هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.


 
الرئيسيةالرئيسية  PortalPortal  جستجوجستجو  أحدث الصورأحدث الصور  ثبت نامثبت نام  ورود  

 

 قصه هاي مرجان

اذهب الى الأسفل 
+16
بهاره
yasamiin
nasim
Assal
Yasaman
h@sti
s@ba
الهام
ليلا
دلارام
amin
nAvId
magnoon diab
Arakadrish
MajidDiab
Jany
20 مشترك
رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1, 2, 3, 4, 5 ... 12 ... 21  الصفحة التالية
نويسندهپيام
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالإثنين يناير 21, 2008 2:07 pm

اقا امین نشد من چند روز نبودم بر علیه ما بشی
اگه کاری به کار وائل داشته باشی من هم خشن میشم
اقا سلمان که هیچی ده تا دیگه هم باشن خودم یک تنه حریفم.
وائل نباشه من هم نیستم
با با کلی صبر کردم مو رو سرم کاشته شده تونستم جلوش
آفتابی بشم.
حالا تازگیها وائل بهم قول داده که مشتاق کتیر را برای من کلیپ کنه
البته بعد از بیحن
کلی دلم به تو یکی گرم بود
اینم که یه سامانه هوای سرد گذاشتی رو دلم
بیشتر هوای من و اقا وائل رو داشته باش.
فعلا هم یه لطفی بکن من رو از دست این محبوبه نجات بده تو یه لطفی بکن
من هرچی میگم مامانم قبول نمیکنه دوست دارم یه مدت دختر یکی یه دونه تو خونه باشم
ولی خداییش محبوبه کد بانوی تمام عیاره برعکس من که خیلی تنبل هستم.
امور فنیش هم خوبه فقط یه عیب کوچیک داره خیلی البته چند تا خیلی خشنه
اینم اثر فیلمای وحشتناکیه که میبیننه چند روز قرنطینه باشه خوب میشه
به جون خودم.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالإثنين يناير 21, 2008 3:41 pm

نه امین جان فکر نکنم از دست داداش سلمان کاری بر بیاد
این وائلی که من دیدم کارتش بزنی خونش در نمیاد
آخ آخ امین جان تا بعد از محرم بوی ترشیدگی من و دخترای فامیلمون کل یزد رو می گیره
حالا بیا یه فکری برای معضل بزرگ اجتماعی بکن
راستی خیالت از بابت مرجان راحت باشه نمی ذارم هیچ کاری بکنه ازدواج خواهرش مهمتره یا روبرو شدن وائل با داداش سلمان
بیخیال مرجان باش تا من هستم هیچ غمی نداشته باش اگه راست میگه وائل بیات دست مرجان رو بگیره با خودش ببره
بازم ازت ممنون
الایی خیر از جوونیت ببینی مادر
(دعای مادر بزرگ فروم )
امین جان راستی این فامیلاتون چند سالشونه


amin نوشته است:
magnoon diab نوشته است:
بابا ایول امین جان
می دونی چند روزی بود تو خونمون حسابی بوی ترشی میومد
با خودم می گفتم خدایا این بو از کجا ست آخه مامان اهل ترشی انداختن و سرکه انداختن
نیست اینم تو این موقع سال حالا فهمیدم نگو بوی ترشیدگی خودمه
چند روزی هم بود حسابی پکر بودم پس دلیلش هم این بود که افسرده شدم

امین جان اینقدر فامیلاتون این دست اون دست کردن که محرم شد حالا باید تا دو ماه دیگه صبر کنم
راستی به فامیلای خوش تیپتون نگو بیان چون وایل یه بوهایی برده اسلحه به دست در خونمون وایساده هی هم داد می زنه
من امین و فامیلای خوش تیپشونو می کشم
به مامانم گفتم نمیشه چه گلی بر سرمون بزنیم قرار شد شبونه بیان اما ای دل غافل یک دفعه دیدیم چند تا تیر هوایی در کردن همه رفتیم تو زیر زمین گفتیم نکنه حمله هوایی شده نگو که وائل خان بودن می خواستم اعلان وجودیت کنن که من هستم شبا هم دارم کشیک می دم حالا هر که میاد در خونه ما با دیدن وائل اسلحه به دست دو تا پا داره دو تا دیگه قرض می کنه کولشو می زاره رو دمشو فرار ، فرار و بر قرار ترجیح می ده
حالا اینم شده واسه من یکی معضل
حالا راستی مشکل گزینه جدید چیه
البته فعلا بهش بگو باید تا بعد محرم صبر کنه
راستی امیر حسین ازت خیلی تشکر می کنه که اینقدر به فکر عمه هاشی
قربون دستت چند تا دختر دیگه تو فامیلمون هستش یه فکری برای اونا هم بکن
به خدا ثواب داره اجرت پیش آقا امام زمان (عج)
واقعا من یکی تحت تاثیر قرار گرفتم یه جوان اینقدر به فکر ازدواج ما دختراست امیدوارم مادر خوشبخت بشی

