هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.


 
الرئيسيةالرئيسية  PortalPortal  جستجوجستجو  أحدث الصورأحدث الصور  ثبت نامثبت نام  ورود  

 

 قصه هاي مرجان

اذهب الى الأسفل 
+16
بهاره
yasamiin
nasim
Assal
Yasaman
h@sti
s@ba
الهام
ليلا
دلارام
amin
nAvId
magnoon diab
Arakadrish
MajidDiab
Jany
20 مشترك
رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1 ... 6 ... 8, 9, 10 ... 15 ... 21  الصفحة التالية
نويسندهپيام
s@ba
مشتاق
مشتاق
s@ba


تعداد پستها : 700
Location : تهران
Registration date : 2008-01-09

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالسبت مارس 01, 2008 9:34 am

رادان تنها یه گوشه نشسته و داره فکر می کنه...........

یه دفعه یاد حاج نوید میفته که همش داشت وسط بند می رقصید.......... یاد حاج سلمان که با شعراش بچه ها رو ذوق میورد........ یاد محبوب قرقی که جیغش مو رو بر بدن همه ی زندونی ها سیخ می کرد.......... یاد حاج امین که چه جور پشت اون قابلمه ای که عسل براشون غذا اورده بود بادستاش چه هنرنمایی می کرد........یاد اون لیلا خانومه که چقدر برای خانوادش تو شهرشون زحمت کشید............... و یاد روزهای خنودون زندون..........
یاد اون خانومه ........... وای اسمش هنوز مو رو بدنم سیخ می کنه همون که اومد آزادشون کرد......... همشون رفتن........ حالا من تنها با این بند خالی چیکار کنم...............
اما................ اونا هنوز دوسش دارن ...... پاشه میگه میرم تو جشنشون شاید منم راه بدن...........
بقیه ی جریانات در آشپزخونه ی فروم...........
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
nAvId
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
nAvId


تعداد پستها : 2240
Age : 36
Location : همه جاي ايران سراي من است
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالسبت مارس 01, 2008 7:22 pm

به بههههه

دلارام جان ... قربون دستت ... چه حالی میده هااااااااا ... Laughing

آزادییییییی .. جای تو خالیه آزادیییییییییی...

نه ... دیگه خالی نیست ... Laughing



چه بوی خوبی داره آزادی هااااااا ... Laughing
Neutral
راستی این بوی چیه میاد ؟
Sad
چه بد بوه !!!
آزادی چرا بو میده ؟

اااااااااااااا ... نگو خب کنار چاه فاضلاب واستادم ... pale
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
ليلا
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
ليلا


تعداد پستها : 1095
Registration date : 2007-12-21

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالسبت مارس 01, 2008 7:30 pm

Rolling Eyes


نوید جان غذا ته گرفته pale


صداشو در نیار Neutral
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالثلاثاء مارس 04, 2008 3:33 pm

هی.........
نمیدونم اخر و عاقبت قصه های مرجان به کجا کشید
کلاغه به خونه ش نرسید مرجان به روغن مو
به هرحال قصه های مرجان هنوز تموم نشده ولی چون نویسنده یه کم مشغولیت ذهنی داره
باید با ذهن ازاد خوب فکر کنه بعد یه داستان حسابی راست و ریس کنه
فعلا با رقص و آوازی که صداش از اشپزخونه میاد
و غذایی که بوش همه رو گیج کرده حالی ببرید تا من برگردم.
برمیگردم affraid
منظورم القای ترس نبود میخواستم نقش سنجد رو بازی کنم Embarassed Embarassed Embarassed
مرجان کفوری یزدی
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالثلاثاء مارس 04, 2008 3:38 pm

بچه ها من تازه اومدم
رادان کیه دیگه
بهرام رادان رو می گید
علی سنتوری خودمون ؟
انقلاب شده که زندانی ها ازاد شدن
مرجان تو چی شده موهات در اومد
یکی منو شیرفهم کنه Shocked
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
nAvId
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
nAvId


تعداد پستها : 2240
Age : 36
Location : همه جاي ايران سراي من است
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالثلاثاء مارس 04, 2008 7:29 pm

Assal نوشته است:
منم که مثل همیشه دیر میرسم... Crying or Very sad

الکی رفتم دستمو کج کردم و کردم تو جیب مردم که بیام پیش شما...

شما هم که همتون رفتین...

باشه...

Neutral

من تنها موندم تو بند...

Rolling Eyes Rolling Eyes Rolling Eyes

دلارام؟؟ Embarassed

بازم سند مندی داری آبجی؟Embarassed Sad


نه ... Suspect
من باس که برگردم بند ...

عسل مونده اونجا ... Suspect


هااااااااااای ... راداااااااااان ... affraid
کوشییییییییییییی ؟ !!! Evil or Very Mad

میخوام روده هاتو بیریزم بیروووووون ...
Evil or Very Mad


به ...
رادان که مطبخه ...
کیلیدام که همینجاست ... Laughing
عسل جان ...
بیا بریم که ملتی منتظرت هستن ...
رادار داره بندری میره ... از کمر افتاده ... Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالأربعاء مارس 05, 2008 10:18 am

داستان از کچلی من و مو دراوردن دواره م رسید به بزن وببند و زندون
من که به جرم ارسال تاپیک منحرف زندونی کرده بودند.فعلا همه به لطف دلارام جون
ازادیم.تو اشپزخونه هم بزن وبرقصه
MajidDiab نوشته است:
بچه ها من تازه اومدم
رادان کیه دیگه
بهرام رادان رو می گید
علی سنتوری خودمون ؟
انقلاب شده که زندانی ها ازاد شدن
مرجان تو چی شده موهات در اومد
یکی منو شیرفهم کنه Shocked
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالأربعاء مارس 05, 2008 10:53 am

Jany نوشته است:
داستان از کچلی من و مو دراوردن دواره م رسید به بزن وببند و زندون
من که به جرم ارسال تاپیک منحرف زندونی کرده بودند.فعلا همه به لطف دلارام جون
ازادیم.تو اشپزخونه هم بزن وبرقصه
MajidDiab نوشته است:
بچه ها من تازه اومدم
رادان کیه دیگه
بهرام رادان رو می گید
علی سنتوری خودمون ؟
انقلاب شده که زندانی ها ازاد شدن
مرجان تو چی شده موهات در اومد
یکی منو شیرفهم کنه Shocked

]چه اوضاع خفن در عقربی Shocked Shocked
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالأربعاء مارس 05, 2008 11:20 am

داستان الان قسمت بخور بخور و بزن برقصه Laughing Laughing
خیلی باحال شده Laughing lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالأربعاء مارس 05, 2008 12:14 pm

amin نوشته است:
داستان الان قسمت بخور بخور و بزن برقصه Laughing Laughing
خیلی باحال شده Laughing lol!

خوب مثل اینکه شانسم خوب بوده جاهای باحال باحال اومدم
آقا هستم هزارتا Laughing lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالأربعاء مارس 05, 2008 4:37 pm

ما اینجا توی یزد به اونایی که موقع خوردن میرسند
میگیم مادر زن یا مادر شوهرت (با توجه به نوع جنسیت)دوستت داره
مادر زنت دوستت داره مجید
MajidDiab نوشته است:
amin نوشته است:
داستان الان قسمت بخور بخور و بزن برقصه Laughing Laughing
خیلی باحال شده Laughing lol!

خوب مثل اینکه شانسم خوب بوده جاهای باحال باحال اومدم
آقا هستم هزارتا Laughing lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالأربعاء مارس 05, 2008 4:47 pm

ممنون مرجان عزیز
اتفاقا ما هم این اصطلاح رو داریم Very Happy
پس دو تا خوش به حالم شده
هم یه دل سیر می خورم هم مادر زنم دوستم داره Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
nAvId
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
nAvId


تعداد پستها : 2240
Age : 36
Location : همه جاي ايران سراي من است
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالأربعاء مارس 05, 2008 8:20 pm

Laughing

آرههههههه ...

ما هم داریم از اینا اتفاقا ...

من هم الان میخواستم بگم داش مجید ، مادر خانمت دوستت داره که ... Laughing



ایول ... Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالخميس مارس 06, 2008 5:24 am

اونی که می خواست مادر زنم بشه که خیلی دوستم داشت
فقط میخواست سر به تنم نباشه Laughing Laughing lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالخميس مارس 06, 2008 11:09 am

MajidDiab نوشته است:
اونی که می خواست مادر زنم بشه که خیلی دوستم داشت
فقط میخواست سر به تنم نباشه Laughing Laughing lol! lol!
Laughing Laughing Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالخميس مارس 06, 2008 11:40 am

amin نوشته است:
MajidDiab نوشته است:
اونی که می خواست مادر زنم بشه که خیلی دوستم داشت
فقط میخواست سر به تنم نباشه Laughing Laughing lol! lol!
Laughing Laughing Laughing

والا من رو که می دید یا اسمم رو می شنید همینجور محبت فوران می کرد lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالجمعة مارس 07, 2008 7:30 am

اشتباه شده بوده داداش مجید یا سفره شون رو جمع کرده بودند
MajidDiab نوشته است:
اونی که می خواست مادر زنم بشه که خیلی دوستم داشت
فقط میخواست سر به تنم نباشه Laughing Laughing lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالجمعة مارس 07, 2008 9:22 am

Jany نوشته است:
اشتباه شده بوده داداش مجید یا سفره شون رو جمع کرده بودند
MajidDiab نوشته است:
اونی که می خواست مادر زنم بشه که خیلی دوستم داشت
فقط میخواست سر به تنم نباشه Laughing Laughing lol! lol!

نه گفتم که بس که عاشقم بود
I love you I love you
البته با کمال خونسردی و اعتماد به نفس می گم خیلی خیلی هم دلش بخواد من دومادش بشم
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالجمعة مارس 07, 2008 10:04 am

MajidDiab نوشته است:
Jany نوشته است:
اشتباه شده بوده داداش مجید یا سفره شون رو جمع کرده بودند
MajidDiab نوشته است:
اونی که می خواست مادر زنم بشه که خیلی دوستم داشت
فقط میخواست سر به تنم نباشه Laughing Laughing lol! lol!

نه گفتم که بس که عاشقم بود
I love you I love you
البته با کمال خونسردی و اعتماد به نفس می گم خیلی خیلی هم دلش بخواد من دومادش بشم
فکر می کردم فقط من گوله اعتماد به نفسم
تو که دست منو از پشت بستی مجید جان Laughing lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالجمعة مارس 07, 2008 12:23 pm

amin نوشته است:
MajidDiab نوشته است:
Jany نوشته است:
اشتباه شده بوده داداش مجید یا سفره شون رو جمع کرده بودند
MajidDiab نوشته است:
اونی که می خواست مادر زنم بشه که خیلی دوستم داشت
فقط میخواست سر به تنم نباشه Laughing Laughing lol! lol!

نه گفتم که بس که عاشقم بود
I love you I love you
البته با کمال خونسردی و اعتماد به نفس می گم خیلی خیلی هم دلش بخواد من دومادش بشم
فکر می کردم فقط من گوله اعتماد به نفسم
تو که دست منو از پشت بستی مجید جان Laughing lol!

اینجا امین جان صحبت از اعتماد به نفس نیست
بحث مالیدن دماغ آدمهای متکبر به خاکه Shocked
من که نتونستم بمالم یعنی هیچ کس نمی تونه
اما خدا بدجوری مالید
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
Assal
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Assal


تعداد پستها : 1476
Age : 35
Location : تهران
Registration date : 2007-12-19

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالجمعة مارس 07, 2008 7:06 pm

nAvId نوشته است:
Assal نوشته است:
منم که مثل همیشه دیر میرسم... Crying or Very sad

الکی رفتم دستمو کج کردم و کردم تو جیب مردم که بیام پیش شما...

شما هم که همتون رفتین...

باشه...

Neutral

من تنها موندم تو بند...

Rolling Eyes Rolling Eyes Rolling Eyes

دلارام؟؟ Embarassed

بازم سند مندی داری آبجی؟Embarassed Sad


نه ... Suspect
من باس که برگردم بند ...

عسل مونده اونجا ... Suspect


هااااااااااای ... راداااااااااان ... affraid
کوشییییییییییییی ؟ !!! Evil or Very Mad

میخوام روده هاتو بیریزم بیروووووون ...
Evil or Very Mad


به ...
رادان که مطبخه ...
کیلیدام که همینجاست ... Laughing
عسل جان ...
بیا بریم که ملتی منتظرت هستن ...
رادار داره بندری میره ... از کمر افتاده ... Laughing

مرسی داداشی... flower

داداش امین سند گذاشت اومدم بیرون...
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
Assal
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Assal


تعداد پستها : 1476
Age : 35
Location : تهران
Registration date : 2007-12-19

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالجمعة مارس 07, 2008 7:17 pm

MajidDiab نوشته است:
amin نوشته است:
MajidDiab نوشته است:
Jany نوشته است:
اشتباه شده بوده داداش مجید یا سفره شون رو جمع کرده بودند
MajidDiab نوشته است:
اونی که می خواست مادر زنم بشه که خیلی دوستم داشت
فقط میخواست سر به تنم نباشه Laughing Laughing lol! lol!

نه گفتم که بس که عاشقم بود
I love you I love you
البته با کمال خونسردی و اعتماد به نفس می گم خیلی خیلی هم دلش بخواد من دومادش بشم
فکر می کردم فقط من گوله اعتماد به نفسم
تو که دست منو از پشت بستی مجید جان Laughing lol!

اینجا امین جان صحبت از اعتماد به نفس نیست
بحث مالیدن دماغ آدمهای متکبر به خاکه Shocked
من که نتونستم بمالم یعنی هیچ کس نمی تونه
اما خدا بدجوری مالید

چوب خدا صدا نداره اگه بخوره دوا نداره...

خدا همیشه آدمای مغرور و خوب میشونه سر جاشون...
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالسبت مارس 08, 2008 5:36 am

واقعا هم دلش بخواد..
نمیخوای بیا اصلا خواهر وائل رو برات بگیرم
خیلی دختر نازیه.عربی و فرانسه ت هم تقویت میشه
MajidDiab نوشته است:
Jany نوشته است:
اشتباه شده بوده داداش مجید یا سفره شون رو جمع کرده بودند
MajidDiab نوشته است:
اونی که می خواست مادر زنم بشه که خیلی دوستم داشت
فقط میخواست سر به تنم نباشه Laughing Laughing lol! lol!

نه گفتم که بس که عاشقم بود
I love you I love you
البته با کمال خونسردی و اعتماد به نفس می گم خیلی خیلی هم دلش بخواد من دومادش بشم
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالسبت مارس 08, 2008 6:30 am

Jany نوشته است:
واقعا هم دلش بخواد..
نمیخوای بیا اصلا خواهر وائل رو برات بگیرم
خیلی دختر نازیه.عربی و فرانسه ت هم تقویت میشه
MajidDiab نوشته است:
Jany نوشته است:
اشتباه شده بوده داداش مجید یا سفره شون رو جمع کرده بودند
MajidDiab نوشته است:
اونی که می خواست مادر زنم بشه که خیلی دوستم داشت
فقط میخواست سر به تنم نباشه Laughing Laughing lol! lol!

نه گفتم که بس که عاشقم بود
I love you I love you
البته با کمال خونسردی و اعتماد به نفس می گم خیلی خیلی هم دلش بخواد من دومادش بشم

بریم مرجان خانم
منم رو خود وائل برات کار می کنم
بشیم فامیل Shocked Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 9 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 9 Icon_minitimeالسبت مارس 08, 2008 6:30 am

Assal نوشته است:
MajidDiab نوشته است:
amin نوشته است:
MajidDiab نوشته است:
Jany نوشته است:
اشتباه شده بوده داداش مجید یا سفره شون رو جمع کرده بودند
MajidDiab نوشته است:
اونی که می خواست مادر زنم بشه که خیلی دوستم داشت
فقط میخواست سر به تنم نباشه Laughing Laughing lol! lol!

نه گفتم که بس که عاشقم بود
I love you I love you
البته با کمال خونسردی و اعتماد به نفس می گم خیلی خیلی هم دلش بخواد من دومادش بشم
فکر می کردم فقط من گوله اعتماد به نفسم
تو که دست منو از پشت بستی مجید جان Laughing lol!

اینجا امین جان صحبت از اعتماد به نفس نیست
بحث مالیدن دماغ آدمهای متکبر به خاکه Shocked
من که نتونستم بمالم یعنی هیچ کس نمی تونه
اما خدا بدجوری مالید

چوب خدا صدا نداره اگه بخوره دوا نداره...

خدا همیشه آدمای مغرور و خوب میشونه سر جاشون...

دقیقا همینطوره
lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
 
قصه هاي مرجان
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 9 از 21رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1 ... 6 ... 8, 9, 10 ... 15 ... 21  الصفحة التالية
 مواضيع مماثلة
-

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
 :: عمومي :: سفره خانه-
پرش به: