نغمه هاي دلتنگي

قابل شما دوستای خوبمو نداره

آنقدر در خیال تو غرقم که هر شبم
خواب تو با خیال تو پیوند می خورد
سخت است باورش که تو خواب منی که باز
با آن دل شکسته من بند می خورد
گم شد صدای آمدنت در صدای باد
سر پنجه ات به پنجره هر چند می خورد
.....

آرزویی کهنه ام
مانده در عمق نگاهی خسته تر درمانده تر
مانده در بی انتهای اشکبار یک نگاه
من فقط یک آه سردم
گم شده در دست باد
من صدایی خسته ام
بی رمق تر از نسیم
بی صدا تر از شکستن
جرم بسته در گلو
...........
فعلا همین اگه تونستم کاملش کنم باز هم مینویسم

اینم یه بیت شعر که وقتی نوشتم چشمام پر از اشک شد ولی
بعد از گذشت حدود یک سال هنوز نتونستم کاملش کنم
البته فکر کنم از نظرعروضی مصراع دوم ایراد داشته باشه.
دیدی زمین آخر ز یاد آسمان رفت
ابری نبارید و زمین ماند و زمان رفت

دوباره حرف سیاهی و گریه ای آهی
دوباره اشک زلالی و مانده در راهی
دوباره حسرت اعجاز حرفهای سپید
دوباره پاکی دریا که میچکد گاهی
من و سپیدی دفتر تو و سیاهی دل
من و سرود نوشتن شب و سحرگاهی
هنوز واژه غریب است بر زبان مداد
هنوز ناله نگوید حدیث همراهی
مسافری که سفر کرد تا دیار سکوت
نشاند بر سر آیینه گرد گمراهی
دوباره می رسد آواز شام تنهایی
دوباره می شکند در گلوی من آهی

لازم نیست شعر باشه داداش مجید
همین که دلتنگیت رو با ما تقسیم کنی کافیه

MajidDiab نوشته است:

هیچ وقت نتونستم دلتنگیم رو با جمله ها و کلمه های شاعرانه بیان کنم
واسه همین میگم دلم تنگه همین

من یه مدت بود که این تاپیک رو گم کرده بودم
خوشحالم که دوباره یافتمش

اگر دبیر ریاضی بودم...

ثابت میکردم که چگونه شعاع نگاهت ازمرکز قلبم میگذرد.

اگر دبیر شیمی بودم...

نام تو را در قلبم پخش میکردم تا محلول محبت به دست آيد.

اگر دبیر بينش بودم...

میدانستم که بايد بعد از خدا تو را بپرستم.

اگر دبیر جغرافیا بودم...

میدانستم که خوش آب و هواترین منطقه آغوش گرم توست.


و اگر دبیر زبان بودم...

با زبان بی زبانی می گفتم دوستت دارم

آنقدر در خیال تو غرقم که هر شبم
خواب تو با خیال تو پیوند می خورد
سخت است باورش که تو خواب منی که باز
با آن دل شکسته من بند می خورد

Jany نوشته است:

آنقدر در خیال تو غرقم که هر شبم
خواب تو با خیال تو پیوند می خورد
سخت است باورش که تو خواب منی که باز
با آن دل شکسته من پیوند می خورد

خيلي قشنگه!!!

بچه ها خيلي با ذوق و با احساس هستين.

ممنونم خوشحالم که خوشت اومد

Yasaman نوشته است:

Jany نوشته است:

آنقدر در خیال تو غرقم که هر شبم
خواب تو با خیال تو پیوند می خورد
سخت است باورش که تو خواب منی که باز
با آن دل شکسته من پیوند می خورد

خيلي قشنگه!!!

دیشب به گمانم که تو بیدار نبودی
چون من به غم و غصه گرفتار نبودی
دیشب چو نسیم از سر این کوچه گذر کرد
میگفت تو بختی که به من یار نبودی
زان عشق که سوزانده دلم را همه عمر
افسوس و صد افسوس تو سرشار نبودی
صد تازه به بازار دلم آمد و ای وای
تو کهنه ترینی که دل آزار نبودی
........

Yasaman نوشته است:

بچه ها خيلي با ذوق و با احساس هستين.

من هر وقت آواتار تو رو می بینم احساساتم میشه مثل فواره
به جون خودم راست می گم خیلی نازه

Jany نوشته است:

لازم نیست شعر باشه داداش مجید
همین که دلتنگیت رو با ما تقسیم کنی کافیه

MajidDiab نوشته است:

هیچ وقت نتونستم دلتنگیم رو با جمله ها و کلمه های شاعرانه بیان کنم
واسه همین میگم دلم تنگه همین

مرسی مرجان خانمم

Arghavan نوشته است:

اگر دبیر ریاضی بودم...

ثابت میکردم که چگونه شعاع نگاهت ازمرکز قلبم میگذرد.

اگر دبیر شیمی بودم...

نام تو را در قلبم پخش میکردم تا محلول محبت به دست آيد.

اگر دبیر بينش بودم...

میدانستم که بايد بعد از خدا تو را بپرستم.

اگر دبیر جغرافیا بودم...

میدانستم که خوش آب و هواترین منطقه آغوش گرم توست.


و اگر دبیر زبان بودم...


با زبان بی زبانی می گفتم دوستت دارم

خیلی قشنکه

Arghavan نوشته است:

دنیاییم

را می دهم برای لبخندت

هراسی نیست

شاد که می شوی

دنیا

دوباره از آن من است ...

عالیه ممنون

به احساس کودک بودم
شاد و سرگرم رویا
دنیایم به بزرگی دستان گشوده عروسکم بود
و سقف آرزوهایم
گودی دستان مادرم
تو آمدی....
و من
به یک نگاه تو بزرگ شدم
رویایم از یادم رفت
دنیایم در تو کوچک شد
و ارزویم بر گونه ام فروریخت
تو امدی
و من...

عنوان تابیک دلتنگیه
من هم می خواهم از دلتنگیم بگم


دلم خیلی تنگ شده

می دونم یه چند وقت دیگه دوران این دلتنگی به سر می یاد

اما وقتی فکرش می کنم

می بینم چقدر طولانیه
چقدر دوره

انقدر دور که رسیدن به ان روز برام یه ارزو شده

مثل یه رویا

رویای که فکر می کنم رسیدن به اون نا ممکنه

چی بگم

فقط خدا می دونه این دلتنگی جقدر عذابم می ده

کاش راهی به غیر صبر هم وجود داشت

ممنون

می دونم مریم جون .درکت می کنم.

یه مواقعی هست که هیچ کاری جز صبر کردن از دست آدم بر نمیاد ولی مشکل اینجاست که ما همین صبر کردنو درست نمی تونیم انجام بدیم.اگه همین یه کارو درست انجام بدیم همه چیز درست می شه !

واقعا باید روی کشف داروی افزایش صبر کار کرد .


"ای اهل ایمان در پیشرفت کار خود صبر و مقاومت پیشه کنید وبه ذکر خدا و نماز توسل جوئید که خدا یاور صابران است" سوره ی بقره آیه ی 155

ممنونم ارغوان جان

من از اول ان تاپیک رو برای همین گذاشتم.
من هم چند روز پیش دقیقا همین احساس تو رو داشتم
خسته شده بودم ودلتنگ بودم ولی الان خوبم
صبر سخته ولی پایانش همیشه شیرینه
ترانه هایده یادم اومد که میگفت
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم
امیدوارم به زودی دلتنگ تو هم برطرف بشه.

maryashena نوشته است:

عنوان تابیک دلتنگیه
من هم می خواهم از دلتنگیم بگم


دلم خیلی تنگ شده

می دونم یه چند وقت دیگه دوران این دلتنگی به سر می یاد

اما وقتی فکرش می کنم

می بینم چقدر طولانیه
چقدر دوره

انقدر دور که رسیدن به ان روز برام یه ارزو شده

مثل یه رویا

رویای که فکر می کنم رسیدن به اون نا ممکنه

چی بگم

فقط خدا می دونه این دلتنگی جقدر عذابم می ده

کاش راهی به غیر صبر هم وجود داشت

ممنون

امروز باید از شادی گفت از عشق
از زایش دوباره طبیعت،از گل،از بهار نارنج،
از نسیم از لبخند بدون اشک و از زندگی
اما...
چطور فراموش کنم که تو اینقدر دوری و بهارم بدون تو
تنها نام بهار دارد
دلم برایت تنگ شده مثل همیشه مثل تمام روزهای سال گذشته که نبودی
و مثل تمام لحظه هایی که خواهد آمد و شاید تو نیایی.
دوستت دارم...
نمیگویم بیشتر از زندگی ام که تو از زندگیم برتری پس میگویم تو را بیشتر از تو دوست دارم
بیشتر از آنچه که بدانی....