مجنون دیاب
amin نوشته است:
بابا هر دقیقه یه حرف می زنی محبوبه جان scratch
حالا من چیکار کنم scratch bounce
ببینم می تونم دوباره راضی شون کنم Wink
چیکار کنم نمی خوام دچار افسردگی بشی و به جمع ترشی ها بپیوندی Laughing Laughing Laughing
نترس خودم یه کچل روشندل خوشگل برات می فرستم Laughing Laughing
فقط یه سری مشکلاتی داره که باید باهاشو ن کنار بیایی...
lol! lol! lol! lol!
آره من یه چیزی می دونم که اینقدر به فکرتونم Laughing Laughing Laughing
حالا مشکلشو بیخیال بعدا می فهمی Wink
پس بگم تا بعد محرم دندون رو جیگر بزارن Rolling Eyes
بعد محرم میارمشون واسه دستبوسی bounce
برای وائل هم نگران نباش داش سلمان رو با خودم میارم Laughing Laughing Laughing
اگه از جونش سیر شده باشه آفتابی میشه Wink Exclamation
اون امیر حسین ناز رو هم یه بوس گنده کن به جای من lol!
فعلا بزار دخترای فروم رو سر و سامون بدیم دخترای فامیل پیشکش...
lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Arakadrish
مشتاق
مشتاق
Arakadrish


تعداد پستها : 986
Location : كاخك
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالإثنين يناير 21, 2008 9:16 pm

خيشش ... خيشش

خيشش ... خيشش

...

يه نيم ساعتي هس دارم قداره هام رو با سنگ چاقو تيز كن ... صفا ميدم Shocked

ما اماده ايم ... رخصت ؟

شيكم كي رو باس كارد كاردش كنيم ؟

...

برا روح مرحومش ... الفــــاتحه ... كارش تمومه

Shocked

Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالثلاثاء يناير 22, 2008 5:11 am

سلمان جان اگه داداشی از جونت سیر شدی
شکم وائل رو پاره کن
اما مطمئن باش اگه بری کره ماه هم قایم بشی این مرجان خانم ما زنده ات نمی ذاره
حالا خود دانی


Arakadrish نوشته است:
خيشش ... خيشش

خيشش ... خيشش

...

يه نيم ساعتي هس دارم قداره هام رو با سنگ چاقو تيز كن ... صفا ميدم Shocked

ما اماده ايم ... رخصت ؟

شيكم كي رو باس كارد كاردش كنيم ؟

...

برا روح مرحومش ... الفــــاتحه ... كارش تمومه

Shocked

Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالثلاثاء يناير 22, 2008 8:35 am

کارد تو غلاف کن اقا سلمان وگرنه هرچی دیدی
از چشم خودت دیدی البته برای آخرین بار
هرچی من میخوام آروم باشم نمیگذاری
ولم کن محبوبه بذار ببینم کی مخواد نگاه چپ به وائل بکنه
Evil or Very Mad Twisted Evil Twisted Evil Evil or Very Mad Evil or Very Mad Twisted Evil
Arakadrish نوشته است:
خيشش ... خيشش

خيشش ... خيشش

...

يه نيم ساعتي هس دارم قداره هام رو با سنگ چاقو تيز كن ... صفا ميدم Shocked

ما اماده ايم ... رخصت ؟

شيكم كي رو باس كارد كاردش كنيم ؟

...

برا روح مرحومش ... الفــــاتحه ... كارش تمومه

Shocked

Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Arakadrish
مشتاق
مشتاق
Arakadrish


تعداد پستها : 986
Location : كاخك
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالثلاثاء يناير 22, 2008 10:17 am

بععع ... بععع ...

محبوب جون اين پاچه اش رو بيگير ...

خخخخ ...

آق وائل قربون مرامت ... بيا لوطي ... ا رو خون اين زبون بسته رد شو ...

ايشالا بلا ملا به دور ...

قربون ... اين مال درسته رو زيمين زديم جولو پات ... به نيت عقيقه ...

صد سال ديگه بموني و هواي مرجان ما رو داشته باشي ...


با صداي بلند :

اهل محل همين فردا پس فردا ها ... همه تون كلهم اجمعين ، خونه ي ملا سلمان عندليب الواعظين (آشپزخونه ) به صرف آبگوشت عقيقه اي دعوت دارين

حاجي فرموده ان كسي كاسه پياله ور نداره ، بياره دم در ... يه چيكه هم بيرون نيميديم !!

Laughing



محبوب ... بپر واسه آق وائل دو تا چايي تازه دم بيار ... خسته ان ... ا راه دور ترشيف آورده ان .


دور از چشم مرجان :

محبوب ... آوردي ، همون دم در واسا ... بيام ، خودمون دوتايي بخوريم

tongue


Laughing Laughing Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالثلاثاء يناير 22, 2008 1:50 pm

بیا داداش اینم چایی
لب سوز
آخش چه حالی داره خوردن چایی تو این سرما
فقط داداش قربونت میشه برای من به جای آبگوشت کباب درست کنن من یکی اصلا آبگوشت دوست ندارم
ماشاءالله مرجان رو نگاه کن چطور نون تو آبگوشت تیلیت کرده از بس که عاشق آبگوشته مخصوصا این آبگوشت که برای سلامتی وائل هستش
حالا داداش راستشا بگو از ترس مرجان از کشتن وائل منصرف شدی
دبه در نیار راست بگو دیگه
اینم بین خودمون باشه منم از مرجان می ترسم اینقدر از بابام نمی ترم که از مرجان می ترسم
فعلا رفتم دنبال درست کردن کباب تا بعد
راستی بازم خواستی گوسفندی گاوی شتری رو قربونی کنی رو من می تونی حساب کنی
مخلصت شما آبجی کوچیکه lol! lol!

مجنون دیاب farao farao


Arakadrish نوشته است:
بععع ... بععع ...

محبوب جون اين پاچه اش رو بيگير ...

خخخخ ...

آق وائل قربون مرامت ... بيا لوطي ... ا رو خون اين زبون بسته رد شو ...

ايشالا بلا ملا به دور ...

قربون ... اين مال درسته رو زيمين زديم جولو پات ... به نيت عقيقه ...

صد سال ديگه بموني و هواي مرجان ما رو داشته باشي ...


با صداي بلند :

اهل محل همين فردا پس فردا ها ... همه تون كلهم اجمعين ، خونه ي ملا سلمان عندليب الواعظين (آشپزخونه ) به صرف آبگوشت عقيقه اي دعوت دارين

حاجي فرموده ان كسي كاسه پياله ور نداره ، بياره دم در ... يه چيكه هم بيرون نيميديم !!

Laughing



محبوب ... بپر واسه آق وائل دو تا چايي تازه دم بيار ... خسته ان ... ا راه دور ترشيف آورده ان .


دور از چشم مرجان :

محبوب ... آوردي ، همون دم در واسا ... بيام ، خودمون دوتايي بخوريم

tongue


Laughing Laughing Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالثلاثاء يناير 22, 2008 1:52 pm

مرجان جون من که رو تختم دراز کشیدم کی تو رو گرفته نمی دونم
حتما همزادم بود که گرفته بودت
آقا من از الان همه چیز رو تکذیب می کنم



Jany نوشته است:
کارد تو غلاف کن اقا سلمان وگرنه هرچی دیدی
از چشم خودت دیدی البته برای آخرین بار
هرچی من میخوام آروم باشم نمیگذاری
ولم کن محبوبه بذار ببینم کی مخواد نگاه چپ به وائل بکنه
Evil or Very Mad Twisted Evil Twisted Evil Evil or Very Mad Evil or Very Mad Twisted Evil
Arakadrish نوشته است:
خيشش ... خيشش

خيشش ... خيشش

...

يه نيم ساعتي هس دارم قداره هام رو با سنگ چاقو تيز كن ... صفا ميدم Shocked

ما اماده ايم ... رخصت ؟

شيكم كي رو باس كارد كاردش كنيم ؟

...

برا روح مرحومش ... الفــــاتحه ... كارش تمومه

Shocked

Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
nAvId
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
nAvId


تعداد پستها : 2240
Age : 36
Location : همه جاي ايران سراي من است
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالثلاثاء يناير 22, 2008 4:25 pm

محبوبه جان ، کبابش با من ...

اوستای کبابی ... Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالأربعاء يناير 23, 2008 4:41 am

آخیش راحت شدم
ممنون نوید جان اصلا من یکی کباب درست کردن رو بلد نبودم
بیا درست کن دوتایی با هم می خوریم راستی نون سنگگ و ریحون و دوغش با من بقیه ش با تو


nAvId نوشته است:
محبوبه جان ، کبابش با من ...

اوستای کبابی ... Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
ليلا
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
ليلا


تعداد پستها : 1095
Registration date : 2007-12-21

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالأربعاء يناير 23, 2008 6:33 am

Arakadrish نوشته است:
بععع ... بععع ...

محبوب جون اين پاچه اش رو بيگير ...

خخخخ ...

آق وائل قربون مرامت ... بيا لوطي ... ا رو خون اين زبون بسته رد شو ...

ايشالا بلا ملا به دور ...

قربون ... اين مال درسته رو زيمين زديم جولو پات ... به نيت عقيقه ...

صد سال ديگه بموني و هواي مرجان ما رو داشته باشي ...


با صداي بلند :

اهل محل همين فردا پس فردا ها ... همه تون كلهم اجمعين ، خونه ي ملا سلمان عندليب الواعظين (آشپزخونه ) به صرف آبگوشت عقيقه اي دعوت دارين

حاجي فرموده ان كسي كاسه پياله ور نداره ، بياره دم در ... يه چيكه هم بيرون نيميديم !!

Laughing



محبوب ... بپر واسه آق وائل دو تا چايي تازه دم بيار ... خسته ان ... ا راه دور ترشيف آورده ان .


دور از چشم مرجان :

محبوب ... آوردي ، همون دم در واسا ... بيام ، خودمون دوتايي بخوريم

tongue


Laughing Laughing Laughing


بلاخره من نفهمیدم کله ی وائلو بریدین یا گوسفندو .... و آیا این اراک خان طرفدار وائلن یا دشمنش و البته آیا سلمان خان از مرجان خوف دارن یا از محبوبه قصه هاي مرجان - صفحة 4 164
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
ليلا
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
ليلا


تعداد پستها : 1095
Registration date : 2007-12-21

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالأربعاء يناير 23, 2008 6:40 am

البته منم کباب بره میخوام لطفآ Embarassed Embarassed




فردا هم کله پاچه بار بزاریم bounce
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالخميس يناير 24, 2008 5:41 am

لیلا منظورت از سلمان خان کیه scratch scratch
داداش سلمان خودمون یا سلمان خان پسر داداش خودم
معلومه سر گوسفنده رو بریدیم نه سر وائل
خدائیش در این مورد هم من ترسیدم هم داداش سلمان از مرجان
داداش سلمان از مرجان خوف داره نه از من
بیچاره کاری به کار عمرو دیاب نداره اگه خدای نکرده یه نگاه چپ به عمرودیاب بندازه با من طرفه با همون قمه ش قیمه قیمه ش می کنم

راستی لیلا خانم زودی بیا این نویدی که من دیدم یه تکه کوچولو هم برای ما نمی ذاره

ليلا نوشته است:
Arakadrish نوشته است:
بععع ... بععع ...

