هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.


 
الرئيسيةالرئيسية  PortalPortal  جستجوجستجو  أحدث الصورأحدث الصور  ثبت نامثبت نام  ورود  

 

 داداشي...

اذهب الى الأسفل 
+10
s@ba
nAvId
Jany
amin
maryashena
دلارام
yasamiin
Yasaman
بهاره
Assal
14 مشترك
رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1, 2, 3, 4  الصفحة التالية
نويسندهپيام
s@ba
مشتاق
مشتاق
s@ba


تعداد پستها : 700
Location : تهران
Registration date : 2008-01-09

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالسبت مايو 17, 2008 5:22 am

maryashena نوشته است:
s@ba نوشته است:
یه سوال؟

چرا برای زنهام سربازی نمی ذارن.......... Crying or Very sad

من خیلی دوست دارم...............

توی کشورهای خارجی هست اما توی ایران نه...............

صبا جان

هر چی قانون در ایران هست به نفع مرد هاست

حداقل بذار این یکی مال مردها باشه


نه مریم جون من خیلی دوست دارم.............. Rolling Eyes

نمی دونم چرا؟ Shocked

خیلی خشن شدم تازگی ها............... pale
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
s@ba
مشتاق
مشتاق
s@ba


تعداد پستها : 700
Location : تهران
Registration date : 2008-01-09

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالسبت مايو 17, 2008 5:24 am

آقا سلمان نمی ذارن منم بیام.....................؟ Rolling Eyes

قول می دم به طرف نیروی خودی شلیک نکنم............... Laughing Laughing Laughing lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Yasaman
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Yasaman


تعداد پستها : 2411
Location : بندر بوشهر
Registration date : 2007-12-02

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالسبت مايو 17, 2008 3:47 pm

بهاره نوشته است:
فقط ورجه وورجه هاش به من و یاسی موند .. اینهمه ما دو تا سوت زدیم و یویو بازی در آوردیم Suspect Razz lol! geek


آي دمت گرم بهاره جون Wink
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.yassesefid.blogfa.com
Yasaman
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Yasaman


تعداد پستها : 2411
Location : بندر بوشهر
Registration date : 2007-12-02

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالسبت مايو 17, 2008 3:50 pm

وااااااااااااااااااااي سلمان خيلي باحالي
پست اولت كه از خنده روده برم كرد...باور كن اشك از چشام دراومد Laughing Laughing Laughing Laughing
Laughing Laughing Laughing Laughing Laughing

پستاي بعدي هم كه مث هميشه نشون داد از هر انگشتت يه هنر ميريزه...اون دستت رو بگير تو اين كاسه تا منم يه كمي بهره مند بشم داداشي Wink

انصافا چه خط و امضا و شعر زيبايي!
حض كردم...خيلي ذوق و استعداد داري قدرش رو بدون Smile
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.yassesefid.blogfa.com
s@ba
مشتاق
مشتاق
s@ba


تعداد پستها : 700
Location : تهران
Registration date : 2008-01-09

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالأحد مايو 18, 2008 11:04 am

Arakadrish نوشته است:
سلام به همه ي عزيزاي خودم ...آخ كه دلم واسه ي اين خونه ي قشنگمون چقدر تنگ شده بود !!


اون روز نگهبان اسلحه خونه بودم ...
عقربه هاي ساعت از 2 نيمه شب گذشته بودن و خيالات من از مرز كنترل !!
برعكس دنياي افكار من ،‌ راهرو ها و محوطه كاملا ساكت و بي رفت و آمد بود .

دفترچه رو از جيبم در آوردم و يه مشت چرت و پرت سر هم كردم :


تو هـم اي مـاه بـا غـم آشــنايي _____ به سـوگ آرد دلـت درد جـدايي ؟
شـود خنـــجر زنــد دردي گلـويت _____ به دور از اشك و دلتنگي نماني ؟
به روز و شب پـر از ناگفته باشي _____ دلت پر خون و يك همدم نيابي ؟
شده داغ دلـت بـا شــمع گــويي _____ كه اشـك او زلال و از تو خـوني ؟
در آييـنه نشستي جـاي همـدم _____ تــرك بـر دارد از آشــفته حـالي ؟
عجب درديست اي زيباي روشـن _____ كه بهـر زخـم دل مرحـم نيـابي
سرانداز و ملول و خسته اي ليك _____ نبيني عشق خود جز در خيالي

oops:
قابل مهر و محبت شما گلاي خودم رو نداره ...
------------------------------------------------------------------------------

