كلاس روانشناسي و مشاوره...

Yasaman نوشته است:

متاثر و متاسف شدم....اما اي كاش مي تونستيم كاري كنيم...
خداياااااااااااااااااااااااااااااا...خودت به آرزو و آرزوها كمك كن
به اميد طلوع صبح بي ظلم، بي جهل، صبح عشق و آزادگي
خدايا شكرت

چه کاری بر میاد ضرباتی که به سر آرزو وارد شده بود کار خودش رو کرده بود... اگه از لحاظ مادی هم کمک میشد ... جوونی زندگی و احساس شکسته اش رو چیکار میکردیم...

حالتهاش واقعا چنگ به دلم میزد... یاسمن جان ... اینا فقط واسه اینه که خدا بهمون بگه که تو مشکلات نگیم که بدترین مشکل مال ماست... فقط میتونیم شکر کنیم...

سلام آقا میثم ببخشید دیر دیر میام خیلی کار دارم......

راستش همه چیزهایی رو که نوشتید قشنگ بود مخصوصا آرزو.........

اینقدر این آرزوها توی کشور ما دارن پرپر میشن که آدم نمی دونه به حال کدومشون گریه کنه

پارسال من همیشه با مترو می رفتم مدرسه اون موقع ها با یه دختر فالگیر دوست بودم

از مدرسه برمی گشت میومد فال می فروخت همیشه باهاش می خندیدم.......

یه چیزی می دادم بخوره خودمم می خوردم که بش برنخوره........

خدا می دونه که یه روز نمیومد تا وقتی که ببینمش اعصابم خورد بود

اونم به من عادت کرده بود

وقتی دیگه نرفتم از اون موقع تو فکرشم که چیکار می کنه

فقط خدا کنه زیر سقف آسمون خدا بش بد نگذرونن ..........

دلم براش تنگ شده

meysam-r نوشته است:

دلارام نوشته است:

تو خیلی آدم قوی ای هستی که این چیزا رو می بینی و بازم می تونی سر پا وایسی و بهشون کمک کنی
من اگه اونجا بودم می زدم زیر گریه همچین که هیچ کس نتونه ساکتم کنه
جز گریه ازم کاری هم مگه بر میاد؟

خدایا شکرت

سلام دلارام جون ... حق با تو هست ... اما من اون لحظه به این فکر میکردم که تو کشوری که هممون ادعای مسلمونی می کنیم یه همچین بچه هایی هست ... این نمونه از هزار نمونه اش هست ... همون شب اومدم بگذارم اما پشیمون شدم و مطلب سایه رو نوشتم ... اینجور مطالب باعث میشه بچه ها ناراحت بشن... من آدم شادی هستم هرجا برم با لبخند همه رو به شاد بودن وا می دارم... شرمنده ناراحتت کردم عزیزم...

تو ناراحتم نکردی میثم جان
اینا چیزاییه که دورو برمون هست و ما خیلی وقتا نمی بینیم
یا غرق نعمتیم
یا سرگرم شلوغی های روزانه
برای خودم تاسف می خورم
که یه سری غم هایی دارم که در برابر غصه های دیگران عین شادی می مونه
اما همون غم ها من رو از پا درمیاره
و همه چیزهای خوبی که دارم یادم میره
این تجربیات تو مثل یه تلنگره
که من رو یاد خیلی چیزا میندازه

میثم جان ...

الانی که دارم اینا رو مینویسم ، دو تا دونه اشک چشمام ترک کردن ...



نمیتونم چیزی بگم ... ولی ، واقعا ممنونم ...

...

s@ba نوشته است:

سلام آقا میثم ببخشید دیر دیر میام خیلی کار دارم......

راستش همه چیزهایی رو که نوشتید قشنگ بود مخصوصا آرزو.........

اینقدر این آرزوها توی کشور ما دارن پرپر میشن که آدم نمی دونه به حال کدومشون گریه کنه

پارسال من همیشه با مترو می رفتم مدرسه اون موقع ها با یه دختر فالگیر دوست بودم

از مدرسه برمی گشت میومد فال می فروخت همیشه باهاش می خندیدم.......

یه چیزی می دادم بخوره خودمم می خوردم که بش برنخوره........

خدا می دونه که یه روز نمیومد تا وقتی که ببینمش اعصابم خورد بود

اونم به من عادت کرده بود

وقتی دیگه نرفتم از اون موقع تو فکرشم که چیکار می کنه

فقط خدا کنه زیر سقف آسمون خدا بش بد نگذرونن ..........

دلم براش تنگ شده

سلام صیا جان همین که میایی ممنونم ...

دوستیت واقعا قشنگ و جالب بوده ... ..
ان شاء الله دوستت خوشحال و خوبخت باشه ...

