كي حاضره كي غايب ؟

MajidDiab نوشته است:

یاسمین جان
خوندن این خبر خیلی ناراحتم کرد
واسه همین وظیفه خودم دونستم تا بیام برای عرض تسلیت
ان شالله روحشون قرین رحمت و آسایش بشه
آمین

مرسی مجید جان......
به هرحال مرگ چیزی نیست که بتونیم ازش فرار کنیم.....
مرسی که به یادم بودی....برام خیلی ارزش داشت...
ایشالله همیشه شاد باشی....

Yasaman نوشته است:

yasamiin نوشته است:

Yasaman نوشته است:

سلام بچه ها
امیدوارم همگی خوب خوب باشین
ببخشید یه مدت غایب بودم. مادربزرگم عمرش رو داد به شما و من رفتم شیراز برای مراسم ایشون و نتونستم قبلش خبر بدم.

الان هم که کلی از درسهام عقب افتادم. هر روز از ساعت 8 صبح تا حدود 8 شب دانشگاهم وقتی میام خونه دیگه جون نمی مونه برام

دلم براتون تنگ شده بود.
اگه این مدت نتونستم درست و حسابی بیام ببخشید آخه کلی کارای عقب افتاده دارم

Love u all

یاسی جونم هفته پیش که این پیغامتو خوندم خیلی دلم گرفت برای اینکه یاد مامان بزرگ خودم افتادم که حال چندان مساعدی نداشت...
یاد این که چقدر زندگی میتونه عجیب باشه و عزیزی که پیشمونه ممنکنه براش فردایی نباشه...

دو روز بعد بهمون خبر دادن که مامان بزرگم فوت شده....
اصلا باورم نمیشد .....ولی دیگه کاری از دست کسی برنمیومد.....

علت اینکه این هفته سر به فروم نزدم همین بود.....

امیدوارم کسی داغ عزیزاشو نبینه....خیلی سخته......
احساس عجیبی که سراسر وجود آدمو میگیره....

خداي من ياسمين جون واقعا متاسفم. متاسفم. نمي دوني وقتي خوندمش چه حالي شدم...من رو هم در غم خودت شريك بدون گلم. ان شاالله كه روحشون شاد باشه و بقاي عمر شما و خانواده ي محترم.
ببخشيد كه دير مي نويسم...واقعا شرمنده
غم آخرت باشه عزيزم
از صميم قلبم تسليت ميگم ياسمين جون

منم تسلیت میگم بهت عزیزم....
ممنون که به یادم بودی.....
امیدوارم که هیچ وقت ناراحت و غمگین نباشی...همیشه شادی و سلامتی برای همتون آرزو دارم عزیزم...

MILAD نوشته است:

بهناز خانم تسلیت میگم ...

ان شاءالله که غم آخرتون باشه ...

مرسی میلاد جان که به یادم بودی.....ممنون....

وقتی من سوم راهنمایی بودم، یعنی 40 50 سال پیش ، یه روز با بچه های همپایه ای خودمون قرار گذاشتیم چند سال آینده همدیگه رو ببینیم
کلی بحث کردیم روی روز و تاریخش، و نهایتا تصمیم گرفتیم هشت هشت هشتاد و هشت، هر جای دنیا که بودیم خودمون رو به محل قرارمون برسونیم
من اون روزها اصلا فکر نمی کردم همچین روزی برسه، یعنی اینقده به نظرم دور می اومد که حتی نمی تونستم تصورش کنم
غافل از اینکه زمان زودتر از این حرفا میگذره، و حالا چند دقیقه دیگه روز هشتم ماه هشتم سال هشتاد و هشت شروع میشه






راستی بچه ها، عیدتون مبارک

دلارام نوشته است:

وقتی من سوم راهنمایی بودم، یعنی 40 50 سال پیش ، یه روز با بچه های همپایه ای خودمون قرار گذاشتیم چند سال آینده همدیگه رو ببینیم
کلی بحث کردیم روی روز و تاریخش، و نهایتا تصمیم گرفتیم هشت هشت هشتاد و هشت، هر جای دنیا که بودیم خودمون رو به محل قرارمون برسونیم
من اون روزها اصلا فکر نمی کردم همچین روزی برسه، یعنی اینقده به نظرم دور می اومد که حتی نمی تونستم تصورش کنم
غافل از اینکه زمان زودتر از این حرفا میگذره، و حالا چند دقیقه دیگه روز هشتم ماه هشتم سال هشتاد و هشت شروع میشه






راستی بچه ها، عیدتون مبارک

عید توهم مبارک عزیززززززم....

اتفاقا ما هم یه همچین قراری گذاشتیم....برای ما چند سال پیش بود و هممون رفتیم سر قرار....
چه جالب میشه اگه همتون یادتون باشه....

دلارام فردا رفتی خبرشو بده که دوستاتو دیدی بانه.....

دلارام نوشته است:

وقتی من سوم راهنمایی بودم، یعنی 40 50 سال پیش ، یه روز با بچه های همپایه ای خودمون قرار گذاشتیم چند سال آینده همدیگه رو ببینیم
کلی بحث کردیم روی روز و تاریخش، و نهایتا تصمیم گرفتیم هشت هشت هشتاد و هشت، هر جای دنیا که بودیم خودمون رو به محل قرارمون برسونیم
من اون روزها اصلا فکر نمی کردم همچین روزی برسه، یعنی اینقده به نظرم دور می اومد که حتی نمی تونستم تصورش کنم
غافل از اینکه زمان زودتر از این حرفا میگذره، و حالا چند دقیقه دیگه روز هشتم ماه هشتم سال هشتاد و هشت شروع میشه






راستی بچه ها، عیدتون مبارک

قربانت دلارام جان.منم میلاد آقا امام رضا(ع) رو تبریک میگم

باشه عزیزم حتما میام واستون تعریف می کنم
می دونی اکثر این بچه ها رو 12 سال هر روز دیدم چون از اول دبستان تا پیش دانشگاهی باهم هم مدرسه ای بودیم
مطمئنا خیلی هامون تغییر کردیم، بعضی ها ازدواج کردن، بعضی ها حتی بچه هم دارن البته من سنم خیلی زیاد نیستا، اونا زود بچه دار شدن

خوشحالم
یهو دیدی از خوشحالی بغضم ترکید و زدم زیر گریه
بعد از چند هزار سال نوری، بالاخره این فروم 5 تا عضو آنلاین به خودش دید
قربونت برم امام رضا، اینم از برکت تولد توئه که بعد از چندین سال من دوستانم رو دور هم ببینم

دلارام نوشته است:

خوشحالم
یهو دیدی از خوشحالی بغضم ترکید و زدم زیر گریه
بعد از چند هزار سال نوری، بالاخره این فروم 5 تا عضو آنلاین به خودش دید
قربونت برم امام رضا، اینم از برکت تولد توئه که بعد از چندین سال من دوستانم رو دور هم ببینم

ما تا آخر خط با توایم .......راستی دلارام جان نفر پنجم خرزو خان بیده؟!!!!!!

دمت گرم بید
نفر پنجم مرجان جون بید، اومد دید اعضای زیادی آنلاین هستن بنده خدا فکر کرد فروم رو اشتباه اومده، رفت

دلارام نوشته است:

وقتی من سوم راهنمایی بودم، یعنی 40 50 سال پیش ، یه روز با بچه های همپایه ای خودمون قرار گذاشتیم چند سال آینده همدیگه رو ببینیم
کلی بحث کردیم روی روز و تاریخش، و نهایتا تصمیم گرفتیم هشت هشت هشتاد و هشت، هر جای دنیا که بودیم خودمون رو به محل قرارمون برسونیم
من اون روزها اصلا فکر نمی کردم همچین روزی برسه، یعنی اینقده به نظرم دور می اومد که حتی نمی تونستم تصورش کنم
غافل از اینکه زمان زودتر از این حرفا میگذره، و حالا چند دقیقه دیگه روز هشتم ماه هشتم سال هشتاد و هشت شروع میشه

چه قرار جالبی ...

منم حضور ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــز خودم و محبوبه جان رو اعلام می کنم

حاضر

دلارام نوشته است:

باشه عزیزم حتما میام واستون تعریف می کنم
می دونی اکثر این بچه ها رو 12 سال هر روز دیدم چون از اول دبستان تا پیش دانشگاهی باهم هم مدرسه ای بودیم
مطمئنا خیلی هامون تغییر کردیم، بعضی ها ازدواج کردن، بعضی ها حتی بچه هم دارن البته من سنم خیلی زیاد نیستا، اونا زود بچه دار شدن

میدونی جریان اونا که بچه دارن چیه دلارام؟
اونا به تور اون شهیدایی که خودت میدونی نخوردن.......

خب من برگشتم از اون قرار
همونجور که گفته بودم بعضی ها بچه بغل اومدن، بعضی ها با آقاشون، بعضی ها هم مثل من به قول یاسمین جان با شهیدشون
در کل خوب بود، البته خیلی ها نیومده بودن، اونم نه به این دلیل که خبر نداشتن، به این دلیل که یا عروسی خودشون بود، یا می خواستن برن عروسی، یا تاقچه بالا گذاشتن
شوهر یکی از بچه ها شبیه دستیار رئیس جمهور توی فیلم فرار از زندان بود، اسمش پل بود؟

دلارام نوشته است:

خب من برگشتم از اون قرار
همونجور که گفته بودم بعضی ها بچه بغل اومدن، بعضی ها با آقاشون، بعضی ها هم مثل من به قول یاسمین جان با شهیدشون
در کل خوب بود، البته خیلی ها نیومده بودن، اونم نه به این دلیل که خبر نداشتن، به این دلیل که یا عروسی خودشون بود، یا می خواستن برن عروسی، یا تاقچه بالا گذاشتن
شوهر یکی از بچه ها شبیه دستیار رئیس جمهور توی فیلم فرار از زندان بود، اسمش پل بود؟

پس پل کلرمن هم اونجا بوده ....

اگه من اونجا بودم به خاطر شکنجه سارا حالشو می گرفتم ... ( از طرف مایکل خطر )

منم حضور ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــز خودم و محبوبه جان رو اعلام می کنم

MILAD نوشته است:

دلارام نوشته است:

خب من برگشتم از اون قرار
همونجور که گفته بودم بعضی ها بچه بغل اومدن، بعضی ها با آقاشون، بعضی ها هم مثل من به قول یاسمین جان با شهیدشون
در کل خوب بود، البته خیلی ها نیومده بودن، اونم نه به این دلیل که خبر نداشتن، به این دلیل که یا عروسی خودشون بود، یا می خواستن برن عروسی، یا تاقچه بالا گذاشتن
شوهر یکی از بچه ها شبیه دستیار رئیس جمهور توی فیلم فرار از زندان بود، اسمش پل بود؟

پس پل کلرمن هم اونجا بوده ....

اگه من اونجا بودم به خاطر شکنجه سارا حالشو می گرفتم ... ( از طرف مایکل خطر )

اولش که دیدمش اینقده به نظرم آشنا اومد که فکر کردم یکی از فامیلامونه
بعدش که یه کم فکر کردم دیدم شبیه کلرمنه

منم حضور ســـــــــــــــــــبـــــــــــــــــــــــــز خودم رو اعلام می کنم

حاضرررر

از ترس آشهای محبوبه؛ حاضررررررررررررررررر

حاضر

منم حضور ســــــــــــــــــــــبــــــــــــــــــــز خودم و محبوبه جان و مرجان خانم و گلی خانم رو اعلام می کنم