ميثم جان ... خب اسمت رو بين اسم بچه ها نديدم Embarassed
البته اين معنيش اين نيست كه به كلاس هم سري نزده ام !!
بينهايت ازت ممنونم و ازت خواهش ميكنم عذرخواهيم رو بپذيري
كجايي ؟؟ ازت خبري نيست ؟؟
Embarassed Embarassed

---------------------------------------
آبجي الهام هم كه هيچ نظري نداره Shocked
!!

--------------------------------------
بهاره جان ، هيچ منظور خاصي نداشتم !! همين جوري هر چي به ذهنم رسيد نوشتم Embarassed
دوس داري از اون شيپور گنده هاي طلايي رنگي كه گروه موزيك پادگانمون هم ازشون دو تا داره بدم بزني ؟
همونايي كه دو سه بار دور آدم پيچ ميخوره و مياد بالا و از دهنه ي گنده اش يه خر با بارش رد ميشه Shocked Laughing Laughing
نفس كه كم نمياري ؟؟ Laughing

------------------------------------
اينجوريه مريم جان ؟؟
كدوم قانون به نفع مرداست ؟؟ Shocked
درد سربازي رفتن از درد زايمان هم بدتره !! اين رو ميدونستي ؟؟
Laughing Laughing
ممنونم از لطفت ...
ايشالا خدا كسايي رو كه دوسشون داري برات حفظ كنه Very Happy

-----------------------------------
غيبت صغري داش مجيد ؟؟
نكنه تو هم به جمع آش خورها پيوستي ؟؟
Laughing Laughing
خوشحالم كه بهتون خوش گذشته ... منم دلم براتون تنگ ميشه ... خيلي زياد
Embarassed
جاي همه تون موقع رژه رفتن و پا كوبيدن خاليه !! Shocked Twisted Evil Laughing Laughing

_________________________________________________________
داداشي... - صفحة 3 Emza-112





آقا سلمان کجای سربازی سخته..........................آخه............ Shocked Shocked Shocked Shocked Shocked Shocked Shocked

الان سربازیا تازه آسون گرفتن................................
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالإثنين مايو 19, 2008 2:54 am

Rolling Eyes Rolling Eyes
داش سلمان امشب معلوم ميشه منم بايد بيام پيشت آش بخورم يا تا 2 سال علي الحساب كباب بزنم به بدن lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
دلارام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
دلارام


تعداد پستها : 4639
Location : تهران
Registration date : 2007-12-02

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالإثنين مايو 19, 2008 11:05 am

tongue
مجید کی بیایم شیرینی بخوریم؟ Razz cheers
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالإثنين مايو 19, 2008 11:27 am

دلارام نوشته است:
tongue
مجید کی بیایم شیرینی بخوریم؟ Razz cheers

فردا ساعت 18
يه تاپيك مي زنم و كارنامه ام رو هر چي شده باشه مي گذرام تا همه بهم بخنديد
دلارام واسه فردا حلوا به اندازه كافي آماده كن Crying or Very sad Crying or Very sad Crying or Very sad
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
Yasaman
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Yasaman


تعداد پستها : 2411
Location : بندر بوشهر
Registration date : 2007-12-02

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالإثنين مايو 19, 2008 11:46 am

نگو مجيد جان.
ايشالا شيريني مي خوريم يه عالمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
cheers
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.yassesefid.blogfa.com
دلارام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
دلارام


تعداد پستها : 4639
Location : تهران
Registration date : 2007-12-02

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالإثنين مايو 19, 2008 3:37 pm

MajidDiab نوشته است:
دلارام نوشته است:
tongue
مجید کی بیایم شیرینی بخوریم؟ Razz cheers

فردا ساعت 18
يه تاپيك مي زنم و كارنامه ام رو هر چي شده باشه مي گذرام تا همه بهم بخنديد
دلارام واسه فردا حلوا به اندازه كافي آماده كن Crying or Very sad Crying or Very sad Crying or Very sad


