| قصه هاي مرجان | |
|
+16بهاره yasamiin nasim Assal Yasaman h@sti s@ba الهام ليلا دلارام amin nAvId magnoon diab Arakadrish MajidDiab Jany 20 مشترك |
|
نويسنده | پيام |
---|
Arakadrish مشتاق
تعداد پستها : 986 Location : كاخك Registration date : 2007-12-04
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان الجمعة يناير 04, 2008 7:09 pm | |
| چيزي نيست محبوبه درست ميشه . براي موهات هم يه ايده دارم. حالم رديف شد مينويسم حالا بذار اين حلواارده هه رو بزنم به بدن ... رديف شم | |
|
| |
amin عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2691 Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان الجمعة يناير 04, 2008 7:29 pm | |
| | |
|
| |
magnoon diab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 7074 Age : 659 Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...! Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان السبت يناير 05, 2008 3:00 am | |
| | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان السبت يناير 05, 2008 1:12 pm | |
| امین جون یه چند روزی دست نگه دار امروز تو بخش خبر عالم وائل کفوری خوندم که یه خانوم ورق خون گفته که وائل امسال عشق بزرگ زندگی ش رو پیدا میکنه. بذار ببینم آخر و عاقبت این رابطه چی میشه بعد خبرت میکنم. ممنون که طرفمی - amin نوشته است:
- magnoon diab نوشته است:
- عزیزم آخرش معلومه به لطف جناب پروفسور مرجان ما شد کجل
حالا دارم براش می خونم کجل کجل کلاجه روغن کله پاچه
- ليلا نوشته است:
- آخر قصه ی مرجان چی شد؟
من سر درنمیارم مرجان خانوم همین جوری هم کلی طالب داره شما واسه خودتون یه فکری بکنین مرجان فامیلامون اجازه می خوان بیان خواستگاری البته اگه وائل شاکی نمی شه البته بزار قدرتو بدونه | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان السبت يناير 05, 2008 1:17 pm | |
| خدا بد نده پروفسور چند روزه نور سر ما بهتون نخورده پکرید. یا ناراحت کیک تولدمی که از ترس وائل نتونستی بیای تو بخوری. حالا دیگه تا دم در میای تو نمیای. حسابی دلگیر شدم. نترس خودم برات امان نامه میدم. برای نوید که دادم برای شما هم به روی چشم. متنش هم به عربی فرانسه انگلیسی هر کدوم خواستی مینویسم که وائل بتونه بخونه. دوری نکن پروفسور ما دلمون برات تنگ میشه. حلوا ارده هم نوش جونت - Arakadrish نوشته است:
- چيزي نيست محبوبه
درست ميشه .
براي موهات هم يه ايده دارم. حالم رديف شد مينويسم
حالا بذار اين حلواارده هه رو بزنم به بدن ...
رديف شم | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان السبت يناير 05, 2008 1:24 pm | |
| جونم برات بگه لیلا جون که به لطف دستور عمل دکتر و دلداری داداش مجید(به خاطر مراقبت از وائل) و دلگرمی های امین جون(منظورم پسرای خوش تیپصف کشیده فامیلشون دم در خونه ما) برای زبونم لال زبونم لال خدا اون روزو نیاره روزای بی وائلی یه چند تا کرکی رو سرم ظاهر شده. فعلا بذار پروفسور حلوا ارده هاشو بخوره جون بگیره دل و دماغش برگرده. دوباره سر و صدای انفجار آزمایشگاش به گوش می رسه و امید خدا دوباره میشم همون جودی ابوت خودمون اما لیلا جون روغن مو رو پیدا کردم فعلا دوتا خریدم ذخیره کردم تا دیگه مجبور نباشم سر نازنینمو بدم دست پروفسور آراک. اینو آروم بخون چیزی نفهمه می ترسم دپرس بشه. اثر باقلوا ها از سرش بپره. - ليلا نوشته است:
- آخر قصه ی مرجان چی شد؟
من سر درنمیارم | |
|
| |
nAvId عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2240 Age : 36 Location : همه جاي ايران سراي من است Registration date : 2007-12-04
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان السبت يناير 05, 2008 1:39 pm | |
| آره ؟ امان نامه ما رو که خواهر گرامی دادن به باد هواااااااااااااا ... | |
|
| |
Arakadrish مشتاق
تعداد پستها : 986 Location : كاخك Registration date : 2007-12-04
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان السبت يناير 05, 2008 5:30 pm | |
| پرفسور دپرسه ... حسابي هيچ وقت اينجوري گير نيفتاده بوده ... هيچ كدوم از اختراع هاش به ثمر ننشسته هر چي ايده واسه ي ترميم مو داشتم خرج كردم اما ... فوتينا ... اينبار رنگش زرده ... اساسي خب بابا ترسيدم بيام تو ... وائل يك (yak) نيگاي چپي بهم بندازه ... از ترس جفت ميكنم خب نميدونستم قلبش اينقدر رئوفه ... اصلا ميخواي يه جشن تولد ديگه بگير خودم ميام و درخت كاج ش رو واست تزيين ميكنم ... (كاج كاج بود يا زردآلو ؟؟) بالاخره ميام تزيين ميكنم (واسا واستا اون رو يه شب ديگه هم كه تزيين ميكردن !!) بابا تو دعوت كن ... اصلا خودت رو از درخت آويزون ميكنيم ... ... آ ... آ ... چيزه !! يعني چيز ميكنيم !! وائل رو نه ... چيز ... محبوبه رو آويزون ميكنيم نترس ... واسه نفسش هم يه فكري كردم !! كه كپسول نيتروژن بهش وصل ميكنيم + يك فيتيله ... آخر برنامه كه شد كبريت ميكشيم و از آتيش بازي لذت ميبريم ابته بازم همون بحث قديمي احتراق و مواد محترقه هست ديگه خودوميم ... واقعا نميدونستي من يه دخترم ؟؟! | |
|
| |
ليلا عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 1095 Registration date : 2007-12-21
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان السبت يناير 05, 2008 7:07 pm | |
| | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان الأحد يناير 06, 2008 9:08 am | |
| ببخشید خب من یه کم گیجم فکر کردم دختری حالا ببخشید ولی داری کم کم یه کاری میکنی خودم قمه بکشم نگاه چپ به وائل بکنی من میدونم و تو آخرش کاری میکنی که امان نامه هم به دردت نخوره آخه بابا اون والد انتقادگر تو چه بلایی سرت اورده که فقط تو کار انفجار و بزن بکشی جشن تولد هم باشه یکی دیگه میگیرم میخوای با با اون دوتا دی ماهی دیگه شریکی بگیرم. درخت هم هرچی خواستی تزیین کن ولی خدا وکیلی آدم ازش آویزون نکن من دل دیدن این صحنه ها رو ندارم.من همیشه تحت کنترل والد حمایتگرم هستم اروم و مهربون یادم باشه از آقا معلم بپرسم والد رومانتیک گر نداریم.شاید من فقط 24 ساعته تحت کنترل همون باشم. واسه ایده ت هم غصه نخور خودم دوباره یه قسمت دیگه از قصه های مرجان برات می نویسم ذهنت باز بشه. فقط یه خرده باید صبر کنی شاید تا سال دیگه همین وقت. خوش باشی گل پسر قند و عسل - Arakadrish نوشته است:
- پرفسور دپرسه ... حسابي
هيچ وقت اينجوري گير نيفتاده بوده ... هيچ كدوم از اختراع هاش به ثمر ننشسته
هر چي ايده واسه ي ترميم مو داشتم خرج كردم اما ... فوتينا ... اينبار رنگش زرده ... اساسي
خب بابا ترسيدم بيام تو ...
وائل يك (yak) نيگاي چپي بهم بندازه ... از ترس جفت ميكنم خب
نميدونستم قلبش اينقدر رئوفه ... اصلا ميخواي يه جشن تولد ديگه بگير
خودم ميام و درخت كاج ش رو واست تزيين ميكنم ... (كاج كاج بود يا زردآلو ؟؟)
بالاخره ميام تزيين ميكنم (واسا واستا اون رو يه شب ديگه هم كه تزيين ميكردن !!)
بابا تو دعوت كن ... اصلا خودت رو از درخت آويزون ميكنيم ...
... آ ... آ ... چيزه !! يعني چيز ميكنيم !! وائل رو نه ... چيز ...
محبوبه رو آويزون ميكنيم نترس ... واسه نفسش هم يه فكري كردم !!
كه كپسول نيتروژن بهش وصل ميكنيم + يك فيتيله ...
آخر برنامه كه شد كبريت ميكشيم و از آتيش بازي لذت ميبريم ابته بازم همون بحث قديمي احتراق و مواد محترقه هست ديگه
خودوميم ... واقعا نميدونستي من يه دخترم ؟؟! | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان الأحد يناير 06, 2008 9:11 am | |
| | |
|
| |
amin عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2691 Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان الأربعاء يناير 09, 2008 1:39 pm | |
| | |
|
| |
magnoon diab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 7074 Age : 659 Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...! Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان الأربعاء يناير 09, 2008 3:24 pm | |
| | |
|
| |
ليلا عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 1095 Registration date : 2007-12-21
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان الأربعاء يناير 09, 2008 7:17 pm | |
| اینجا چون آب از سر من گذشته من که هیچ ..اما حاضرم خواستگار بفرستم .... یه دخمل خوب واسه پسرم میخوام | |
|
| |
Arakadrish مشتاق
تعداد پستها : 986 Location : كاخك Registration date : 2007-12-04
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان الأربعاء يناير 09, 2008 10:19 pm | |
| ليلا جان ...
بهش ياد بده ... دل به پيرزن عشوه گر دهر نبنده !!
يه دختر خوب واسش پيدا كن .
اسمش چي بود ؟؟ | |
|
| |
ليلا عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 1095 Registration date : 2007-12-21
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان الخميس يناير 10, 2008 7:51 pm | |
| جان؟ نه..ایشالا که خودش فهیم باشه اسمش علی آقا | |
|
| |
amin عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2691 Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان الخميس يناير 10, 2008 8:11 pm | |
| | |
|
| |
magnoon diab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 7074 Age : 659 Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...! Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان الجمعة يناير 11, 2008 7:50 am | |
| | |
|
| |
amin عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2691 Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان الجمعة يناير 11, 2008 8:36 am | |
| | |
|
| |
magnoon diab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 7074 Age : 659 Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...! Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان الجمعة يناير 11, 2008 12:27 pm | |
| | |
|
| |
amin عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2691 Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان الأحد يناير 13, 2008 1:27 pm | |
| | |
|
| |
magnoon diab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 7074 Age : 659 Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...! Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان الجمعة يناير 18, 2008 1:08 pm | |
| بابا ایول امین جان می دونی چند روزی بود تو خونمون حسابی بوی ترشی میومد با خودم می گفتم خدایا این بو از کجا ست آخه مامان اهل ترشی انداختن و سرکه انداختن نیست اینم تو این موقع سال حالا فهمیدم نگو بوی ترشیدگی خودمه چند روزی هم بود حسابی پکر بودم پس دلیلش هم این بود که افسرده شدم امین جان اینقدر فامیلاتون این دست اون دست کردن که محرم شد حالا باید تا دو ماه دیگه صبر کنم راستی به فامیلای خوش تیپتون نگو بیان چون وایل یه بوهایی برده اسلحه به دست در خونمون وایساده هی هم داد می زنه من امین و فامیلای خوش تیپشونو می کشم به مامانم گفتم نمیشه چه گلی بر سرمون بزنیم قرار شد شبونه بیان اما ای دل غافل یک دفعه دیدیم چند تا تیر هوایی در کردن همه رفتیم تو زیر زمین گفتیم نکنه حمله هوایی شده نگو که وائل خان بودن می خواستم اعلان وجودیت کنن که من هستم شبا هم دارم کشیک می دم حالا هر که میاد در خونه ما با دیدن وائل اسلحه به دست دو تا پا داره دو تا دیگه قرض می کنه کولشو می زاره رو دمشو فرار ، فرار و بر قرار ترجیح می ده حالا اینم شده واسه من یکی معضل حالا راستی مشکل گزینه جدید چیه البته فعلا بهش بگو باید تا بعد محرم صبر کنه راستی امیر حسین ازت خیلی تشکر می کنه که اینقدر به فکر عمه هاشی قربون دستت چند تا دختر دیگه تو فامیلمون هستش یه فکری برای اونا هم بکن به خدا ثواب داره اجرت پیش آقا امام زمان (عج) واقعا من یکی تحت تاثیر قرار گرفتم یه جوان اینقدر به فکر ازدواج ما دختراست امیدوارم مادر خوشبخت بشی مجنون دیاب - amin نوشته است:
- بابا هر دقیقه یه حرف می زنی محبوبه جان
حالا من چیکار کنم ببینم می تونم دوباره راضی شون کنم چیکار کنم نمی خوام دچار افسردگی بشی و به جمع ترشی ها بپیوندی نترس خودم یه کچل روشندل خوشگل برات می فرستم فقط یه سری مشکلاتی داره که باید باهاشو ن کنار بیایی... | |
|
| |
nAvId عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2240 Age : 36 Location : همه جاي ايران سراي من است Registration date : 2007-12-04
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان الأحد يناير 20, 2008 3:02 pm | |
| محبوبه جان ... ببین ... من کار ندارم کی ، کی رو میخواد ... من مسئولم که مو رو از ماست بکشم ... خب ... الان موی سرتون افتاده توی اون ماستی که نوشتی ... الان محبوبه جان ... شما در قسمتی از بیاناتتان فرمودید که : " دو تا پا داره دو تا دیگه قرض می کنه کولشو می زاره رو دمشو فرار ، فرار و بر قرار ترجیح می ده " که اینجا یک عدد مووووو ! به رنگ قرمز در جمله شما موجود میباشد !!! باید برای تصحیح اون موووووو ! به جاش این عبارت رو قرار بدین ... دمش رو میذاره رو کولش و فرار رو بر قرار ترجیح میده ... ببخشید دیگه ... | |
|
| |
magnoon diab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 7074 Age : 659 Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...! Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان الأحد يناير 20, 2008 4:52 pm | |
| ممنونم راستی نوید جان شما کی لیسانس ادبیات گرفتی که ما خبر نداریم راستی من یکی تو درس ادبیات واقعا ضعیفم یه لطفی بکن یه کلاس خصوصی برای ما بذار از طو معلم اظیذ ممنونم امید وارم بطونم جبران کنم خیلی خیلی لتف داری اگح بح من درث بدی ممنونم مژنون دیاب - nAvId نوشته است:
- محبوبه جان ...
ببین ...
من کار ندارم کی ، کی رو میخواد ...
من مسئولم که مو رو از ماست بکشم ...
خب ...
الان موی سرتون افتاده توی اون ماستی که نوشتی ...
الان محبوبه جان ...
شما در قسمتی از بیاناتتان فرمودید که : " دو تا پا داره دو تا دیگه قرض می کنه کولشو می زاره رو دمشو فرار ، فرار و بر قرار ترجیح می ده "
که اینجا یک عدد مووووو ! به رنگ قرمز در جمله شما موجود میباشد !!!
باید برای تصحیح اون موووووو ! به جاش این عبارت رو قرار بدین ...
دمش رو میذاره رو کولش و فرار رو بر قرار ترجیح میده ...
ببخشید دیگه ... | |
|
| |
amin عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2691 Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: قصه هاي مرجان الإثنين يناير 21, 2008 11:02 am | |
| | |
|
| |
| قصه هاي مرجان | |
|