دلارام نوشته است:

meysam-r نوشته است:

دلارام نوشته است:

تو خیلی آدم قوی ای هستی که این چیزا رو می بینی و بازم می تونی سر پا وایسی و بهشون کمک کنی
من اگه اونجا بودم می زدم زیر گریه همچین که هیچ کس نتونه ساکتم کنه
جز گریه ازم کاری هم مگه بر میاد؟

خدایا شکرت

سلام دلارام جون ... حق با تو هست ... اما من اون لحظه به این فکر میکردم که تو کشوری که هممون ادعای مسلمونی می کنیم یه همچین بچه هایی هست ... این نمونه از هزار نمونه اش هست ... همون شب اومدم بگذارم اما پشیمون شدم و مطلب سایه رو نوشتم ... اینجور مطالب باعث میشه بچه ها ناراحت بشن... من آدم شادی هستم هرجا برم با لبخند همه رو به شاد بودن وا می دارم... شرمنده ناراحتت کردم عزیزم...

تو ناراحتم نکردی میثم جان
اینا چیزاییه که دورو برمون هست و ما خیلی وقتا نمی بینیم
یا غرق نعمتیم
یا سرگرم شلوغی های روزانه
برای خودم تاسف می خورم
که یه سری غم هایی دارم که در برابر غصه های دیگران عین شادی می مونه
اما همون غم ها من رو از پا درمیاره
و همه چیزهای خوبی که دارم یادم میره
این تجربیات تو مثل یه تلنگره
که من رو یاد خیلی چیزا میندازه

دلارام جان ... دیدن غم های اینها واسه اینه که یادمون نره که یکی داره بدون یاداوری ما و بدون هیچ چشم داشتی به ما رحمت میده ...

یاد خدا تنها ضماد این زخم هاست ...

nAvId نوشته است:

میثم جان ...

الانی که دارم اینا رو مینویسم ، دو تا دونه اشک چشمام ترک کردن ...



نمیتونم چیزی بگم ... ولی ، واقعا ممنونم ...

...

سلام نوید عزیزم

ببخش دلم نمی خواست چشمات بارونی بشه ... ان شاء الله همیشه خوش و خرم باشی داداشی ...

منی که یه دنیا جلو حرف زدنم کم میارن گاهی اوقات همچین زبونم قفل میشه که هیچی نمی تونم چیزی بگم...

واااااااااااااای.....

میثم جان مرسی..ممنون...

همون چیزایی رو نوشتی که من می خواستم...

اگه اجازه بدی من سوالمو تو پیام خصوصی ازت بپرسم...

می شه؟؟

A$$AL نوشته است:

واااااااااااااای.....

میثم جان مرسی..ممنون...

همون چیزایی رو نوشتی که من می خواستم...

اگه اجازه بدی من سوالمو تو پیام خصوصی ازت بپرسم...

می شه؟؟

سلام عسل جان ... خواهش می کنم...
بله من منتظرم ....

بقیه دوستان هم اگر نیاز دارن سوالشون رو خصوصی مطرح کنن من در خدمتم...یاحق

سلام استاد

ببخشید که دیر رسیدم .نمی دونسم جای یلاس عوض شده !!! کلی دنبال کلاس گشتم


خیلی ممنون از درسای مفیدتون.

Arghavan نوشته است:

سلام استاد

ببخشید که دیر رسیدم .نمی دونسم جای یلاس عوض شده !!! کلی دنبال کلاس گشتم


خیلی ممنون از درسای مفیدتون.

سلام ارغوان جون ...عیب نداره
من خودمم تا حالا داشتم دنبالش می گشتم...
ممنون از حضورت عزیزم..

جاش كه عوض نشده !!

همون دودربند مغازه ي ناقابل ، كنار حجره ي حاجي



خيلي چاكريم آق مولم

Arakadrish نوشته است:

جاش كه عوض نشده !!

همون دودربند مغازه ي ناقابل ، كنار حجره ي حاجي



خيلي چاكريم آق مولم

سلام داداش فكر كنم داره موعد تخليه اينجا هم رسيده ...

منون آقا میثم منم همین ارزو رو براش دارم

سلام آقا معلم
من چند روزیه سرم خیلی شلوغه نمی تونم بیام
ولی جزوه ها رو از دلارام گرفتم
حاضری ما رو بزن بریم..

سلام.... ببخشید اگر کم تو کلاساتون شرکت می کردم ........
آقا میثم میشه یه سوال بپرسم ........

: من همیشه با همه خوبم با همه اخت میشم اکثر دوستیهامو با دوستام خودم شروع کردم ...اما با بعضی از دوستام که خیلی صمیمی میشم دیوونه وار براشون فداکاری میکنم ....... همه جوره باهاشون راه میام خلاصه همه کار میکنم تا اونجایی که حتی خودم رو نادیده میگیرم .... اما بعد از یه مدت حس میکنم که خیلی دارم بیش از حد از خیلی مسایل می گذرم به خاطر این که دوستیمون پا برجا باشه .... بعد از یه مدت شروع می کنم خودم رو اصلاح کردن ... اما این اصلاح در حقیقت این فکر غلط رو تو ذهن دوستام میندازه که من دارم یه جوری می پیچونمشون که دیگه باهم نباشیم اما قصد من این نیست .........تو اکثر دوستیام این مشکل رو دارم .... نمی دونم چه جوری میتونم از اول در حد تعادل بهشون نزدیک شم و........

می گم آقا معلم
این امین تنبل نمیاد سر کلاس بعد میاد جزوه های من رو می گیره
هر وقتم پس میاره روش جای چاییه
می شه دعواش کنی؟
تازه همه پولای منم خرج می کنه
دعواش کن، باشه؟

دلارام نوشته است:

می گم آقا معلم
این امین تنبل نمیاد سر کلاس بعد میاد جزوه های من رو می گیره
هر وقتم پس میاره روش جای چاییه
می شه دعواش کنی؟
تازه همه پولای منم خرج می کنه
دعواش کن، باشه؟

تقصیر منه جزوه ت که پاره شده بود صحافی کردم
ای بشکنه این دست که نمک نداره..
بره زیر ساتور
میبینی آقا معلم
روز قبل آبگوشت می خوره می ریزه رو جزوه اونوقت میگه من چایی ریختم
پولا رو هم که منو دلارام نداریم دیروز 1000 تومن دستی بهش دادم

حالا وقتی آقا معلم گوشت رو کشید می فهمی کی آبگوشت می خوره می ریزه رو جزوه
میثـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

سلام میثم جان ...حالت چطوره؟

قصه ی آرزو رو خوندم .....دنیای سختیه...

amin نوشته است:

سلام آقا معلم
من چند روزیه سرم خیلی شلوغه نمی تونم بیام
ولی جزوه ها رو از دلارام گرفتم
حاضری ما رو بزن بریم..

سلام داداش خوبی عیب نداره ...
فقط بایدبه امر دلارام خانم گوش مبارکتون را بکشانم... کدوم گوشت کمتر لازمه بگو اونو بکشم

میثم جان یه سوال روان شناسی دارم
وقتی یه دختر آبگوشت میریزه رو جزوش و میده به من
بعد میگه تو چای ریختی هدفش چیه؟

h@sti نوشته است:

سلام.... ببخشید اگر کم تو کلاساتون شرکت می کردم ........
آقا میثم میشه یه سوال بپرسم ........

: من همیشه با همه خوبم با همه اخت میشم اکثر دوستیهامو با دوستام خودم شروع کردم ...اما با بعضی از دوستام که خیلی صمیمی میشم دیوونه وار براشون فداکاری میکنم ....... همه جوره باهاشون راه میام خلاصه همه کار میکنم تا اونجایی که حتی خودم رو نادیده میگیرم .... اما بعد از یه مدت حس میکنم که خیلی دارم بیش از حد از خیلی مسایل می گذرم به خاطر این که دوستیمون پا برجا باشه .... بعد از یه مدت شروع می کنم خودم رو اصلاح کردن ... اما این اصلاح در حقیقت این فکر غلط رو تو ذهن دوستام میندازه که من دارم یه جوری می پیچونمشون که دیگه باهم نباشیم اما قصد من این نیست .........تو اکثر دوستیام این مشکل رو دارم .... نمی دونم چه جوری میتونم از اول در حد تعادل بهشون نزدیک شم و........

سلام هستی جان خوبین...

ببین عزیزم شما افراط و تفریط میکنین و این عدم تعادل تو رفتاراتون باعث میشه تا انتظار های نابجایی بوجود بیاد و وقتی نتونی بر آوورده اش کنین براوتون مشکل ساز میشه...

دوستی و روابط عمومی خوبه ....اما باید بدونی نباید انقدر عزت نفست ر و پایین بیاری که دیگران خودشون رو محق تر از شما بدونن... فقط تنها کاری که می تونی بکنی اینه که وقت محبت کردنهات حواست باشه منافع هردوتون رو در نظر داشته باشی... حواست باشه یعنی اینکه فکر کنی ...نه اینکه طبق گذشته هرکاری که از دستت بر میاد بکنی و خودت رو زیر پا له کنی

amin نوشته است:

میثم جان یه سوال روان شناسی دارم
وقتی یه دختر آبگوشت میریزه رو جزوش و میده به من
بعد میگه تو چای ریختی هدفش چیه؟

هدفی نداره

میخواد سر به سرتون بگذاره...
از لحاظ روانشناسی این دختر خیلی خانم و عاقل به نظر میاد

دلارام نوشته است:

حالا وقتی آقا معلم گوشت رو کشید می فهمی کی آبگوشت می خوره می ریزه رو جزوه
میثـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

کشیدم عزیزم بدو برو یه کلاه پیدا کن براش بیار تا قرمزیه گوشاش معلوم نشه جلو خانم بچه هاش خوبیت نداره