تو را دوست دارم....

هلنای عزیزم

شعرها و عکسها قابل تو رو نداشت خانومی

ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت
و صدا در جاده بی طرح فضا می رفت
از مرزی گذشته بود
در پی مرز گمشده می گشت
کوهی سنگین نگاهش را برید
صدا از خود تهی شد
و به دامن کوه آویخت
پناهم بده تنها مرز آشنا پناهم بده
و کوه از خوابی سنگین پر بود
خوابش طرحی رها شده داشت
صدا زمزمه بیگانگی را بویید
برگشت
فضا را از خود گذرداد
و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد
کوه از خوابی سنگین پر بود
دیری گذشت
خوابش بخار شد
طنین گمشده ای به رگهایش وزید
پناهم بده تنها مرز آشنا پناهم بده
سوزش تلخی به تار و پودش ریخت
خواب خطکارش را نفرین فرستاد
و نگاهش را روانه کرد
انتظاری نوسان داشت
نگاهی در راه مانده بود
و صدایی در تنهایی می گریست

گوش كن، دورترين مرغ جهان مي خواند


شب سليس است و يكدست، و باز


شمعداني ها و صدادارترين شاخه فصل،


ماه را مي شنوند


پلكان جلو ساختمان


،در فانوس به دست و در اسراف نسيم ،


گوش كن، جاده صدا مي زند از دور قدم هاي ترا


چشم تو زينت تاريكي نيست


پلك ها را بتكان، كفش به پا كن، و بيا


و بيا تا جايي، كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد


و زمان روي كلوخي بنشيند با تو


و مزامير شب اندام ترا،


مثل يك قطعه آواز به خود جذب كنند


پارسايي است در آنجا كه ترا خواهد گفت


بهترين چيز رسيدن به نگاهي است كه از حادثه عاشق تر است


[img][/img]

میثم جان هم که همیشه با یه شعر و یه عکس قشنگ کلبه ما رو منور میکنن

ممنون میثم عزیزم

..................................


غروب که می شود ناخودآگاه دلم می گیرد.

دلم می خواهد همه ی غم ها را به آغوش بکشم ...

غروب که می شود دلم برای دیدنت تنگ می شود. و چقدر در آن لحظه دلم می خواهد ببینمت و دستهایت را در دستهایم بگیرم...

خواهش می نم هلنای عزیزم...

قابل تورو نداشت خانومی...



الهام و میثم عزیز مثل همیشه عالی...

بچه ها این تاپیک خیلی قشنگ خیلی ................




هر وقت می یام توش یه حس ارامشی دارم ...............




ممنون از همتون عالیه .............

ممنون از همه بچه ها

عجب بافتنیه رمانتیکی !

آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت

عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت

پروانه ها می سوزند

وناگهان روز می آید

صبحی دیگر ، پروانه ای دیگر

می پیماید راه رفته را

شب همچنان در راه است

وسوختن عادت دیرینه ی پروانه ها
[img][/img]