تو را دوست دارم....

چگونه می شود قلب داشت اما نبخشيدش؟

چشم داشت اما فروافتاده نگاه داشتش ؟

دست داشت اما در قفا پنهان کردش؟

چگونه می شود ماسه نبود ،روان نبود ،جاری نبود ،وقتی که می شود؟

چگونه می شود جوانه نداد ،شکوفه نداد ،سبز نبود ،وقتی که می شود؟

چگونه می شود شبنم نبود ،زلال نبود ،آيينه نبود ، وقتی که می شود؟

چگونه می شود نسيم نبود ،نوازش نکرد ،پريشان نکرد ، وقتی که می شود؟

چگونه می شود پرنده نبود ، رها نبود ، آسمانی نبود ، وقتی که می شود؟

چگونه می شود آدمی بود اما در سينه سنگ پروراند؟

چگونه می شود بر خانه دل زنجير زد وقتی که غلهارا می شود گشود؟

چگونه می شود گوش کرد ، اما نشنيد؟

چگونه می شود نگريست ، اما نديد؟

چگونه می شود زيست ، اما دوست نداشت ؟

چگونه می شود ادامه داد ، اما خالی بود؟

چگونه می شود بود ، اما نبود؟

چگونه می شود اين همه هراسيد؟

چگونه می شود اين همه تنها بود؟

چگونه می شود اين همه "من" بود؟

چگونه ميشود عاشق نبود؟

چگونه ميشود عاشق بود و عشق نورزيد؟

تو را دوست دارم.... - صفحة 13 14aa8go

در گوشه ای از بازی خلقت
سیبی را که از باغ چشمانی چیده بودم
آدمی دزدید
و من
از بهشت نگاهی رانده شدم

[img]

[/img]

دلارام خیلی قشنگ بود
این عشق در زیر چراغ راهنمای قرمز
یعنی حرکت ممنوع ولی عشق نه

دلارام نوشته است:

الهام نوشته است:: چگونه می شود قلب داشت اما نبخشيدش؟

چشم داشت اما فروافتاده نگاه داشتش ؟

دست داشت اما در قفا پنهان کردش؟

چگونه می شود ماسه نبود ،روان نبود ،جاری نبود ،وقتی که می شود؟

چگونه می شود جوانه نداد ،شکوفه نداد ،سبز نبود ،وقتی که می شود؟

چگونه می شود شبنم نبود ،زلال نبود ،آيينه نبود ، وقتی که می شود؟

چگونه می شود نسيم نبود ،نوازش نکرد ،پريشان نکرد ، وقتی که می شود؟

چگونه می شود پرنده نبود ، رها نبود ، آسمانی نبود ، وقتی که می شود؟

چگونه می شود آدمی بود اما در سينه سنگ پروراند؟

چگونه می شود بر خانه دل زنجير زد وقتی که غلهارا می شود گشود؟

چگونه می شود گوش کرد ، اما نشنيد؟

چگونه می شود نگريست ، اما نديد؟

چگونه می شود زيست ، اما دوست نداشت ؟

چگونه می شود ادامه داد ، اما خالی بود؟

چگونه می شود بود ، اما نبود؟

چگونه می شود اين همه هراسيد؟

چگونه می شود اين همه تنها بود؟

چگونه می شود اين همه "من" بود؟

چگونه ميشود عاشق نبود؟

چگونه ميشود عاشق بود و عشق نورزيد؟
]

خيلي قشنگ بود عزيزم مرسي...
خوب معلومه ديگه اگه همه هميشه اين جوري بودن كه دنيا گلستان ميشد flower

Vتو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست دارم
تورا به جای همه روزهایی که نزیسته ام دوست دارم
بخاطر بوی پهنه دریا، بوی نان گرم
بخاطر برفی که آب می شود، بخاطر نخستین گلها
بخاطر جانوران پاکی که از انسان نمی ترسند
بخاطر دوست داشتن تو را دوست دارم
تو را بجای همه کسانی که دوست ندارم، دوست دارم

جز تو کیست که مرا منعکس کند
من خویش را بس اندک می بینم
بی تو هیچ نمی بینم جز گستره ای متروک
میان گذشته و امروز
از جدار آینه ای خویش گذشتن نتوانم
می بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می برند
تو را دوست دارم بخاطر دانایی ات کز آن من نیست
برای سلامت تن
تو را دوست دارم به رغم هر چه جز توهم نیست
به خاطر این قلب جاودانی کز آنم نیست
می پنداری که شکی و سراپا خردی
تو آن خورشید بزرگی که مرا مدهوش می کند
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم

زمستان گذشته است ،

گل ها شکفته اند

باز زمان نغمه سرایی فرا رسیده است ،

و تو، ای کبوتر زیبای من که در شکاف صخره ها و پشت سنگها پنهان هستی

بیرون بیا و بگذار صدای شیرین تو را بشنوم و صورت زیبایت را ببینم ،

زیرا اکنون زمستان به پایان رسیده است ...

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام ، دوست می دارم .

تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام ، دوست می دارم ...

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای خاطر نخستین گلها .

تو را به خاطر دوست داشتن ، دوست می دارم .

تو را بجای همه کسانی که دوست نمی دارم ، دوست می دارم .

سپیده که سر بزند در این بیشه زار خزان زده ، شاید دوباره گلی بروید

شبیه آنچه در بهار بوییدیم،

پس به نام زندگی هرگز مگو هرگز ...

یاسی عزیزم اصلا قابل تو رو نداشت... I love you

منم ممنونم به خاطر مطلب قشنگت I love you

اوه میثم جان مطلبت چقدر سنگین بود....

یه دنیا حرف داشت ...ممنون I love you

ارغوان جان...عجب حرفی روی این کارت نوشته

نمیشه توضیحش داد...

بی نهایت قشنگ بود سلمان
خیلی قشنگتر از اون عکسه که من گذاشتم
مرجان جون منم باهات موافقم
انگار برای این دو نفر دنیا از حرکت وایساده
غرق دنیای شیرین اطراف خودشونن که خیلی هم قشنگه..
خوشحالم که خوشت اومد عزیزم

جز دلت که قطره ایست بیکران
کس نشان زبیکران نمی دهد

عشق نام بی نشانه است و کس
نام دیگری بدان نمی دهد
.
.
.
خواستم که با تو درد دل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد

[img]

[/img]

قبل رفتنم جاده هاي احساسش رو روي گونه هاش آب باشي كرد ... نگاش كردم

لبخند زد . جواب كوتاهش اين بود :

آب روشنيه ، تو رو زودتر برميگردونه پيشم !!

گفتم : چشمات رو دوس دارم ...

بازم لبخند زد ...

دستاش رو آورد جولو و با انگشتاش موهام رو مرتب كرد ... بهترين آرايش زندگي !!

پيشونيم رو بوسيد و گفت : حالا ديگه برو !!

اما سوغاتي يادت نره

...

meysam-r نوشته است:: جز دلت که قطره ایست بیکران
کس نشان زبیکران نمی دهد

عشق نام بی نشانه است و کس
نام دیگری بدان نمی دهد
.
.
.
خواستم که با تو درد دل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد

[img][/img]

خواستم که با تو درد دل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد

Arakadrish نوشته است:: قبل رفتنم جاده هاي احساسش رو روي گونه هاش آب باشي كرد ... نگاش كردم

لبخند زد . جواب كوتاهش اين بود :

آب روشنيه ، تو رو زودتر برميگردونه پيشم !!

گفتم : چشمات رو دوس دارم ...

بازم لبخند زد ...

دستاش رو آورد جولو و با انگشتاش موهام رو مرتب كرد ... بهترين آرايش زندگي !!

پيشونيم رو بوسيد و گفت : حالا ديگه برو !!

اما سوغاتي يادت نره

...

اون چیزی که تو رو کشونده اینجا و این حرفا واقعا قیمتیه قدرش رو بدن که تشنه ی یک جرعه اش هستم

چشمخانه من دیگر بوی اشک نمی دهد...

خشک است و تلخ...

نگاهم غبار گرفته است مثل شیشه بعد از طوفان...

دلخانه ی من دیگر گرم نیست سیاه است و سنگین ...

جانم را ملال گرفته است ، مثل دود خاشاک نیم سوخته ...

حال فقط دلم را به این تارکخانه ته برکه خوش کرده امکه پناهم داده است...

دل ناگران مباش...

می گویند تنها خاک است که می پوساند...

اما این جا همه چیز خیس آب است و دیگر دست باد هم به من نمی رسد...

[img]

[/img]

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌
پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت
‌طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد
و سفره‌ای كه تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه‌!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه‌!
همان غریبه كه قلك نداشت‌، خواهد رفت
‌ و كودكی كه عروسك نداشت‌، خواهد رفت‌

طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد
و سفره‌ام كه تهی بود، بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌
پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت‌

تو را دوست دارم.... - صفحة 13 Bhnkn8

باور من

کاش باور میکردی

که تنها

باور منی...

[img]

[/img]

خواهم گفت

از خورشید چشمهایت که یخ درونم را آب کرد

از تاب مژگانت، ساقه ی نوازش چشمهایت

از آمدنت که بهار را می آوری

از رسیدن پر تلاطمت میان لحظه های بی قرارم

از رویاهای خاموشم در کنار شادی هایت

از جادوی کلامت که مسخ می کند عاطفه را

از آواز هم غریبه و هم آشنایت

از دیروز و امروزت که پر پرواز می شود

خواهم گفت

از لبریز شدن دشت نگاهت

از دلهره های شبانه ام

از رسیدن به حادثه ها ...

از گذر قدوم سایه ها در کنار ساحل نگاهت

روزی از واژه هایت که رویا بود خواهم گفت

از اوج قصه های بی قرار لحظه هایت در گذر زندگی

که آرام می کند روح خسته ام را

و نوازش می دهد دستهایم را

و هزاران ناگفته را خواهم گفت...

تو را دوست دارم.... - صفحة 13 24fzp14

دل به کنج قفس از حسرت پروازم سوخت .........................گو هم‌آواز چمن کم دهد آواز به من

شهريارا به غزل عشق نگنجد بگذار .................................شرح اين قصه‌ي جانسوز دهد ساز به من

[img]

[/img]

سلام آبجی کجایی؟

موندم پشت در هیچ کس نیست اینجا Sad

بچه ها هیچ کس این خواهری منو ندیده...

سلام

خبري ازشون نیست من وقتی رسیدم نبودن خونه .شاید رفتن مهمونی .ولی دیگه باید پیداشون بشه .