از این حرفا نزن که خیلی ناراحت می شم
ایشاا... هر چی که برات از همه بهتره، همون پیش میاد cheers
شیرینی هم می گم نوید یاورش رو استاد کنه، چه قبول بشی چه نشی ما شیرینی می خوایم Twisted Evil tongue Laughing
من دعا می کنم برات
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالإثنين مايو 19, 2008 3:44 pm

مرسي بچه ها
همين حمايت شما از قبولي تو آكسفورد هم واسم با ارزش تره
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
Arakadrish
مشتاق
مشتاق
Arakadrish


تعداد پستها : 986
Location : كاخك
Registration date : 2007-12-04

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالجمعة مايو 30, 2008 8:36 am

ممنون ياسمين جان Embarassed
از لطفت بينهايت ممنونم
كاش رد حرفاي آدم بر دل مردم ، قشنگ باشه ... قشنگي رد دست بر كاغذ چه بدرد ميخوره ؟؟

تنهايي ...
دلم ميخواد در اين باره حرف بزنم !!
ميشه خواهش كنم نظرت رو درباره ي تنهايي بگي ؟ Embarassed
به نظر تو آدم ميتونه تنهايي كامل و واقعي رو تحمل كنه ؟؟

----------------------------------------------------------------
ممم ...
زائو ؟؟
راستش رو بخواي هر چي فكر كردم منظورت رو متوجه نشدم مرجان Embarassed
ولي اگه قصدت شيطنت بوده باشه ... با تفنگ نميزنمت
يه كم عامل تاول زا ميريزم روي سرت ( يكي از انواع مواد وحشتناكي كه توي بمبهاي شيميايي بكار ميره عامل تاولزاست !!)
حالا 9 ثانيه فرصت داري بري دنبال پودر دكوميل Twisted Evil Twisted Evil Twisted Evil
اينكه سيستم بدنت كلهم نياز به تعمير اساسي پيدا ميكنه يه طرف ... يه دونه تار مو هم روي سرت باقي نمي مونه ...
غصه نخور ، جاش تاول هاي گنده ي آبدار روي سرت سبز ميشه Shocked
حالا اينجوري زانوي غم بغل نكن دلم ميگيره !! ... بيا يه كم دكوميل دارم ... بهت ميدم
نترس ... اينا فقط شبيه آرده ... اصل جنس رو برات آورده ام
Laughing Laughing Laughing
ممنون از لطفت

--------------------------------------------------------------
اومدن كه چرا صبا جان ...
ولي الان بهت گفته باشم ... دستشويي و حمومش موش داره به چه گندگي !!
تا حالا فقط كنار زاينده رود ،‌هم هيكلشون رو ديده بودم Shocked Shocked
رفتي دستشويي ، يكي شلپ شلوپ كنان از دهنه ي سنگ خودش رو انداخت توي دست و پات ، نگي بهم نگفتي هاااا
Shocked Shocked
احتمالا ظهر ها هم وختي با شيگم پر برزنت پيچوندي دور تنت و يه دسته بيل 30 ساله به اسم تفنگ ، گرفتي توي بغلت و
توي ظل آفتاب شروع به ورجه وورجه كردي ... خيلي احساس خوبي پيدا ميكني

بازم پايه ي اومدني ؟؟
با اين شرايط اگه حاضري بياي من بهت حق ميدم حتي به طرف خود سرتيپ (فرمانده ي پادگان) هم شليك كني
Laughing Laughing Laughing

------------------------------------------------------------
چاكر آبجي ياسي هم هستيم Embarassed
آب شدم از خجالت ...
واقعا خوشحال ميشم اگه بتونم حتي يه لبخند كوچولو روي لب شما خواهر داداشاي گلم بشونم Very Happy

اميدوارم هميشه موفق و خندون باشي و توي ساحل يك بطري حاوي نقشه ي گنج پيدا كني !!
اااااا عجب ايده اي !!
ياسي ... پيدا كردن نقشه با تو ... افتادن دنبال گنج مدفون در جزيره هاي دور دست با ماها Shocked
مجسم كن يه گروه تشكيل ميديم مثل دزدان دريايي كاراييب !!
پاچه هاي ورماليده و سر و صورت لجني Laughing Laughing
من همين الان گفته باشم ... نقش جاني دپ مال منه Laughing Laughing
هر كي پايه است بياد نقشش رو ورداره تا يه مسخره بازي حسابي راه بندازيم
bounce

---------------------------------------------------------
آره صبا جان حق با توئه ... الان وضعيت سربازي خيلي خيلي بهتر شده . اما ...
فكر ميكني اين جووناي تغذيه شده بوسيله ي روغن نباتي ، دل و بنيه ي جووناي 50 سال قبل رو دارن ؟؟
Laughing Laughing Laughing

---------------------------------------------------------
داش مجيد بالاخره مياي يا نه ؟؟
امشب رو ميخوايم با بر و بچه هاي يگان بريم كوه ، عشق و صفا ... بره ميكشيم به سيخ و تا اصل صبح پايكوبي ميكنيم
انواع نوشيدني هاي شادي بخش و استشمام كردنيهاي حپروت برنده هم رديفه !!
زودي پاشو بيا ديگه ... بي تو اصلا فاز نميده Shocked Shocked

جدي نگيرين ... سربازها روياهاي رنگاوارنگ ، فراوون ميبينن !!
Laughing Laughing

-------------------------------------------------------
ممم ...
دلارام تو هم بشين توي اسلحه خونه ، تفنگا رو گريس كاري كن ... بيكار نباشي
هم دل مردم خنك ميشه هم تفنگا برات دعاي خير ميكنن tongue Laughing Laughing Laughing
فكر و خيال الكي نكن و نقشه هاي سو نكش ... يه دونه گلوله هم توي اسلحه خونه نيست
Laughing Laughing Laughing
تازه قتل عمد به اندازه ي يك ماشين درست حسابي ، ديه داره !!
جزاكم ا... خيرا

آخيييي... طفلكي دلارام Crying or Very sad
دلم سوخت ... بيا يك درجه ي افتخاري بهت ميدم كه دلت نشكنه :
بيا جولو ... آهااان
يه سردوشي با آرم ملاقه چسبوندم روي شونه ات ...
شما را به درجه ي « سرآشپز يكم » نائل مينماييم ... اميد است خداوند تاييداتتان را روز افزون فرمايد
حالا بايد بهم سلام نظامي بدي و پا بكوبي و اداي احترام كني ...
بعدم با صداي خيلي خيلي بلند بصورت كوبنده و مقطع بگي :
ا... اكبر ___ سركار سلمان خان ، سرور
Laughing Laughing Laughing Laughing
حالا عقب گرد كن و برو يه مرغ شيكم پر دست و پا كن كه جناب فرمانده ( خودمان را ميگوييم !!) گشنه شونه tongue Laughing Laughing Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
دلارام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
دلارام


تعداد پستها : 4639
Location : تهران
Registration date : 2007-12-02

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالجمعة مايو 30, 2008 9:09 am

Laughing Laughing
نمی دونم بدونی یا نه، ولی محض اطلاع جناب فرمانده عرض می نمایم
قدرتی که توی آشپزخونه هست، توی اتاق جنگ و اتاق فرمانده ارتش نیست Twisted Evil
بعلاوه که یه خانوم از نوع مهندس که تازه درجه گرفته از جناب سرهنگ، مسئول اون آشپزخونه باشه tongue
اونم از اون خانوما که با زبونشون دمبل میزنن Laughing Laughing
پس علاوه بر اینکه حساب کار دستت میاد و با زبون خوش ادای احترام میکنی و سلام نظامی میدی Twisted Evil
میری توی آشپزخونه، مربای توت فرنگی درست کردم، با عصرونه می خوری و به به و چه چه می کنی Twisted Evil Laughing lol!
وگرنه قدرت آشپزخونه رو بهت نشون میدم Twisted Evil tongue lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالجمعة مايو 30, 2008 11:54 am

قدرت آشپزخونه تو كفگير و قابلمه ايه كه مي زني تو سرش
يا شامي كه بهش نمي دي و بايد گشنه بخوابه
شايد هر دوش كسي چه مي دونه scratch
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
دلارام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
دلارام


تعداد پستها : 4639
Location : تهران
Registration date : 2007-12-02

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالجمعة مايو 30, 2008 3:21 pm

خیلی عجله نکن مجید جان
ایشاا... به وقتش با این قدرت آشنایی کامل پیدا می کنی Laughing
فقط شیرینی یادت نره، شیرینی قبول شدنت رو که پیچوندی tongue lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالسبت مايو 31, 2008 11:05 am

نه شيريني رو كه هستم اساسي
فقط بگذار ببينم كجا قبول يشم
خوب تهران يه نوع شيريني داره
تبريز يه نوع
مشهد يه نوع
lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
دلارام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
دلارام


تعداد پستها : 4639
Location : تهران
Registration date : 2007-12-02

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالسبت مايو 31, 2008 1:41 pm

MajidDiab نوشته است:
نه شيريني رو كه هستم اساسي
فقط بگذار ببينم كجا قبول يشم
خوب تهران يه نوع شيريني داره
تبريز يه نوع
مشهد يه نوع
lol! lol! lol! lol! lol! lol! lol!

بوی پیچوندن میاد Suspect
پاستیلای من رو نپیچونی که بدجور قاطی می کنم هاااااا Laughing lol! Twisted Evil
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Yasaman
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Yasaman


تعداد پستها : 2411
Location : بندر بوشهر
Registration date : 2007-12-02

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالسبت مايو 31, 2008 1:47 pm

اوگــــــــــــــــــــــــي داداشي
من از الان مي رم تو نخ بطري و نقشه و اين حرفا Wink
خبرش رو ميدم Smile Smile
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.yassesefid.blogfa.com
yasamiin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
yasamiin


تعداد پستها : 2958
Age : 37
Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸
Registration date : 2007-12-18

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالسبت مايو 31, 2008 4:22 pm

راستش سلمان جان به نظر من تنهايي فقط براي فكر كردن مرور خاطرات خوبه...
بعضي ها با تنهايي آرامش ميگيرن بعضي ها هم تو جمعيت آرامش ميگيرن....
ولي اينو ميدونم كه تنهايي فقط براي خداست....


بس كه خاموش نشستم سخن از يادم رفت
بس كه غربت نشستم وطن از يادم رفت
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالأربعاء يوليو 02, 2008 12:47 pm

داداشي يه مدت اومد خوشحالمون كرد ولي دوباره رفت و دلتنگمون كرد
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالخميس يوليو 03, 2008 3:35 pm

من اين پست رو الان ديدم
توي باغ مظفر اون دكتره بود كه دنبال زائو ميگشت....
فكر كنم تو پستاي قبلي نويد يه چيزايي در اين مورد گفته بود...
ولي خودمونيم...هنوز دست از سر من برنداشتي....
بابا تازه يه كم
موهام شكل گرفته

Arakadrish نوشته است:
ممم ...
زائو ؟؟
راستش رو بخواي هر چي فكر كردم منظورت رو متوجه نشدم مرجان Embarassed
ولي اگه قصدت شيطنت بوده باشه ... با تفنگ نميزنمت
يه كم عامل تاول زا ميريزم روي سرت ( يكي از انواع مواد وحشتناكي كه توي بمبهاي شيميايي بكار ميره عامل تاولزاست !!)
حالا 9 ثانيه فرصت داري بري دنبال پودر دكوميل Twisted Evil Twisted Evil Twisted Evil
اينكه سيستم بدنت كلهم نياز به تعمير اساسي پيدا ميكنه يه طرف ... يه دونه تار مو هم روي سرت باقي نمي مونه ...
غصه نخور ، جاش تاول هاي گنده ي آبدار روي سرت سبز ميشه Shocked
حالا اينجوري زانوي غم بغل نكن دلم ميگيره !! ... بيا يه كم دكوميل دارم ... بهت ميدم
نترس ... اينا فقط شبيه آرده ... اصل جنس رو برات آورده ام
Laughing Laughing Laughing
ممنون از لطفت

--------------------------------------------------------------
tongue Laughing Laughing Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
nAvId
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
nAvId


تعداد پستها : 2240
Age : 36
Location : همه جاي ايران سراي من است
Registration date : 2007-12-04

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالخميس يوليو 03, 2008 5:46 pm

آی آی آی ...

خب من که میدونم میخوای سر من رو از بدنم جدا کنی ...

ولی بکن ...

هر چه از دوست بر آید ، نکوست ... Laughing

مگیم آموزشیت تموم شد به سلامتی ...


بیشتر میتونی بیای حالا آیا ؟ scratch
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
Arakadrish
مشتاق
مشتاق
Arakadrish


تعداد پستها : 986
Location : كاخك
Registration date : 2007-12-04

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالثلاثاء يوليو 15, 2008 4:03 pm

« وداع با اسلحه »


چقدر بعضي وختا ديدن يه درخشش و نظر كردن بهش ملال آور و رقت انگيزه ... و بر خلاف جمله ي اولم ، چقدر با شكوهه
درك كردن يك درخشش ... به شرط اينكه با گويچه هاي اشك آلودت پرتوهاش رو لمس نكرده باشي .
( ميخوام بگم حقيقتي كه با قلب درك بشه و نه با قضاوت ظاهري ، ارزشمنده !!)

اون روز به هرچي نگاه ميكردم ، درخشانتر از هميشه به نظر ميرسيد ...
دهنه ي لوله ي تفنگي كه مثل خودم توي ميدون صبحگاه تاياق ايستاده بود و سر به پنجه ي من سپرده بود !!
قطره هاي عرقي كه توي ظل آفتاب ، چهره ي سرتيپي رو كه در حال سان ديدن بود (مقام مدعو ) ، پوشونده بود !!
و يا دماغه ي هواپيمايي كه فاتحانه سينه ي آسمون رو ميشكافت و با انعكاس خورشيد روي بدنه ي براقش ، به ستاره هايي
كه حوصله ي حضور در ميدون صبحگاه رو نداشتن ، تفاخر ميكرد !!

سي ام خرداد ماه يكهزار و سيصد و هشتاد و هفت
ميدان صبحگاه « مرا (= مركز آموزش) صفر يك نزاجا »
مراسم جشن سردوشي !!

چقدر بعضي وختا دقيق شدن روي معاني كلماتي كه توي موقعيت هاي مختلف ، بكار ميبريم موجب انبساط خاطر و يك
خرسندي هجو آلوده !!
« دلم واست تنگ شده » !! معني اين جمله چيزي غير از اينه كه : اونقدر چيز ميز واسه دوست داشتن دارم كه واسه تو
بجز فضايي تنگ و محدود از قلبم ، چيزي نمونده ؟!!

« جشن سردوشي » !! يكي از اون مراسم زجر آوري كه احتمالا فقط محض مزاح اسمش رو « جشن » گذاشته ان !

آخ ، پاهام خواب رفته ... تن و بدنم عرق كرده ... چقدر دوس دارم تفنگم رو كه توي آفتاب داغ شده ، با بي تفاوتي ول كنم
تا تررررق بيفته روي زمين و نظم سنگين ميدون رو به هم بزنم .
ميدونم اونم خسته است !! تاريخ و شماره اي كه روي بدنه اش حك شده و آرم ارتش شاهنشاهي كه بصورت ناشيانه اي
سعي به كور كردنش شده ، نشون ميده بچه ي امروز و ديروز نيست !!
جنگ رو ديده و احتمالا ... ميون بازوهاي مرداي بزرگي غريده . حالا هم بازي سرنوشت اون رو به ابزاري نمادين و بي مصرف
براي تزئين مراسم جشن تبديل كرده !!

{مجبور شدم اينجا ، نوشتن رو نيمه كاره رها كنم و برم به امورات غير ذهني ( شركت در مراسم شام !) رسيدگي كنم و
در نتيجه تمركزم رو كامل از دست بدم و از اينجا به بعد رو فقط براي به سرانجام رسوندن حرفم ، بنگارم !! پيشاپيش از اينكه
نتونستم اونجوري كه باب ميلم بود تمومش كنم ، از همه عذر ميخوام} Laughing Laughing

خيلي بده !! صف اول كه واميسي علاوه بر اينكه رژه رفتن دهنت رو سرويس ميكنه ، وسط سخنراني و مناسبت ها هم
زهره نميكني پلك بزني !! صف اول يعني تجربه ي زندگي در كسوت يك تيكه چوب خشك !!

همه ايستاده بوديم ، شونه به شونه ... دستكش سفيد به دست و كاشكول به گردن !!

قصه گويي مقام مدعو به پايان رسيد و در خاتمه ، كليه ي يگان ها رو مورد لطف خودش قرار داد و به ما اين نكته ي حياتي
رو گوشزد كرد كه ، از اونجا كه ياد هندستون براي فيلها امري اجتناب ناپذيره ، هر مردي ، روزي از خاطرات خدمتش براي نسل و
ذريه اش تعريف ميكنه ... پس چه بهتره خاطره هاش وقايعي خيالي نبوده بلكه ذكر سخت كوشي و از جون گذشتگي خود فرد باشه !!

از شدت ذوق و خوشحالي چشماي همه در حال سياهي رفتن بود ! مگه پوشيدن لباس سربازي امام زمان كم افتخاريه ؟!!!!!!
مارش رژه نواخته شد ... گرومب و گرومب پا كوبيديم و رژه رفتيم ... (محققان به اين نتيجه رسيده ان كه تنها استفااده اي كه ميشه
از اين حركت ( رژه ي گروهي) كرد ، كوبيدن خرمن ها بصورت غير مكانيزه است !! )

كسي چه ميدونست اون روز آخرين روزيه كه دارم اسلحه ام رو لمس ميكنم !! توي مخيله ام بود كه قراره بيست ماه
ژ - 3 شماره ي 60 رفيق لحظه هام باشه ... كي فكر ميكرد اون روز ، روز « وداع با اسلحه » است !!
بعد از اتمام مراسم رفتيم اسلحه خونه و تفنگامون رو تحويل داديم . مثلا قرار بود بريم شيراز و دوره ي كد پياده رو سپري
كنيم ... كار با انواع جنگ افزارهاي سنگين و سبك !!
اما خوشبختانه اين اتفاق نيفتاد و من يك كد ديگه خودم و باز تا دو ماه ديگه موندگار مهد تمدن شدم !!

كارم تا هميشه با تفنگ تموم شد ( البته در صورت تداوم شرايط صلح !!) و توي رسته اي كه الان دارم خدمت ميكنم هيچ
جايي براي استفاده از تفنگ نيست

براي تحريك كنجكاوي بايد بگم : اسلحه داريم اما نه از نوع تفنگ !!

---------------------------------------------------------------------------
ياسمين عزيز ، قرار بود درباره ي تنهايي حرف بزنيم . ببخشيد بابت تاخير ... حتما نظر خودم رو مينويسم . تا اون موقع :
بيا براي دومين بار اين زردآلو رو امتحان كن . اميدوارم طعم چوغاله اش از يادت نرفته باشه !
طبق معمول ، سهم بقيه رو هم بايد بدي ... يه تيكه واسه مرجان و يه تيكه هم واسه داداش نويد Laughing

داداشي... - صفحة 3 Zardaa10
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالأربعاء يوليو 16, 2008 2:28 am

خيلي قشنگ بود سلمان...
شام خيلي اثري روي نوشته هات نداشت...
خدا را شكر كه مجبور نيستم چنين جشني رو
تجربه كنم...
ولي ما وقتي ميگيم دلمون برات تنگ ميشه...
يعني تو اينقدر توي دلمون بزرگي كه وقتي ميري دلمون به همراه تو
كوچك ميشه
ممنون از زردآلو .من زردآلو خيلي دوست دارم معلومه اينجا هيچ كس شكمو تر از من و
نويد نيست..ممنون كه هوامون رو داشتي
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داداشي... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داداشي...   داداشي... - صفحة 3 Icon_minitimeالأربعاء يوليو 16, 2008 6:32 am

سلمان جان خیلی فشنگ نوشتی
یک آن همه بدنم لرزید Laughing
اقا ما نخواهیم جشن یگیریم باید کی رو ببینیم ؟ Laughing
ولی دعا می کنم همیشه اسلحه ات قلم باشه نه تفنگ
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
 
داداشي...
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 3 از 4رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1, 2, 3, 4  الصفحة التالية

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
 :: عمومي :: سفره خانه-
پرش به: