هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.


 
الرئيسيةالرئيسية  PortalPortal  جستجوجستجو  أحدث الصورأحدث الصور  ثبت نامثبت نام  ورود  

 

 قصه هاي مرجان

اذهب الى الأسفل 
+16
بهاره
yasamiin
nasim
Assal
Yasaman
h@sti
s@ba
الهام
ليلا
دلارام
amin
nAvId
magnoon diab
Arakadrish
MajidDiab
Jany
20 مشترك
رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1, 2, 3, 4 ... 12 ... 21  الصفحة التالية
نويسندهپيام
Arakadrish
مشتاق
مشتاق
Arakadrish


تعداد پستها : 986
Location : كاخك
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالجمعة يناير 04, 2008 7:09 pm

چيزي نيست محبوبه

درست ميشه .

براي موهات هم يه ايده دارم. حالم رديف شد مينويسم

حالا بذار اين حلواارده هه رو بزنم به بدن ...

رديف شم Laughing Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالجمعة يناير 04, 2008 7:29 pm

نه دیگه محبوبه جان اون مال موقعی بود که کچل بود lol!
حالا که مرجان جان خوب شده
خوشتیپای فامیلو ردیف کردم Laughing Laughing
می دونم الان از حسادت منفجر می شی Laughing
نترس روشن دلا رو واست شما نگه می دارم محبوبه جان Laughing bounce
امین به فکر شما هم هست Laughing scratch
lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالسبت يناير 05, 2008 3:00 am

نه امین جان
روشن دلای فامیلتون مال خودت Laughing Laughing
حالا تو خوشپیتاتون برای مرجان بفرس
فقط خوشپیتهای فامیلتون چشم بصیرت دارن
وباید هم بیش از حد هم روشن دل باشن



amin نوشته است:
نه دیگه محبوبه جان اون مال موقعی بود که کچل بود lol!
حالا که مرجان جان خوب شده
خوشتیپای فامیلو ردیف کردم Laughing Laughing
می دونم الان از حسادت منفجر می شی Laughing
نترس روشن دلا رو واست شما نگه می دارم محبوبه جان Laughing bounce
امین به فکر شما هم هست Laughing scratch
lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالسبت يناير 05, 2008 1:12 pm

امین جون یه چند روزی دست نگه دار
امروز تو بخش خبر عالم وائل کفوری خوندم که یه خانوم ورق خون گفته
که وائل امسال عشق بزرگ زندگی ش رو پیدا میکنه.
بذار ببینم آخر و عاقبت این رابطه چی میشه بعد خبرت میکنم.
ممنون که طرفمی

amin نوشته است:
magnoon diab نوشته است:
عزیزم آخرش معلومه به لطف جناب پروفسور مرجان ما شد کجل
حالا دارم براش می خونم
کجل کجل کلاجه روغن کله پاچه


ليلا نوشته است:
آخر قصه ی مرجان چی شد؟ scratch

من سر درنمیارم Rolling Eyes
مرجان خانوم همین جوری هم کلی طالب داره
شما واسه خودتون یه فکری بکنین lol!
مرجان فامیلامون اجازه می خوان بیان خواستگاری
البته اگه وائل شاکی نمی شه Wink
البته بزار قدرتو بدونه Laughing lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالسبت يناير 05, 2008 1:17 pm

خدا بد نده پروفسور چند روزه نور سر ما بهتون نخورده پکرید.
یا ناراحت کیک تولدمی که از ترس وائل نتونستی بیای تو بخوری.
حالا دیگه تا دم در میای تو نمیای.
حسابی دلگیر شدم.
نترس خودم برات امان نامه میدم. برای نوید که دادم برای شما هم به روی چشم.
متنش هم به عربی فرانسه انگلیسی هر کدوم خواستی مینویسم که وائل بتونه بخونه.
دوری نکن پروفسور
ما دلمون برات تنگ میشه.
Sad حلوا ارده هم نوش جونت

Arakadrish نوشته است:
چيزي نيست محبوبه

درست ميشه .

براي موهات هم يه ايده دارم. حالم رديف شد مينويسم

حالا بذار اين حلواارده هه رو بزنم به بدن ...

رديف شم Laughing Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالسبت يناير 05, 2008 1:24 pm

جونم برات بگه لیلا جون که به لطف
دستور عمل دکتر و دلداری داداش مجید(به خاطر مراقبت از وائل)
و دلگرمی های امین جون(منظورم پسرای خوش تیپصف کشیده فامیلشون دم در خونه ما)
برای زبونم لال زبونم لال خدا اون روزو نیاره روزای بی وائلی
یه چند تا کرکی رو سرم ظاهر شده. فعلا بذار پروفسور
حلوا ارده هاشو بخوره جون بگیره دل و دماغش برگرده.
دوباره سر و صدای انفجار آزمایشگاش به گوش می رسه و امید خدا دوباره میشم همون جودی ابوت خودمون
اما لیلا جون روغن مو رو پیدا کردم فعلا دوتا خریدم ذخیره کردم
تا دیگه مجبور نباشم سر نازنینمو بدم دست پروفسور آراک. اینو آروم بخون چیزی نفهمه
می ترسم دپرس بشه. اثر باقلوا ها از سرش بپره.
ليلا نوشته است:
آخر قصه ی مرجان چی شد؟ scratch

من سر درنمیارم Rolling Eyes
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
nAvId
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
nAvId


تعداد پستها : 2240
Age : 36
Location : همه جاي ايران سراي من است
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالسبت يناير 05, 2008 1:39 pm

آره ؟

امان نامه ما رو که خواهر گرامی دادن به باد هواااااااااااااا ... affraid
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
Arakadrish
مشتاق
مشتاق
Arakadrish


تعداد پستها : 986
Location : كاخك
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالسبت يناير 05, 2008 5:30 pm

پرفسور دپرسه ... حسابي

هيچ وقت اينجوري گير نيفتاده بوده ... هيچ كدوم از اختراع هاش به ثمر ننشسته

هر چي ايده واسه ي ترميم مو داشتم خرج كردم اما ... فوتينا ... اينبار رنگش زرده ... اساسي

خب بابا ترسيدم بيام تو ...

وائل يك (yak) نيگاي چپي بهم بندازه ... از ترس جفت ميكنم خب pale

نميدونستم قلبش اينقدر رئوفه ... اصلا ميخواي يه جشن تولد ديگه بگير

خودم ميام و درخت كاج ش رو واست تزيين ميكنم ... Shocked (كاج scratch كاج بود يا زردآلو ؟؟)

بالاخره ميام تزيين ميكنم Shocked (واسا واستا Shocked اون رو يه شب ديگه هم كه تزيين ميكردن !!)

بابا تو دعوت كن ... اصلا خودت رو از درخت آويزون ميكنيم ...

... آ ... آ ... چيزه !! يعني چيز ميكنيم !! وائل رو Shocked نه ... چيز ...

scratch

محبوبه رو آويزون ميكنيم Laughing Laughing نترس ... واسه نفسش هم يه فكري كردم !!

كه كپسول نيتروژن بهش وصل ميكنيم + يك فيتيله ... Shocked

آخر برنامه كه شد كبريت ميكشيم و از آتيش بازي لذت ميبريم Laughing Laughing ابته بازم همون بحث قديمي احتراق و مواد محترقه هست ديگه bom


خودوميم ... واقعا نميدونستي من يه دخترم ؟؟!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
ليلا
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
ليلا


تعداد پستها : 1095
Registration date : 2007-12-21

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالسبت يناير 05, 2008 7:07 pm

Arakadrish نوشته است:
پرفسور دپرسه ... حسابي

هيچ وقت اينجوري گير نيفتاده بوده ... هيچ كدوم از اختراع هاش به ثمر ننشسته

هر چي ايده واسه ي ترميم مو داشتم خرج كردم اما ... فوتينا ... اينبار رنگش زرده ... اساسي

خب بابا ترسيدم بيام تو ...

وائل يك (yak) نيگاي چپي بهم بندازه ... از ترس جفت ميكنم خب pale

نميدونستم قلبش اينقدر رئوفه ... اصلا ميخواي يه جشن تولد ديگه بگير

خودم ميام و درخت كاج ش رو واست تزيين ميكنم ... Shocked (كاج scratch كاج بود يا زردآلو ؟؟)

بالاخره ميام تزيين ميكنم Shocked (واسا واستا Shocked اون رو يه شب ديگه هم كه تزيين ميكردن !!)

بابا تو دعوت كن ... اصلا خودت رو از درخت آويزون ميكنيم ...

... آ ... آ ... چيزه !! يعني چيز ميكنيم !! وائل رو Shocked نه ... چيز ...

scratch

محبوبه رو آويزون ميكنيم Laughing Laughing نترس ... واسه نفسش هم يه فكري كردم !!

كه كپسول نيتروژن بهش وصل ميكنيم + يك فيتيله ... Shocked

آخر برنامه كه شد كبريت ميكشيم و از آتيش بازي لذت ميبريم Laughing Laughing ابته بازم همون بحث قديمي احتراق و مواد محترقه هست ديگه bom


خودوميم ... واقعا نميدونستي من يه دخترم ؟؟!



affraid affraid تو کی تغییر جنسیت دادی.....؟

داره خیلی جالب میشه .. نوید زودباش بیا اعتراف کن بینم تو کی هستی scratch


این وائل چیه؟ pale Sad

بابا ... من اینجا مبهوتم confused Shocked Sad



جانی جان! lol! مرجان تویی؟ scratch
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالأحد يناير 06, 2008 9:08 am

ببخشید خب من یه کم گیجم فکر کردم دختری حالا ببخشید
ولی داری کم کم یه کاری میکنی خودم قمه بکشم
نگاه چپ به وائل بکنی من میدونم و تو
آخرش کاری میکنی که امان نامه هم به دردت نخوره آخه بابا اون والد
انتقادگر تو چه بلایی سرت اورده که فقط تو کار انفجار و بزن بکشی
جشن تولد هم باشه یکی دیگه میگیرم میخوای با با اون دوتا دی ماهی دیگه
شریکی بگیرم.
درخت هم هرچی خواستی تزیین کن
ولی خدا وکیلی آدم ازش آویزون نکن من دل دیدن این صحنه ها رو ندارم.من همیشه تحت
کنترل والد حمایتگرم هستم اروم و مهربون یادم باشه از آقا معلم بپرسم
والد رومانتیک گر نداریم.شاید من فقط 24 ساعته تحت کنترل همون باشم.
واسه ایده ت هم غصه نخور خودم دوباره یه قسمت دیگه از قصه های مرجان برات می نویسم
ذهنت باز بشه. فقط یه خرده باید صبر کنی شاید تا سال دیگه همین وقت.
خوش باشی گل پسر قند و عسل

Arakadrish نوشته است:
پرفسور دپرسه ... حسابي

هيچ وقت اينجوري گير نيفتاده بوده ... هيچ كدوم از اختراع هاش به ثمر ننشسته

هر چي ايده واسه ي ترميم مو داشتم خرج كردم اما ... فوتينا ... اينبار رنگش زرده ... اساسي

خب بابا ترسيدم بيام تو ...

وائل يك (yak) نيگاي چپي بهم بندازه ... از ترس جفت ميكنم خب pale

نميدونستم قلبش اينقدر رئوفه ... اصلا ميخواي يه جشن تولد ديگه بگير

خودم ميام و درخت كاج ش رو واست تزيين ميكنم ... Shocked (كاج scratch كاج بود يا زردآلو ؟؟)

بالاخره ميام تزيين ميكنم Shocked (واسا واستا Shocked اون رو يه شب ديگه هم كه تزيين ميكردن !!)

بابا تو دعوت كن ... اصلا خودت رو از درخت آويزون ميكنيم ...

... آ ... آ ... چيزه !! يعني چيز ميكنيم !! وائل رو Shocked نه ... چيز ...

scratch

محبوبه رو آويزون ميكنيم Laughing Laughing نترس ... واسه نفسش هم يه فكري كردم !!

كه كپسول نيتروژن بهش وصل ميكنيم + يك فيتيله ... Shocked

آخر برنامه كه شد كبريت ميكشيم و از آتيش بازي لذت ميبريم Laughing Laughing ابته بازم همون بحث قديمي احتراق و مواد محترقه هست ديگه bom


خودوميم ... واقعا نميدونستي من يه دخترم ؟؟!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالأحد يناير 06, 2008 9:11 am

شما دیگه چرا لیلا خانم وائل
که از آقایی کم نداره ماشاءالله ماشاءالله یه نگاه به بر و روش کن.
خدا حفظش کنه.دیگه از این سئوالا نکنی براش دردسر میشه.
با من هم به هم میزنه.
قربو ن خواهر گلم برم. Wink Wink Wink

ليلا نوشته است:
Arakadrish نوشته است:
پرفسور دپرسه ... حسابي

هيچ وقت اينجوري گير نيفتاده بوده ... هيچ كدوم از اختراع هاش به ثمر ننشسته

هر چي ايده واسه ي ترميم مو داشتم خرج كردم اما ... فوتينا ... اينبار رنگش زرده ... اساسي

خب بابا ترسيدم بيام تو ...

وائل يك (yak) نيگاي چپي بهم بندازه ... از ترس جفت ميكنم خب pale

نميدونستم قلبش اينقدر رئوفه ... اصلا ميخواي يه جشن تولد ديگه بگير

خودم ميام و درخت كاج ش رو واست تزيين ميكنم ... Shocked (كاج scratch كاج بود يا زردآلو ؟؟)

بالاخره ميام تزيين ميكنم Shocked (واسا واستا Shocked اون رو يه شب ديگه هم كه تزيين ميكردن !!)

بابا تو دعوت كن ... اصلا خودت رو از درخت آويزون ميكنيم ...

... آ ... آ ... چيزه !! يعني چيز ميكنيم !! وائل رو Shocked نه ... چيز ...

scratch

محبوبه رو آويزون ميكنيم Laughing Laughing نترس ... واسه نفسش هم يه فكري كردم !!

كه كپسول نيتروژن بهش وصل ميكنيم + يك فيتيله ... Shocked

آخر برنامه كه شد كبريت ميكشيم و از آتيش بازي لذت ميبريم Laughing Laughing ابته بازم همون بحث قديمي احتراق و مواد محترقه هست ديگه bom


خودوميم ... واقعا نميدونستي من يه دخترم ؟؟!



affraid affraid تو کی تغییر جنسیت دادی.....؟

داره خیلی جالب میشه .. نوید زودباش بیا اعتراف کن بینم تو کی هستی scratch


این وائل چیه؟ pale Sad

بابا ... من اینجا مبهوتم confused Shocked Sad



جانی جان! lol! مرجان تویی؟ scratch
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالأربعاء يناير 09, 2008 1:39 pm

مرجان جان این فامیلای ما هنوز یه لنگه پا وایسادن
تا شما اجازه شرف یابی بدین Wink
اگه فعلا از خواستگاری خبری نیست بگم برن خونشون ما هم یه نفسی بکشیم Laughing Laughing
راستی چند تا کور و کچل واسه محبوبه جان نشون کردم Laughing Laughing Laughing
امشب خونه هستین بگم بیان Question
lol! lol! lol! lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالأربعاء يناير 09, 2008 3:24 pm

امین جان من امشب هستم بفرسشون
ببینم این کور وکچلا ماشین خونه ویلا دارن
مدرکشون چیه رئیس کدوم اداره هستن
هر کدومشون که خوشپیت تره بفرست
راستی من اینجا دو تا دوست دارم خیلی برام عزیزن برای اونا بفرست

amin نوشته است:
مرجان جان این فامیلای ما هنوز یه لنگه پا وایسادن
تا شما اجازه شرف یابی بدین Wink
اگه فعلا از خواستگاری خبری نیست بگم برن خونشون ما هم یه نفسی بکشیم Laughing Laughing
راستی چند تا کور و کچل واسه محبوبه جان نشون کردم Laughing Laughing Laughing
امشب خونه هستین بگم بیان Question
lol! lol! lol! lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
ليلا
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
ليلا


تعداد پستها : 1095
Registration date : 2007-12-21

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالأربعاء يناير 09, 2008 7:17 pm

اینجا چون آب از سر من گذشته من که هیچ ..اما حاضرم خواستگار بفرستم ....









یه دخمل خوب واسه پسرم میخوام Embarassed
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Arakadrish
مشتاق
مشتاق
Arakadrish


تعداد پستها : 986
Location : كاخك
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالأربعاء يناير 09, 2008 10:19 pm

ليلا جان ...

بهش ياد بده ... دل به پيرزن عشوه گر دهر نبنده !!

يه دختر خوب واسش پيدا كن .

اسمش چي بود ؟؟
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
ليلا
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
ليلا


تعداد پستها : 1095
Registration date : 2007-12-21

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالخميس يناير 10, 2008 7:51 pm

جان؟


نه..ایشالا که خودش فهیم باشه Rolling Eyes


اسمش علی آقا
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالخميس يناير 10, 2008 8:11 pm

magnoon diab نوشته است:
امین جان من امشب هستم بفرسشون
ببینم این کور وکچلا ماشین خونه ویلا دارن
مدرکشون چیه رئیس کدوم اداره هستن
هر کدومشون که خوشپیت تره بفرست
راستی من اینجا دو تا دوست دارم خیلی برام عزیزن برای اونا بفرست

amin نوشته است:
مرجان جان این فامیلای ما هنوز یه لنگه پا وایسادن
تا شما اجازه شرف یابی بدین Wink
اگه فعلا از خواستگاری خبری نیست بگم برن خونشون ما هم یه نفسی بکشیم Laughing Laughing
راستی چند تا کور و کچل واسه محبوبه جان نشون کردم Laughing Laughing Laughing
امشب خونه هستین بگم بیان Question
lol! lol! lol! lol! lol! lol!
بابا محبوبه جان پیاده شو با هم بریم Shocked
همین که مامانتو از دستت تو نجات میدن کلاتو بنداز هوا Laughing Laughing
والا شوهر کجا پیدا میشه Laughing Wink
به همین کور و کچلای فقیر قناعت کن Laughing
فردا همینم گیرت نمیادا Wink
lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالجمعة يناير 11, 2008 7:50 am

مامانم به داشتن همچین دختری افتخار می کنه
مثل شیر می مونه
نه امین جان نخواستیم فامیلتون مال خودتون فقیر باشه به چه دردم می خوره
بیچاره ها خودشون زجر می کشن چون من می خواستم برای ماه عسلم بریم مصر و فرانسه
نه این نمی شه از تو کور کچلاتو هیچکدومشون پولدار نیستند
اگه نیستن خودتو ناراحت نکن به پسرای یزدی خودمون قناعت می کنم
آخه گزینه هایی برای خودم انتخاب کردن هم کور وکچلن و هم پولدار
راستی خوشپیتهایی برای مرجان اوردی پولدار هستند
اگه نیستن نفرسشون

amin نوشته است:
magnoon diab نوشته است:
امین جان من امشب هستم بفرسشون
ببینم این کور وکچلا ماشین خونه ویلا دارن
مدرکشون چیه رئیس کدوم اداره هستن
هر کدومشون که خوشپیت تره بفرست
راستی من اینجا دو تا دوست دارم خیلی برام عزیزن برای اونا بفرست

amin نوشته است:
مرجان جان این فامیلای ما هنوز یه لنگه پا وایسادن
تا شما اجازه شرف یابی بدین Wink
اگه فعلا از خواستگاری خبری نیست بگم برن خونشون ما هم یه نفسی بکشیم Laughing Laughing
راستی چند تا کور و کچل واسه محبوبه جان نشون کردم Laughing Laughing Laughing
امشب خونه هستین بگم بیان Question
lol! lol! lol! lol! lol! lol!
بابا محبوبه جان پیاده شو با هم بریم Shocked
همین که مامانتو از دستت تو نجات میدن کلاتو بنداز هوا Laughing Laughing
والا شوهر کجا پیدا میشه Laughing Wink
به همین کور و کچلای فقیر قناعت کن Laughing
فردا همینم گیرت نمیادا Wink
lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالجمعة يناير 11, 2008 8:36 am

magnoon diab نوشته است:
مامانم به داشتن همچین دختری افتخار می کنه
مثل شیر می مونه
نه امین جان نخواستیم فامیلتون مال خودتون فقیر باشه به چه دردم می خوره
بیچاره ها خودشون زجر می کشن چون من می خواستم برای ماه عسلم بریم مصر و فرانسه
نه این نمی شه از تو کور کچلاتو هیچکدومشون پولدار نیستند
اگه نیستن خودتو ناراحت نکن به پسرای یزدی خودمون قناعت می کنم
آخه گزینه هایی برای خودم انتخاب کردن هم کور وکچلن و هم پولدار
راستی خوشپیتهایی برای مرجان اوردی پولدار هستند
اگه نیستن نفرسشون

amin نوشته است:
magnoon diab نوشته است:
امین جان من امشب هستم بفرسشون
ببینم این کور وکچلا ماشین خونه ویلا دارن
مدرکشون چیه رئیس کدوم اداره هستن
هر کدومشون که خوشپیت تره بفرست
راستی من اینجا دو تا دوست دارم خیلی برام عزیزن برای اونا بفرست

amin نوشته است:
مرجان جان این فامیلای ما هنوز یه لنگه پا وایسادن
تا شما اجازه شرف یابی بدین Wink
اگه فعلا از خواستگاری خبری نیست بگم برن خونشون ما هم یه نفسی بکشیم Laughing Laughing
راستی چند تا کور و کچل واسه محبوبه جان نشون کردم Laughing Laughing Laughing
امشب خونه هستین بگم بیان Question
lol! lol! lol! lol! lol! lol!
بابا محبوبه جان پیاده شو با هم بریم Shocked
همین که مامانتو از دستت تو نجات میدن کلاتو بنداز هوا Laughing Laughing
والا شوهر کجا پیدا میشه Laughing Wink
به همین کور و کچلای فقیر قناعت کن Laughing
فردا همینم گیرت نمیادا Wink
lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol!
اتفاقا همشون پولدارن Laughing Laughing
فقط خواستم ببینم چقدر به مادیات اهمیت می دی Shocked Shocked
آبرومنون پیش فامیلامون بردی محبوبه جان Rolling Eyes Crying or Very sad
من همون واسه مرجان خواستگار می فرستم Wink
با تو معامله مون نمیشه Laughing
lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالجمعة يناير 11, 2008 12:27 pm

امین جان شوخی کردم
بفرسشون پول می خوام چکار
من یکی حاضرم از نون شبم بگذرم اما با فامیلای کور وکچل شما وصلت کنم
(آخه به قول خودت تو این قحطی بازار این کور و کچلای فقیر هم غنیمته)
اصلا مادیات هم برام اهمیت نداره از بابت من خیالت راحت
اما در مورد مرجان نمی دونم


amin نوشته است:
magnoon diab نوشته است:
مامانم به داشتن همچین دختری افتخار می کنه
مثل شیر می مونه
نه امین جان نخواستیم فامیلتون مال خودتون فقیر باشه به چه دردم می خوره
بیچاره ها خودشون زجر می کشن چون من می خواستم برای ماه عسلم بریم مصر و فرانسه
نه این نمی شه از تو کور کچلاتو هیچکدومشون پولدار نیستند
اگه نیستن خودتو ناراحت نکن به پسرای یزدی خودمون قناعت می کنم
آخه گزینه هایی برای خودم انتخاب کردن هم کور وکچلن و هم پولدار
راستی خوشپیتهایی برای مرجان اوردی پولدار هستند
اگه نیستن نفرسشون

amin نوشته است:
magnoon diab نوشته است:
امین جان من امشب هستم بفرسشون
ببینم این کور وکچلا ماشین خونه ویلا دارن
مدرکشون چیه رئیس کدوم اداره هستن
هر کدومشون که خوشپیت تره بفرست
راستی من اینجا دو تا دوست دارم خیلی برام عزیزن برای اونا بفرست

amin نوشته است:
مرجان جان این فامیلای ما هنوز یه لنگه پا وایسادن
تا شما اجازه شرف یابی بدین Wink
اگه فعلا از خواستگاری خبری نیست بگم برن خونشون ما هم یه نفسی بکشیم Laughing Laughing
راستی چند تا کور و کچل واسه محبوبه جان نشون کردم Laughing Laughing Laughing
امشب خونه هستین بگم بیان Question
lol! lol! lol! lol! lol! lol!
بابا محبوبه جان پیاده شو با هم بریم Shocked
همین که مامانتو از دستت تو نجات میدن کلاتو بنداز هوا Laughing Laughing
والا شوهر کجا پیدا میشه Laughing Wink
به همین کور و کچلای فقیر قناعت کن Laughing
فردا همینم گیرت نمیادا Wink
lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol!
اتفاقا همشون پولدارن Laughing Laughing
فقط خواستم ببینم چقدر به مادیات اهمیت می دی Shocked Shocked
آبرومنون پیش فامیلامون بردی محبوبه جان Rolling Eyes Crying or Very sad
من همون واسه مرجان خواستگار می فرستم Wink
با تو معامله مون نمیشه Laughing
lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالأحد يناير 13, 2008 1:27 pm

بابا هر دقیقه یه حرف می زنی محبوبه جان scratch
حالا من چیکار کنم scratch bounce
ببینم می تونم دوباره راضی شون کنم Wink
چیکار کنم نمی خوام دچار افسردگی بشی و به جمع ترشی ها بپیوندی Laughing Laughing Laughing
نترس خودم یه کچل روشندل خوشگل برات می فرستم Laughing Laughing
فقط یه سری مشکلاتی داره که باید باهاشو ن کنار بیایی...
lol! lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالجمعة يناير 18, 2008 1:08 pm

بابا ایول امین جان
می دونی چند روزی بود تو خونمون حسابی بوی ترشی میومد
با خودم می گفتم خدایا این بو از کجا ست آخه مامان اهل ترشی انداختن و سرکه انداختن
نیست اینم تو این موقع سال حالا فهمیدم نگو بوی ترشیدگی خودمه
چند روزی هم بود حسابی پکر بودم پس دلیلش هم این بود که افسرده شدم

امین جان اینقدر فامیلاتون این دست اون دست کردن که محرم شد حالا باید تا دو ماه دیگه صبر کنم
راستی به فامیلای خوش تیپتون نگو بیان چون وایل یه بوهایی برده اسلحه به دست در خونمون وایساده هی هم داد می زنه
من امین و فامیلای خوش تیپشونو می کشم
به مامانم گفتم نمیشه چه گلی بر سرمون بزنیم قرار شد شبونه بیان اما ای دل غافل یک دفعه دیدیم چند تا تیر هوایی در کردن همه رفتیم تو زیر زمین گفتیم نکنه حمله هوایی شده نگو که وائل خان بودن می خواستم اعلان وجودیت کنن که من هستم شبا هم دارم کشیک می دم حالا هر که میاد در خونه ما با دیدن وائل اسلحه به دست دو تا پا داره دو تا دیگه قرض می کنه کولشو می زاره رو دمشو فرار ، فرار و بر قرار ترجیح می ده
حالا اینم شده واسه من یکی معضل
حالا راستی مشکل گزینه جدید چیه
البته فعلا بهش بگو باید تا بعد محرم صبر کنه
راستی امیر حسین ازت خیلی تشکر می کنه که اینقدر به فکر عمه هاشی
قربون دستت چند تا دختر دیگه تو فامیلمون هستش یه فکری برای اونا هم بکن
به خدا ثواب داره اجرت پیش آقا امام زمان (عج)
واقعا من یکی تحت تاثیر قرار گرفتم یه جوان اینقدر به فکر ازدواج ما دختراست امیدوارم مادر خوشبخت بشی

مجنون دیاب
amin نوشته است:
بابا هر دقیقه یه حرف می زنی محبوبه جان scratch
حالا من چیکار کنم scratch bounce
ببینم می تونم دوباره راضی شون کنم Wink
چیکار کنم نمی خوام دچار افسردگی بشی و به جمع ترشی ها بپیوندی Laughing Laughing Laughing
نترس خودم یه کچل روشندل خوشگل برات می فرستم Laughing Laughing
فقط یه سری مشکلاتی داره که باید باهاشو ن کنار بیایی...
lol! lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
nAvId
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
nAvId


تعداد پستها : 2240
Age : 36
Location : همه جاي ايران سراي من است
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالأحد يناير 20, 2008 3:02 pm

محبوبه جان ...

ببین ...

من کار ندارم کی ، کی رو میخواد ...

من مسئولم که مو رو از ماست بکشم ... Laughing

خب ...

الان موی سرتون افتاده توی اون ماستی که نوشتی ... Laughing

الان محبوبه جان ...

شما در قسمتی از بیاناتتان فرمودید که : " دو تا پا داره دو تا دیگه قرض می کنه کولشو می زاره رو دمشو فرار ، فرار و بر قرار ترجیح می ده "

که اینجا یک عدد مووووو ! به رنگ قرمز در جمله شما موجود میباشد !!! Laughing

باید برای تصحیح اون موووووو ! به جاش این عبارت رو قرار بدین ...

دمش رو میذاره رو کولش و فرار رو بر قرار ترجیح میده ... Very Happy

ببخشید دیگه ... Razz
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالأحد يناير 20, 2008 4:52 pm

ممنونم
راستی نوید جان شما کی لیسانس ادبیات گرفتی که ما خبر نداریم
راستی من یکی تو درس ادبیات واقعا ضعیفم یه لطفی بکن یه کلاس خصوصی برای ما بذار
از طو معلم اظیذ ممنونم
امید وارم بطونم جبران کنم
خیلی خیلی لتف داری اگح بح من درث بدی


ممنونم
مژنون دیاب

nAvId نوشته است:
محبوبه جان ...

ببین ...

من کار ندارم کی ، کی رو میخواد ...

من مسئولم که مو رو از ماست بکشم ... Laughing

خب ...

الان موی سرتون افتاده توی اون ماستی که نوشتی ... Laughing

الان محبوبه جان ...

شما در قسمتی از بیاناتتان فرمودید که : " دو تا پا داره دو تا دیگه قرض می کنه کولشو می زاره رو دمشو فرار ، فرار و بر قرار ترجیح می ده "

که اینجا یک عدد مووووو ! به رنگ قرمز در جمله شما موجود میباشد !!! Laughing

باید برای تصحیح اون موووووو ! به جاش این عبارت رو قرار بدین ...

دمش رو میذاره رو کولش و فرار رو بر قرار ترجیح میده ... Very Happy

ببخشید دیگه ... Razz
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 3 Icon_minitimeالإثنين يناير 21, 2008 11:02 am

magnoon diab نوشته است:
بابا ایول امین جان
می دونی چند روزی بود تو خونمون حسابی بوی ترشی میومد
با خودم می گفتم خدایا این بو از کجا ست آخه مامان اهل ترشی انداختن و سرکه انداختن
نیست اینم تو این موقع سال حالا فهمیدم نگو بوی ترشیدگی خودمه
چند روزی هم بود حسابی پکر بودم پس دلیلش هم این بود که افسرده شدم

امین جان اینقدر فامیلاتون این دست اون دست کردن که محرم شد حالا باید تا دو ماه دیگه صبر کنم
راستی به فامیلای خوش تیپتون نگو بیان چون وایل یه بوهایی برده اسلحه به دست در خونمون وایساده هی هم داد می زنه
من امین و فامیلای خوش تیپشونو می کشم
به مامانم گفتم نمیشه چه گلی بر سرمون بزنیم قرار شد شبونه بیان اما ای دل غافل یک دفعه دیدیم چند تا تیر هوایی در کردن همه رفتیم تو زیر زمین گفتیم نکنه حمله هوایی شده نگو که وائل خان بودن می خواستم اعلان وجودیت کنن که من هستم شبا هم دارم کشیک می دم حالا هر که میاد در خونه ما با دیدن وائل اسلحه به دست دو تا پا داره دو تا دیگه قرض می کنه کولشو می زاره رو دمشو فرار ، فرار و بر قرار ترجیح می ده
حالا اینم شده واسه من یکی معضل
حالا راستی مشکل گزینه جدید چیه
البته فعلا بهش بگو باید تا بعد محرم صبر کنه
راستی امیر حسین ازت خیلی تشکر می کنه که اینقدر به فکر عمه هاشی
قربون دستت چند تا دختر دیگه تو فامیلمون هستش یه فکری برای اونا هم بکن
به خدا ثواب داره اجرت پیش آقا امام زمان (عج)
واقعا من یکی تحت تاثیر قرار گرفتم یه جوان اینقدر به فکر ازدواج ما دختراست امیدوارم مادر خوشبخت بشی

مجنون دیاب
amin نوشته است:
بابا هر دقیقه یه حرف می زنی محبوبه جان scratch
حالا من چیکار کنم scratch bounce
ببینم می تونم دوباره راضی شون کنم Wink
چیکار کنم نمی خوام دچار افسردگی بشی و به جمع ترشی ها بپیوندی Laughing Laughing Laughing
نترس خودم یه کچل روشندل خوشگل برات می فرستم Laughing Laughing
فقط یه سری مشکلاتی داره که باید باهاشو ن کنار بیایی...
lol! lol! lol! lol!
آره من یه چیزی می دونم که اینقدر به فکرتونم Laughing Laughing Laughing
حالا مشکلشو بیخیال بعدا می فهمی Wink
پس بگم تا بعد محرم دندون رو جیگر بزارن Rolling Eyes
بعد محرم میارمشون واسه دستبوسی bounce
برای وائل هم نگران نباش داش سلمان رو با خودم میارم Laughing Laughing Laughing
اگه از جونش سیر شده باشه آفتابی میشه Wink Exclamation
اون امیر حسین ناز رو هم یه بوس گنده کن به جای من lol!
فعلا بزار دخترای فروم رو سر و سامون بدیم دخترای فامیل پیشکش...
lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
قصه هاي مرجان
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 3 از 21رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1, 2, 3, 4 ... 12 ... 21  الصفحة التالية
 مواضيع مماثلة
-

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
 :: عمومي :: سفره خانه-
پرش به: