگه داشته می باشد.
من سوار بر تاکسی شده می باشم.تاکسی دارای بخاری نمی باشد.من در حال تبدیل شدن به یک قندیل می باشم.
که ناگهان تاکسی می ایستد.
جلو را نگاه کرده می باشم.تا چشم کار کرده می باشد ماشین می باشد.من فقط نیم ساعت وقت داشته می باشم.
الآن کی ربع است که مابین ترافیک سنگین "خیابان بروسلی" می باشم.(پاورقی-4)
که ناگهان موبایلم زنگ خورده می باشد.(پاورقی-5)
پدر:" کوچول! کجا می باشی؟ رسیده می باشی..؟ چرا جواب داده نمی باشی.؟ کوچول؟ کوچول؟"
کوچول:"پدر جان !پدر جان! پدر جان! شما مهلت داده نمی باشی تا من هم حرف زده بباشم"
پدر:"کوچول! صدایت آمده نمی باشد"
کوچول:"پدر جان! پدر جان! پدر جان! من وسط ترافیک مانده می باشم."
پدر:"کوچول! من صدایت را داشته نمی باشم فقط این را بدان که ساعت کار مدارس یک ساعت دیر شده می باشد.پس خیالت راحت بباشد پسرم"
کوچول:"پدر با این که من صدایت را نداشته می باشم ولی الآن خودم از رادیو شنیده می باشم احتمالا همین رو می خواهی به من گفته بباشی……که مدارس دیر باز شده می باشند…
درسته پدر جان؟"
بیییییییییییییییییییییییییییییییییییب بییییییییییییییییییییییییییییییب بییییییییییییییییییییییییییییییییییییب(پاورقی-6)
به قول شاعر:
"چیزی نگفته بیاش
قسم نخورده بباش
تموم حرفات یه دروغ می باشد………کسی نگفته می باشد ….خودم دیده می باشم…
خونه ی عشق تو شلوغ می باشد…."(از رضا لیانشامپویی سلطان مشکی
)
ادامه داشته می باشد…
__________________________________________________ _______
1-در لیانشامپو معمولا پسران دنبال دختران راه افتاده می باشند.البته گاهی این مسئله برعکس شده می باشد.
سردی و گرمی هوا می تواند بر این مسئله تاثیر فراوانی گذاشته بباشد.
2-دخمل دارای چکمه می باشد.
3-خواستم جزئیات را گفته بباشم ولی به دلیل مسائل امنیتی پشیمان شده می باشم.
4-بروسلی از قهرمانان ملی ما می باشد.
5-تعجب نکرده بباشید در لیانشامپو نوزادان هم دارای موبایل می باشند.این خصوصیت یک شهر صنعتی می باشد.
6-این صدای قطع شدن می باشد.صدایی آشنا برای مردم لیانشامپو