محبوب جون اين پاچه اش رو بيگير ...

خخخخ ...

آق وائل قربون مرامت ... بيا لوطي ... ا رو خون اين زبون بسته رد شو ...

ايشالا بلا ملا به دور ...

قربون ... اين مال درسته رو زيمين زديم جولو پات ... به نيت عقيقه ...

صد سال ديگه بموني و هواي مرجان ما رو داشته باشي ...


با صداي بلند :

اهل محل همين فردا پس فردا ها ... همه تون كلهم اجمعين ، خونه ي ملا سلمان عندليب الواعظين (آشپزخونه ) به صرف آبگوشت عقيقه اي دعوت دارين

حاجي فرموده ان كسي كاسه پياله ور نداره ، بياره دم در ... يه چيكه هم بيرون نيميديم !!

Laughing



محبوب ... بپر واسه آق وائل دو تا چايي تازه دم بيار ... خسته ان ... ا راه دور ترشيف آورده ان .


دور از چشم مرجان :

محبوب ... آوردي ، همون دم در واسا ... بيام ، خودمون دوتايي بخوريم

tongue


Laughing Laughing Laughing


بلاخره من نفهمیدم کله ی وائلو بریدین یا گوسفندو .... و آیا این اراک خان طرفدار وائلن یا دشمنش و البته آیا سلمان خان از مرجان خوف دارن یا از محبوبه قصه هاي مرجان - صفحة 4 164
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالخميس يناير 24, 2008 9:03 am

Jany نوشته است:
اقا امین نشد من چند روز نبودم بر علیه ما بشی
اگه کاری به کار وائل داشته باشی من هم خشن میشم
اقا سلمان که هیچی ده تا دیگه هم باشن خودم یک تنه حریفم.
وائل نباشه من هم نیستم
با با کلی صبر کردم مو رو سرم کاشته شده تونستم جلوش
آفتابی بشم.
حالا تازگیها وائل بهم قول داده که مشتاق کتیر را برای من کلیپ کنه
البته بعد از بیحن
کلی دلم به تو یکی گرم بود
اینم که یه سامانه هوای سرد گذاشتی رو دلم
بیشتر هوای من و اقا وائل رو داشته باش.
فعلا هم یه لطفی بکن من رو از دست این محبوبه نجات بده تو یه لطفی بکن
من هرچی میگم مامانم قبول نمیکنه دوست دارم یه مدت دختر یکی یه دونه تو خونه باشم
ولی خداییش محبوبه کد بانوی تمام عیاره برعکس من که خیلی تنبل هستم.
امور فنیش هم خوبه فقط یه عیب کوچیک داره خیلی البته چند تا خیلی خشنه
اینم اثر فیلمای وحشتناکیه که میبیننه چند روز قرنطینه باشه خوب میشه
به جون خودم.
وای چه خون خونریزی شد Shocked
2 روز نبودما Laughing Laughing
مرجان جان کی خواست وائلو بکشه Question
ما که به عشق شما ارادت داریم
برای رسیدنتون به هم که همه جور در خدمتیم Laughing Laughing Laughing
اما چون فعلا شما مشکلتون با وائل شده(بعد از بهبودی مو...)
به فکر افتادیم محبوبه جانو بفرستیم خونه بخت Laughing Laughing Wink
که وائل وایساده دم در Rolling Eyes
جرات نکردیم خواستگارا رو بیاریم pale
یه فکری بکن تا خواهر عزیزت نره تو جمع تر...(اگه می خوای بشی تک دختر خونه الان وقتشه)
lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالخميس يناير 24, 2008 9:19 am

magnoon diab نوشته است:
نه امین جان فکر نکنم از دست داداش سلمان کاری بر بیاد
این وائلی که من دیدم کارتش بزنی خونش در نمیاد
آخ آخ امین جان تا بعد از محرم بوی ترشیدگی من و دخترای فامیلمون کل یزد رو می گیره
حالا بیا یه فکری برای معضل بزرگ اجتماعی بکن
راستی خیالت از بابت مرجان راحت باشه نمی ذارم هیچ کاری بکنه ازدواج خواهرش مهمتره یا روبرو شدن وائل با داداش سلمان
بیخیال مرجان باش تا من هستم هیچ غمی نداشته باش اگه راست میگه وائل بیات دست مرجان رو بگیره با خودش ببره
بازم ازت ممنون
الایی خیر از جوونیت ببینی مادر
(دعای مادر بزرگ فروم )
امین جان راستی این فامیلاتون چند سالشونه


amin نوشته است:
magnoon diab نوشته است:
بابا ایول امین جان
می دونی چند روزی بود تو خونمون حسابی بوی ترشی میومد
با خودم می گفتم خدایا این بو از کجا ست آخه مامان اهل ترشی انداختن و سرکه انداختن
نیست اینم تو این موقع سال حالا فهمیدم نگو بوی ترشیدگی خودمه
چند روزی هم بود حسابی پکر بودم پس دلیلش هم این بود که افسرده شدم

امین جان اینقدر فامیلاتون این دست اون دست کردن که محرم شد حالا باید تا دو ماه دیگه صبر کنم
راستی به فامیلای خوش تیپتون نگو بیان چون وایل یه بوهایی برده اسلحه به دست در خونمون وایساده هی هم داد می زنه
من امین و فامیلای خوش تیپشونو می کشم
به مامانم گفتم نمیشه چه گلی بر سرمون بزنیم قرار شد شبونه بیان اما ای دل غافل یک دفعه دیدیم چند تا تیر هوایی در کردن همه رفتیم تو زیر زمین گفتیم نکنه حمله هوایی شده نگو که وائل خان بودن می خواستم اعلان وجودیت کنن که من هستم شبا هم دارم کشیک می دم حالا هر که میاد در خونه ما با دیدن وائل اسلحه به دست دو تا پا داره دو تا دیگه قرض می کنه کولشو می زاره رو دمشو فرار ، فرار و بر قرار ترجیح می ده
حالا اینم شده واسه من یکی معضل
حالا راستی مشکل گزینه جدید چیه
البته فعلا بهش بگو باید تا بعد محرم صبر کنه
راستی امیر حسین ازت خیلی تشکر می کنه که اینقدر به فکر عمه هاشی
قربون دستت چند تا دختر دیگه تو فامیلمون هستش یه فکری برای اونا هم بکن
به خدا ثواب داره اجرت پیش آقا امام زمان (عج)
واقعا من یکی تحت تاثیر قرار گرفتم یه جوان اینقدر به فکر ازدواج ما دختراست امیدوارم مادر خوشبخت بشی

مجنون دیاب
amin نوشته است:
بابا هر دقیقه یه حرف می زنی محبوبه جان scratch
حالا من چیکار کنم scratch bounce
ببینم می تونم دوباره راضی شون کنم Wink
چیکار کنم نمی خوام دچار افسردگی بشی و به جمع ترشی ها بپیوندی Laughing Laughing Laughing
نترس خودم یه کچل روشندل خوشگل برات می فرستم Laughing Laughing
فقط یه سری مشکلاتی داره که باید باهاشو ن کنار بیایی...
lol! lol! lol! lol!
آره من یه چیزی می دونم که اینقدر به فکرتونم Laughing Laughing Laughing
حالا مشکلشو بیخیال بعدا می فهمی Wink
پس بگم تا بعد محرم دندون رو جیگر بزارن Rolling Eyes
بعد محرم میارمشون واسه دستبوسی bounce
برای وائل هم نگران نباش داش سلمان رو با خودم میارم Laughing Laughing Laughing
اگه از جونش سیر شده باشه آفتابی میشه Wink Exclamation
اون امیر حسین ناز رو هم یه بوس گنده کن به جای من lol!
فعلا بزار دخترای فروم رو سر و سامون بدیم دخترای فامیل پیشکش...
lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol!
من به فکرتم محبوبه جان(رییس ستاد مبارزه با ترشیدگی فروم) Laughing Laughing Laughing
با مرجان وارد مذاکره شدم Wink
تا ببینم چیکار میکنه که وائلو 1 ساعتی از اونجا دور کنه
که بدون خونریزی بیام خواستگاری(قتبل توجه مرجان خون وائل نه ها خون فامیلای بیچاره ما همون کچل خوشگلا) Laughing Laughing
سنشون هم که مهم نیست
ولی همه جوره داریم scratch
شما چند ساله میخوای؟
از 16 ساله تا 95 ساله پولدار رو به موت Laughing Laughing Laughing
تو فقط انتخاب کن خودم دستشو می زارم تو دستت Laughing bounce
lol! lol! lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالخميس يناير 24, 2008 2:55 pm

ممنون جناب رئیس
خوب دارم فکر می کنم
آهان فهمیدم یه فکر بکر من همشونو می خوام jocolor jocolor
همگیشونو بفرست بیان Suspect Suspect
راستش ناراحت نشی و به خودت بگی چه کم اشتهاست Very Happy Very Happy
آخه نمی دونم چند سالمه خودم فکر می کنم 20 سال و چند ماهمه اما همه میگن جوانتر نظر میام
می دونی به قول نوه یکی از دوستام می گفت وقتی آلوچه گل می کنه چهارده رو پر می کنه (اینم یه ضرب المثل قدیمی یزدی بود) Rolling Eyes Rolling Eyes
چی گفتی آهان بهم میگن 76 سالمه What a Face What a Face
پس با این وجود من 16 سالهه رو می خوام affraid affraid
مبارکه ان شاءالله پای هم پیر بشیم queen king queen king
شو لولو شو لولو شو لولو شو لولو شو لولو شو لولو شولولو
کوچه تنگه بله دوماد قشنگه بله کوچه تنگه بله پیر عروس قشنگه بله confused confused
راستی کی میان تاریخ بله برون رو تعیین کنیم scratch scratch
قبلش من باید با دوماد خصوصی حرف بزنم Embarassed Embarassed
ملاک برای انتخاب من چی بود lol! lol!
من داماد ر وندیده پسندیدمش cheers cheers
می دونی اگه همه دخترا مثل من بودن هیچ وقت نه ترشیده می شدن ونه می رفتن تو لیست سیاه Laughing Laughing
شولولو شولولو شولولو شولولو شولولو شولول
از خانما دست از آقایون رقص drunken drunken
داداش امین بیا وسط Razz Razz

داماد باید برقصه از خانمش نترسه Embarassed Embarassed
امین جون شیرینیت پیش من محفوظه
الایی پیر بشب مادر خیر از جونیتت ببینی
lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol!
amin نوشته است:
magnoon diab نوشته است:
نه امین جان فکر نکنم از دست داداش سلمان کاری بر بیاد
این وائلی که من دیدم کارتش بزنی خونش در نمیاد
آخ آخ امین جان تا بعد از محرم بوی ترشیدگی من و دخترای فامیلمون کل یزد رو می گیره
حالا بیا یه فکری برای معضل بزرگ اجتماعی بکن
راستی خیالت از بابت مرجان راحت باشه نمی ذارم هیچ کاری بکنه ازدواج خواهرش مهمتره یا روبرو شدن وائل با داداش سلمان
بیخیال مرجان باش تا من هستم هیچ غمی نداشته باش اگه راست میگه وائل بیات دست مرجان رو بگیره با خودش ببره
بازم ازت ممنون
الایی خیر از جوونیت ببینی مادر
(دعای مادر بزرگ فروم )
امین جان راستی این فامیلاتون چند سالشونه


amin نوشته است:
magnoon diab نوشته است:
بابا ایول امین جان
می دونی چند روزی بود تو خونمون حسابی بوی ترشی میومد
با خودم می گفتم خدایا این بو از کجا ست آخه مامان اهل ترشی انداختن و سرکه انداختن
نیست اینم تو این موقع سال حالا فهمیدم نگو بوی ترشیدگی خودمه
چند روزی هم بود حسابی پکر بودم پس دلیلش هم این بود که افسرده شدم

امین جان اینقدر فامیلاتون این دست اون دست کردن که محرم شد حالا باید تا دو ماه دیگه صبر کنم
راستی به فامیلای خوش تیپتون نگو بیان چون وایل یه بوهایی برده اسلحه به دست در خونمون وایساده هی هم داد می زنه
من امین و فامیلای خوش تیپشونو می کشم
به مامانم گفتم نمیشه چه گلی بر سرمون بزنیم قرار شد شبونه بیان اما ای دل غافل یک دفعه دیدیم چند تا تیر هوایی در کردن همه رفتیم تو زیر زمین گفتیم نکنه حمله هوایی شده نگو که وائل خان بودن می خواستم اعلان وجودیت کنن که من هستم شبا هم دارم کشیک می دم حالا هر که میاد در خونه ما با دیدن وائل اسلحه به دست دو تا پا داره دو تا دیگه قرض می کنه کولشو می زاره رو دمشو فرار ، فرار و بر قرار ترجیح می ده
حالا اینم شده واسه من یکی معضل
حالا راستی مشکل گزینه جدید چیه
البته فعلا بهش بگو باید تا بعد محرم صبر کنه
راستی امیر حسین ازت خیلی تشکر می کنه که اینقدر به فکر عمه هاشی
قربون دستت چند تا دختر دیگه تو فامیلمون هستش یه فکری برای اونا هم بکن
به خدا ثواب داره اجرت پیش آقا امام زمان (عج)
واقعا من یکی تحت تاثیر قرار گرفتم یه جوان اینقدر به فکر ازدواج ما دختراست امیدوارم مادر خوشبخت بشی

مجنون دیاب
amin نوشته است:
بابا هر دقیقه یه حرف می زنی محبوبه جان scratch
حالا من چیکار کنم scratch bounce
ببینم می تونم دوباره راضی شون کنم Wink
چیکار کنم نمی خوام دچار افسردگی بشی و به جمع ترشی ها بپیوندی Laughing Laughing Laughing
نترس خودم یه کچل روشندل خوشگل برات می فرستم Laughing Laughing
فقط یه سری مشکلاتی داره که باید باهاشو ن کنار بیایی...
lol! lol! lol! lol!
آره من یه چیزی می دونم که اینقدر به فکرتونم Laughing Laughing Laughing
حالا مشکلشو بیخیال بعدا می فهمی Wink
پس بگم تا بعد محرم دندون رو جیگر بزارن Rolling Eyes
بعد محرم میارمشون واسه دستبوسی bounce
برای وائل هم نگران نباش داش سلمان رو با خودم میارم Laughing Laughing Laughing
اگه از جونش سیر شده باشه آفتابی میشه Wink Exclamation
اون امیر حسین ناز رو هم یه بوس گنده کن به جای من lol!
فعلا بزار دخترای فروم رو سر و سامون بدیم دخترای فامیل پیشکش...
lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol!
من به فکرتم محبوبه جان(رییس ستاد مبارزه با ترشیدگی فروم) Laughing Laughing Laughing
با مرجان وارد مذاکره شدم Wink
تا ببینم چیکار میکنه که وائلو 1 ساعتی از اونجا دور کنه
که بدون خونریزی بیام خواستگاری(قتبل توجه مرجان خون وائل نه ها خون فامیلای بیچاره ما همون کچل خوشگلا) Laughing Laughing
سنشون هم که مهم نیست
ولی همه جوره داریم scratch
شما چند ساله میخوای؟
از 16 ساله تا 95 ساله پولدار رو به موت Laughing Laughing Laughing
تو فقط انتخاب کن خودم دستشو می زارم تو دستت Laughing bounce
lol! lol! lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
nAvId
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
nAvId


تعداد پستها : 2240
Age : 36
Location : همه جاي ايران سراي من است
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالخميس يناير 24, 2008 5:10 pm

بفرماید ، بفرماید که کباب حاظر و آماده ...

محبوبه جان به اون دست نزن ...

آن کباب از برای لیلا جان میباشد لطفا !!! Laughing

من ؟

من خودم تک و تنها ؟

نه دیگه ، نشد ... !

من و تک خوری ؟

نه نه نه ...

من شده بدم همه رو شما بخوری ، خودم لب نمیزنم ...

معمولا خود آشپز ، نمیتونه چیزی رو که درست کرده زیاد بخوره !

همون که بقیه میخورن ، اون خودش سیر میشه ... Smile
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
Arakadrish
مشتاق
مشتاق
Arakadrish


تعداد پستها : 986
Location : كاخك
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالخميس يناير 24, 2008 10:19 pm

آقا من منتظرم مرجان بياد ببينم چي ميشه ...

ببينم ساتور لازمه يا دسته گل !!

Laughing Laughing Laughing

شما به مراسم برسيد ...

چيزه ... راستي چايي سلمان فراموش نشه

Embarassed Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالجمعة يناير 25, 2008 6:13 am

مرسی امین جون
من که به برادریت شک نداشتم
دستت درد نکنه
یه فکر ی به حال این محبوبه بکن
الان خیلی احتیاج دارم تنها باشم محبوبه مزاحم میشه.
amin نوشته است:
Jany نوشته است:
اقا امین نشد من چند روز نبودم بر علیه ما بشی
اگه کاری به کار وائل داشته باشی من هم خشن میشم
اقا سلمان که هیچی ده تا دیگه هم باشن خودم یک تنه حریفم.
وائل نباشه من هم نیستم
با با کلی صبر کردم مو رو سرم کاشته شده تونستم جلوش
آفتابی بشم.
حالا تازگیها وائل بهم قول داده که مشتاق کتیر را برای من کلیپ کنه
البته بعد از بیحن
کلی دلم به تو یکی گرم بود
اینم که یه سامانه هوای سرد گذاشتی رو دلم
بیشتر هوای من و اقا وائل رو داشته باش.
فعلا هم یه لطفی بکن من رو از دست این محبوبه نجات بده تو یه لطفی بکن
من هرچی میگم مامانم قبول نمیکنه دوست دارم یه مدت دختر یکی یه دونه تو خونه باشم
ولی خداییش محبوبه کد بانوی تمام عیاره برعکس من که خیلی تنبل هستم.
امور فنیش هم خوبه فقط یه عیب کوچیک داره خیلی البته چند تا خیلی خشنه
اینم اثر فیلمای وحشتناکیه که میبیننه چند روز قرنطینه باشه خوب میشه
به جون خودم.
وای چه خون خونریزی شد Shocked
2 روز نبودما Laughing Laughing
مرجان جان کی خواست وائلو بکشه Question
ما که به عشق شما ارادت داریم
برای رسیدنتون به هم که همه جور در خدمتیم Laughing Laughing Laughing
اما چون فعلا شما مشکلتون با وائل شده(بعد از بهبودی مو...)
به فکر افتادیم محبوبه جانو بفرستیم خونه بخت Laughing Laughing Wink
که وائل وایساده دم در Rolling Eyes
جرات نکردیم خواستگارا رو بیاریم pale
یه فکری بکن تا خواهر عزیزت نره تو جمع تر...(اگه می خوای بشی تک دختر خونه الان وقتشه)
lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالجمعة يناير 25, 2008 6:16 am

خودت اقا سلمان گلی
اون بره هم که کشتی بده داداش نوید
به کباب خوب درست کنه
آخه اقا وائل ما به گفته خودش خیلی خوش خوراکه
...........
بفرمایید اینم چایی و شیرینی فقط چاییه داغه
همینطوری نری بالا دل و جگرت کباب میشه.
Very Happy Very Happy Very Happy Very Happy Very Happy
Arakadrish نوشته است:
آقا من منتظرم مرجان بياد ببينم چي ميشه ...

ببينم ساتور لازمه يا دسته گل !!

Laughing Laughing Laughing

شما به مراسم برسيد ...

چيزه ... راستي چايي سلمان فراموش نشه

Embarassed Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالجمعة يناير 25, 2008 7:53 am

آخ بی انصاف من بیچاره کی مزاحمت بودم
یک کم انصاف داشته باش
باشه تو دختر یکی باش اما هیچ وقت نمی تونی ته تغاری بابا بشی


Jany نوشته است:
مرسی امین جون
من که به برادریت شک نداشتم
دستت درد نکنه
یه فکر ی به حال این محبوبه بکن
الان خیلی احتیاج دارم تنها باشم محبوبه مزاحم میشه.
amin نوشته است:
Jany نوشته است:
اقا امین نشد من چند روز نبودم بر علیه ما بشی
اگه کاری به کار وائل داشته باشی من هم خشن میشم
اقا سلمان که هیچی ده تا دیگه هم باشن خودم یک تنه حریفم.
وائل نباشه من هم نیستم
با با کلی صبر کردم مو رو سرم کاشته شده تونستم جلوش
آفتابی بشم.
حالا تازگیها وائل بهم قول داده که مشتاق کتیر را برای من کلیپ کنه
البته بعد از بیحن
کلی دلم به تو یکی گرم بود
اینم که یه سامانه هوای سرد گذاشتی رو دلم
بیشتر هوای من و اقا وائل رو داشته باش.
فعلا هم یه لطفی بکن من رو از دست این محبوبه نجات بده تو یه لطفی بکن
من هرچی میگم مامانم قبول نمیکنه دوست دارم یه مدت دختر یکی یه دونه تو خونه باشم
ولی خداییش محبوبه کد بانوی تمام عیاره برعکس من که خیلی تنبل هستم.
امور فنیش هم خوبه فقط یه عیب کوچیک داره خیلی البته چند تا خیلی خشنه
اینم اثر فیلمای وحشتناکیه که میبیننه چند روز قرنطینه باشه خوب میشه
به جون خودم.
وای چه خون خونریزی شد Shocked
2 روز نبودما Laughing Laughing
مرجان جان کی خواست وائلو بکشه Question
ما که به عشق شما ارادت داریم
برای رسیدنتون به هم که همه جور در خدمتیم Laughing Laughing Laughing
اما چون فعلا شما مشکلتون با وائل شده(بعد از بهبودی مو...)
به فکر افتادیم محبوبه جانو بفرستیم خونه بخت Laughing Laughing Wink
که وائل وایساده دم در Rolling Eyes
جرات نکردیم خواستگارا رو بیاریم pale
یه فکری بکن تا خواهر عزیزت نره تو جمع تر...(اگه می خوای بشی تک دختر خونه الان وقتشه)
lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالجمعة يناير 25, 2008 7:55 am

نوید جان شوخی کردم ناراحت نشو
منم نمی خورم تا داداش نوید گلم بیاد
فقط نوید جون زودتر بیا روده کوچیکه روده بزرگه رو خورد
مردم از گشنگی


nAvId نوشته است:
بفرماید ، بفرماید که کباب حاظر و آماده ...

محبوبه جان به اون دست نزن ...

آن کباب از برای لیلا جان میباشد لطفا !!! Laughing

من ؟

من خودم تک و تنها ؟

نه دیگه ، نشد ... !

من و تک خوری ؟

نه نه نه ...

من شده بدم همه رو شما بخوری ، خودم لب نمیزنم ...

معمولا خود آشپز ، نمیتونه چیزی رو که درست کرده زیاد بخوره !

همون که بقیه میخورن ، اون خودش سیر میشه ... Smile
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
nAvId
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
nAvId


تعداد پستها : 2240
Age : 36
Location : همه جاي ايران سراي من است
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالجمعة يناير 25, 2008 4:33 pm

نه ، ناراحت که نشدم ...

ولی میبخشمت ... Laughing


کبابیههههههههه ... کبااااااااااااااااااب ..

شیش سیخ جیگر سیخی شیش هزار ... !!! Laughing

اگه تونستی شیش بار پشت سر هم بگو ...

Laughing



یَک کبابی شده ، بیا و ببین ...

به به ... (خوشبو کننده هوا ... ! Laughing ) (... امروز من چمه ؟ Laughing )

خونه دار و بچه دار ، زنبیل رو بذار خونه باشه ، یه بشقاب و یه خورده نون بیار حال کنی ... Laughing

نمکش هم میزون میزون ... آبداااااااااااااار ...

اصلا هم نسوخته ... اصلا هم خام نیست ...

فقط بخورین دعا کنین به جونم که هیچ جایی گیرتون نیومده همچین چیزی ...

قربون دستتون ، آبلیمو رو فراموش نکردم ، گفتم شاید کسی نخواد بزنه ، برای همین نزدم ... هر کسی میخواد بسم الله ... Smile

بیاین همینجا ، دور آتیش منقل ...

عجب چیزی شد هااااااااااااااااااااااااااااااا ... Laughing

قبول محبوبه جان ؟

قبول شدیم ؟ تصدیق گرفتیم ؟

یا نه ، رد شدیم و بعدا بیایم دوباره امتحان بدیم ؟ lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
دلارام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
دلارام


تعداد پستها : 4639
Location : تهران
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالجمعة يناير 25, 2008 5:32 pm

Razz Razz Razz Razz
همچین از کبابات تعریف کردی که نصفه شبی دهنم آب افتاد
Laughing Laughing
من کباب می خواااااااام tongue tongue
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
ليلا
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
ليلا


تعداد پستها : 1095
Registration date : 2007-12-21

قصه هاي مرجان - صفحة 4 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 4 Icon_minitimeالجمعة يناير 25, 2008 7:27 pm

nAvId نوشته است:
بفرماید ، بفرماید که کباب حاظر و آماده ...

محبوبه جان به اون دست نزن ...

آن کباب از برای لیلا جان میباشد لطفا !!! Laughing

من ؟

من خودم تک و تنها ؟

نه دیگه ، نشد ... !

من و تک خوری ؟

نه نه نه ...

من شده بدم همه رو شما بخوری ، خودم لب نمیزنم ...

معمولا خود آشپز ، نمیتونه چیزی رو که درست کرده زیاد بخوره !

همون که بقیه میخورن ، اون خودش سیر میشه ... Smile

جووووووووووووووونم .. من عاشق کبابم cheers دستت درد نکنه

خدایا از این داداشا به همه بده cheers
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
قصه هاي مرجان
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 4 از 21رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1, 2, 3, 4, 5 ... 12 ... 21  الصفحة التالية
 مواضيع مماثلة
-

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
 :: عمومي :: سفره خانه-
پرش به: