هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.


 
الرئيسيةالرئيسية  PortalPortal  جستجوجستجو  أحدث الصورأحدث الصور  ثبت نامثبت نام  ورود  

 

 قصه هاي مرجان

اذهب الى الأسفل 
+16
بهاره
yasamiin
nasim
Assal
Yasaman
h@sti
s@ba
الهام
ليلا
دلارام
amin
nAvId
magnoon diab
Arakadrish
MajidDiab
Jany
20 مشترك
رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1 ... 6, 7, 8 ... 14 ... 21  الصفحة التالية
نويسندهپيام
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالأربعاء فبراير 13, 2008 10:32 am

magnoon diab نوشته است:
به اس کریم شکرت cheers cheers cheers
بلاخره چشممون به جمال امین فرفره افتاد
خوبی لوتی کم پیدایی نیستی
داش امین چی امر می فرمائید به بچه ها بگم دخلشو بیارن Twisted Evil Twisted Evil Twisted Evil
بعدشم می گیم بی احتیاطی کرده و تصادف کرده اونوقت هم میشه بازم شهید می ره جز شهدا affraid affraid affraid
داش تو چرا دستت به خون آلوده بشه
راستی داش امین چرا این فامیلاتون نیومدن این برام سوال شده confused confused confused confused

فعلا زت زیاد


amin نوشته است:
محبوبه قرقی برو کنار که امین فرفره اومد
الان دسته زنجونی رو می رم تو کارش
اسمش چی بود scratch
سرپاسبان رادار Laughing Laughing Laughing
سلمان جان سرپاسبان رادار رفت جز شهدا lol! lol!
سلام محبوب قرقي خودمون Laughing
خوبي؟
اون ديگه الان جز شهداس خيالت راحت Wink
اينم كه مي بيني پست مي زنه حسن ننه گلابه نه سردار رادار Laughing lol!
نياز به چاقو هم نبود يه پخ كرديم رفت جز شهدا lol! lol!
فاميلا هم هر موقع دستور بدي ميان
گفتي بعد از محرم و صفر ديگه scratch Wink
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
h@sti
میزبان
میزبان
h@sti


تعداد پستها : 426
Location : تهران
Registration date : 2008-01-09

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالأربعاء فبراير 13, 2008 1:01 pm

آخ جون فیلم بزن بزن .........منم عاشق فیلمای بزن بزنم ......... bounce Laughing



رفتم سراغ چیپس و پفک ............
geek :
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالأربعاء فبراير 13, 2008 2:46 pm

به امین فرفره
سلام داش کم پیدایی
بابا من کشته اون پختم چطوری پخ کردی که یاورش استاد شد
به ما یاد بده که مرجان هم بره قاطی شهدا
بین داش خوب پخ می کنم
پخ پخ
خوب بود
راستی فامیلاتون هر وقت خواستن بیاد قدمشون روی چشم
از داش سلمان که خبری نیست
نکنه رفته تبعید مبعید
فعلا زت زیاد تا بعد
نوکرت محبوب قرقی

amin نوشته است:
magnoon diab نوشته است:
به اس کریم شکرت cheers cheers cheers
بلاخره چشممون به جمال امین فرفره افتاد
خوبی لوتی کم پیدایی نیستی
داش امین چی امر می فرمائید به بچه ها بگم دخلشو بیارن Twisted Evil Twisted Evil Twisted Evil
بعدشم می گیم بی احتیاطی کرده و تصادف کرده اونوقت هم میشه بازم شهید می ره جز شهدا affraid affraid affraid
داش تو چرا دستت به خون آلوده بشه
راستی داش امین چرا این فامیلاتون نیومدن این برام سوال شده confused confused confused confused

فعلا زت زیاد


amin نوشته است:
محبوبه قرقی برو کنار که امین فرفره اومد
الان دسته زنجونی رو می رم تو کارش
اسمش چی بود scratch
سرپاسبان رادار Laughing Laughing Laughing
سلمان جان سرپاسبان رادار رفت جز شهدا lol! lol!
سلام محبوب قرقي خودمون Laughing
خوبي؟
اون ديگه الان جز شهداس خيالت راحت Wink
اينم كه مي بيني پست مي زنه حسن ننه گلابه نه سردار رادار Laughing lol!
نياز به چاقو هم نبود يه پخ كرديم رفت جز شهدا lol! lol!
فاميلا هم هر موقع دستور بدي ميان
گفتي بعد از محرم و صفر ديگه scratch Wink
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالسبت فبراير 16, 2008 10:44 am

magnoon diab نوشته است:
به امین فرفره
سلام داش کم پیدایی
بابا من کشته اون پختم چطوری پخ کردی که یاورش استاد شد
به ما یاد بده که مرجان هم بره قاطی شهدا
بین داش خوب پخ می کنم
پخ پخ
خوب بود
راستی فامیلاتون هر وقت خواستن بیاد قدمشون روی چشم
از داش سلمان که خبری نیست
نکنه رفته تبعید مبعید
فعلا زت زیاد تا بعد
نوکرت محبوب قرقی

amin نوشته است:
magnoon diab نوشته است:
به اس کریم شکرت cheers cheers cheers
بلاخره چشممون به جمال امین فرفره افتاد
خوبی لوتی کم پیدایی نیستی
داش امین چی امر می فرمائید به بچه ها بگم دخلشو بیارن Twisted Evil Twisted Evil Twisted Evil
بعدشم می گیم بی احتیاطی کرده و تصادف کرده اونوقت هم میشه بازم شهید می ره جز شهدا affraid affraid affraid
داش تو چرا دستت به خون آلوده بشه
راستی داش امین چرا این فامیلاتون نیومدن این برام سوال شده confused confused confused confused

فعلا زت زیاد


amin نوشته است:
محبوبه قرقی برو کنار که امین فرفره اومد
الان دسته زنجونی رو می رم تو کارش
اسمش چی بود scratch
سرپاسبان رادار Laughing Laughing Laughing
سلمان جان سرپاسبان رادار رفت جز شهدا lol! lol!
سلام محبوب قرقي خودمون Laughing
خوبي؟
اون ديگه الان جز شهداس خيالت راحت Wink
اينم كه مي بيني پست مي زنه حسن ننه گلابه نه سردار رادار Laughing lol!
نياز به چاقو هم نبود يه پخ كرديم رفت جز شهدا lol! lol!
فاميلا هم هر موقع دستور بدي ميان
گفتي بعد از محرم و صفر ديگه scratch Wink
به محبوب قرقی
خوبی؟
زیر سایه ت هستیم Laughing
یه پخ معمولی بود زیاد انرژی صرف نکردم lol!
پخت هم خیلی خوب بود pale pale
در ضمن مگه کسی جرات داره به داش سلمان چپ نگاه کنه؟ Laughing lol!
یا حق Wink
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
nAvId
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
nAvId


تعداد پستها : 2240
Age : 36
Location : همه جاي ايران سراي من است
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالسبت فبراير 16, 2008 12:42 pm

Suspect

کی اسم داش سلمان ما رو آورد ؟

هاااااااااا ؟

کی اینجا گرد و خاک کرده ؟

هاااااااااااااااااااااااا ؟

داش سلمانم کووووووووووووووووووووو ؟ Evil or Very Mad

خونتون رو میریزم اگه یه مو از سرش کم شده باشه ...

خرخره تون رو میچفم ...

کوووووووووووووووووووووش ؟

کجاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااست ؟

دااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااش سلمان کجایی ؟

تا سیم ثانیه دیگه پیدات نکنم خون همه اینا رو حلال میکنم هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ...

گفته باشم ...

بهتره شما هم همکاری کنین داش سلمانم رو پیداش کنم ...

واس خاطر خوتون میگم ...

باس زودتر بیاد ...

اینطوری واس خوتون بیتره ... Suspect
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
ليلا
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
ليلا


تعداد پستها : 1095
Registration date : 2007-12-21

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالسبت فبراير 16, 2008 7:41 pm

اینجا چه خبره ؟

بگیر و ببره؟

کیو بردن زندون؟ کی حبسه Suspect

ریفیقای مارو که نگرفتن؟ scratch




بچه ها جدیدآ تو شهر ما یه خبرایی شده که همه وحشت زده ایم Sad

میگن یه خانوم پیری با سه تا از پسراش از شیراز به قم اومدن و مشغول دزدی و آدم کشی هستتن affraid
چند روز پیش اخبار استان کشتن طلا فروش بدبخت رو که توسط دوربین مدار بسته ی مغازش فیلم برداری شده بود رو پخش کرد affraid pale Sad


من نمیدونم آخه اینا چی میخوان و قضیه چیه

سردار رادان؟ Crying or Very sad کمک کنید
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالأحد فبراير 17, 2008 8:12 am

لیلاجون وساطت کن سرکار صبا ماها را آزاد کنه
خومون میایم قم از شهرتون محافظت میکنیم
فقط نمیدونم چرا چند روزه این سلول سوت و کوره
هیچ کس صداش در نمیاد
همه یه گوشه کز کردنو ساکتند
این همه سکوت و سکون برای محبوبه و امین و سلمان
خطرناکه
یه کاری بکن
ليلا نوشته است:
اینجا چه خبره ؟

بگیر و ببره؟

کیو بردن زندون؟ کی حبسه Suspect

ریفیقای مارو که نگرفتن؟ scratch




بچه ها جدیدآ تو شهر ما یه خبرایی شده که همه وحشت زده ایم Sad

میگن یه خانوم پیری با سه تا از پسراش از شیراز به قم اومدن و مشغول دزدی و آدم کشی هستتن affraid
چند روز پیش اخبار استان کشتن طلا فروش بدبخت رو که توسط دوربین مدار بسته ی مغازش فیلم برداری شده بود رو پخش کرد affraid pale Sad


من نمیدونم آخه اینا چی میخوان و قضیه چیه

سردار رادان؟ Crying or Very sad کمک کنید
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
s@ba
مشتاق
مشتاق
s@ba


تعداد پستها : 700
Location : تهران
Registration date : 2008-01-09

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالأحد فبراير 17, 2008 8:34 am

nAvId نوشته است:
Suspect

کی اسم داش سلمان ما رو آورد ؟

هاااااااااا ؟

کی اینجا گرد و خاک کرده ؟

هاااااااااااااااااااااااا ؟

داش سلمانم کووووووووووووووووووووو ؟ Evil or Very Mad

خونتون رو میریزم اگه یه مو از سرش کم شده باشه ...

خرخره تون رو میچفم ...

کوووووووووووووووووووووش ؟

کجاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااست ؟

دااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااش سلمان کجایی ؟

تا سیم ثانیه دیگه پیدات نکنم خون همه اینا رو حلال میکنم هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ...

گفته باشم ...

بهتره شما هم همکاری کنین داش سلمانم رو پیداش کنم ...

واس خاطر خوتون میگم ...

باس زودتر بیاد ...

اینطوری واس خوتون بیتره ... Suspect




چیه آقا نوید اینجا رو گذاشتی رو سرت ........... Mad

ینجا زندانه ............ اومدی ببینی بری.......... bounce

زیادی هم قلدری کنی میری ............

پیش آقا سلمانو، محبوب قرقی،با آقا امین......... Laughing .

چیه انفرادی دوست داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ scratch
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
s@ba
مشتاق
مشتاق
s@ba


تعداد پستها : 700
Location : تهران
Registration date : 2008-01-09

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالأحد فبراير 17, 2008 8:35 am

ليلا نوشته است:
اینجا چه خبره ؟

بگیر و ببره؟

کیو بردن زندون؟ کی حبسه Suspect

ریفیقای مارو که نگرفتن؟ scratch




بچه ها جدیدآ تو شهر ما یه خبرایی شده که همه وحشت زده ایم Sad

میگن یه خانوم پیری با سه تا از پسراش از شیراز به قم اومدن و مشغول دزدی و آدم کشی هستتن affraid
چند روز پیش اخبار استان کشتن طلا فروش بدبخت رو که توسط دوربین مدار بسته ی مغازش فیلم برداری شده بود رو پخش کرد affraid pale Sad


من نمیدونم آخه اینا چی میخوان و قضیه چیه

سردار رادان؟ Crying or Very sad کمک کنید



خانوم لیلا شما ناراحت نباشید جون شما و خانوادتون تضمینه ..........

درخدمتیم........... bounce
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
nAvId
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
nAvId


تعداد پستها : 2240
Age : 36
Location : همه جاي ايران سراي من است
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالأحد فبراير 17, 2008 11:09 am

من ؟

انفرادی ؟

منظورت همون امین فرفره ست دیگه ...

ها ؟

وگرنه ... من و زندون ؟ silent
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
Arakadrish
مشتاق
مشتاق
Arakadrish


تعداد پستها : 986
Location : كاخك
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 19, 2008 10:07 pm

آهاي بچه ها ، موافقين يه دار و دسته تشكيل بديم ؟

اسمش رو ميذاريم « دار و دسته ي بندي ها » Shocked Shocked Shocked

هر كي طلبه بود داخل شه ، يه اسم مستعار روش ميذاريم و قدمش سر چش

فقط شرطش اينه كه از هم بندي هاي خودمون باشه Twisted Evil

اونجوري مظلومانه نيگا نكن رادان دلم آب شد واست ... بيا بيشين يه چايي بخور

قرقي بپر ته مونده ي چايي بچه ها رو بيريز تو يه استكان بذار جولو آقا Shocked

اصل احوالت خوبه رادان ؟؟ Twisted Evil Twisted Evil
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
ليلا
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
ليلا


تعداد پستها : 1095
Registration date : 2007-12-21

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالأربعاء فبراير 20, 2008 7:23 pm

Jany نوشته است:
لیلاجون وساطت کن سرکار صبا ماها را آزاد کنه
خومون میایم قم از شهرتون محافظت میکنیم
فقط نمیدونم چرا چند روزه این سلول سوت و کوره
هیچ کس صداش در نمیاد
همه یه گوشه کز کردنو ساکتند
این همه سکوت و سکون برای محبوبه و امین و سلمان
خطرناکه
یه کاری بکن
ليلا نوشته است:
اینجا چه خبره ؟

بگیر و ببره؟

کیو بردن زندون؟ کی حبسه Suspect

ریفیقای مارو که نگرفتن؟ scratch




بچه ها جدیدآ تو شهر ما یه خبرایی شده که همه وحشت زده ایم Sad

میگن یه خانوم پیری با سه تا از پسراش از شیراز به قم اومدن و مشغول دزدی و آدم کشی هستتن affraid
چند روز پیش اخبار استان کشتن طلا فروش بدبخت رو که توسط دوربین مدار بسته ی مغازش فیلم برداری شده بود رو پخش کرد affraid pale Sad


من نمیدونم آخه اینا چی میخوان و قضیه چیه

سردار رادان؟ Crying or Very sad کمک کنید

ها.... سرکار صبا دخترمه ... بچه خوفیه ... آزادتون میکنه ... عشق پلیسه lol!


واسه اینکه از سوت و کوری در بیاییم .. سلمان یه دهن بخون.. دلمون کبابه Embarassed
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
ليلا
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
ليلا


تعداد پستها : 1095
Registration date : 2007-12-21

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالأربعاء فبراير 20, 2008 7:26 pm

Arakadrish نوشته است:
آهاي بچه ها ، موافقين يه دار و دسته تشكيل بديم ؟

اسمش رو ميذاريم « دار و دسته ي بندي ها » Shocked Shocked Shocked

هر كي طلبه بود داخل شه ، يه اسم مستعار روش ميذاريم و قدمش سر چش

فقط شرطش اينه كه از هم بندي هاي خودمون باشه Twisted Evil

اونجوري مظلومانه نيگا نكن رادان دلم آب شد واست ... بيا بيشين يه چايي بخور

قرقي بپر ته مونده ي چايي بچه ها رو بيريز تو يه استكان بذار جولو آقا Shocked

اصل احوالت خوبه رادان ؟؟ Twisted Evil Twisted Evil

رادان Shocked اه .. اونم اینجاس!

منم میخوام بیام تو بند bounce Very Happy
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالخميس فبراير 21, 2008 8:46 am

هم بندی اراک سلام عرض کردم
بی زحمت به قرقی بگو یه چایی هم به ما بده
Arakadrish نوشته است:
آهاي بچه ها ، موافقين يه دار و دسته تشكيل بديم ؟

اسمش رو ميذاريم « دار و دسته ي بندي ها » Shocked Shocked Shocked

هر كي طلبه بود داخل شه ، يه اسم مستعار روش ميذاريم و قدمش سر چش

فقط شرطش اينه كه از هم بندي هاي خودمون باشه Twisted Evil

اونجوري مظلومانه نيگا نكن رادان دلم آب شد واست ... بيا بيشين يه چايي بخور

قرقي بپر ته مونده ي چايي بچه ها رو بيريز تو يه استكان بذار جولو آقا Shocked

اصل احوالت خوبه رادان ؟؟ Twisted Evil Twisted Evil
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
s@ba
مشتاق
مشتاق
s@ba


تعداد پستها : 700
Location : تهران
Registration date : 2008-01-09

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالأحد فبراير 24, 2008 3:24 pm

مرسی آقا سلمان ممنون……..

من باید برم دستشوی حالم یه کم بد شد…… No

چاییتون یه جوری بود…… Suspect

آخه معده ی من با این چاییها سازگار نیست…. pale

___________________________________________________________

دستت درد نکنه آقا امین حالا من شدم حسن گلاب …. Evil or Very Mad

حالا که دادمت اینجا تنبیهت کنن میفهمید که حسن گلاب چه کارهایی که بلده….. Twisted Evil

_________________________________________________

مامان لیلا حالا تابلوو نکن آشناییم با هم…….

هر کی رو بندازم زندان مامان گلمو نمی ندازم که………. I love you I love you

________________________________________________________________

خوب خوبه همه جمعشون جمعه فقط رادانشون کمه…….

که من هم اومدم پیشتون ……

به علت خوردن چایی با شماها بنده رو هم منم انداختن تو زندون……. Crying or Very sad

عجب روزگار بی وفایی….. Crying or Very sad




سرکار رادان نشسته یه گوشه و تو لاک خودشه و همه دارن می زنن می رقصن………. Sad Sad
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Arakadrish
مشتاق
مشتاق
Arakadrish


تعداد پستها : 986
Location : كاخك
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالأحد فبراير 24, 2008 6:33 pm

آفتاب رو به مرگ پرتوهاي ضعيفش رو ا لاي نرده هاي سلول انداخته رو ديوار

فرفره ، پاشو رو تيفال يه خط تازه بنداز ... كاش امشبه هم زودتر از را بياد و بره

بساط چايي به راس ؟ يكي ما رو تحويل بيگيره ، گلومون خشكيد بس تو اين بي صاحاب شده

حبسيه خونديم و ناله زديم ...


اي طــلايي زلـف نـورت بر در و تـــيفال دل _____ اي به قــربانگاه چشـمت ديـده ي بـيدار دل

كن نظر بر هيبت و اندام دوشـينم كه شد _____ صبحدم بر خاك پايت چون غبار ، اي سنگدل

اهل بــنديم بـجز زلـف ســياهت اي عزيز _____ ما نــــبنديم ايــن گـره جـز بـر طنــاب پاك دل

خسته و زنداني و مهجور و باطل مانده ايم _____ ما نخواهـيم از رهايي ، جـز نگه بـر حال دل

بند حـبس انـدر گريبان خسته و نوميد شد _____ او بپوسـيد و غمـت هرگـز نشد بيرون ز دل

كـس به رادان گـويد از تدبـير ما كاري كــند _____ يا كـشد بر قـامت دار ايـن غم و سوداي دل

بـند مــا باشـد سـوا از بــند اغــيار و كنون ______ شمع ياران خوش درخشد بر در و تيفال دل



قربون همه ي اهل بند برم ... زدم تو پرتون ... حبسه و دلتنگي و پريشوني ... امشبه جز مرثيه

و حبسيه راسته كارم ني ... ايشالا نوبه ي ديگه ميشينيم دور همديگه گل ميگيم و گل ميشنوفيم


قرقـــــــي ... بيا مهمون داريم ، همبندي جديد آوردن ... سماورت رو آتيش كن ...


اسماتون رو نگفتين بچه ها ... يا علي ... لقبتون رو بگيد و بسم ا...
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
دلارام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
دلارام


تعداد پستها : 4639
Location : تهران
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالإثنين فبراير 25, 2008 11:16 am

Crying or Very sad Crying or Very sad Crying or Very sad
Laughing Laughing Laughing
ای بی وفا دنیـــــــــــــــا
(این ترانه با لهجه جاهلی خوانده شود: )
کبوتر بچه بودم مادرم مــــــــــــــــــرد
مــــــــــراااااااا بر دایه دادند، دایه ام مــــــــــــــرد No
سلطان غم مادر
lol!
شماها برید توی بند، من میام عیادتتون... چیزه... یعنی دیدنتون
واستون کمپوت گیلاس و آناناس میارم tongue
سلمان تو چه کمپوتی دوس داری؟ Razz Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Arakadrish
مشتاق
مشتاق
Arakadrish


تعداد پستها : 986
Location : كاخك
Registration date : 2007-12-04

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 26, 2008 1:14 am

بيا دلارام ... بيا اين همبندياي بيمعرفت ما رو بيگير ... من پوستشون رو ميكنم ... تو ازشون كمپوت درس كن !!

ميندازيمشون تو اين خمره گنده ها ... تا يه سال تضميني خراب نميشن ...

نم پس نميدن لامروت ها ...

بازم شما غريبه ها ... يه سري كه به اين بند خراب شده ي ما ميزنين ...

دلارام ...

سند مندي چيزي نداري ، گرو بذاري ، خلاصمون كني از اين محبس ؟

پوسيديم ا تنهايي Evil or Very Mad Evil or Very Mad Evil or Very Mad
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
دلارام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
دلارام


تعداد پستها : 4639
Location : تهران
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 26, 2008 4:42 am

اهم.... چیزه.. سند؟ Shocked
آی بچه (منظورم شاگردمه Laughing ) بپر برو اون سند ویلای شمال رو بیار بینیم Shocked
رادان جون این لوطی مارو آزاد کن
دلش اندازه دل گنگشکه ( Laughing )
پوسید توی این غربت و اسیری Crying or Very sad
چی؟ چاکری؟ آزادش می کنی؟ Shocked وظیفته Twisted Evil
دور و بر محله و بچه محل ها پیدات شه می دم شیکمت رو همچین سوفره کونن affraid
حواست که هست؟ آباریکلا Cool Twisted Evil
داش سلمان رادان جون روش به تیفاله
بیا بریم که برو بچ دلشون تنگه
به سلامتی اسیر و در بند و بی وارث و بد وارث و مسافر و چشم به راه و جوونمرد و هر چی بامرامه صلوااااااااااااااااااااات بلنــــــــد برفست cheers Cool
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 26, 2008 9:04 am

حرف از بی وفایی بود؟من اینقدر کوچیکم که این گوشه دیده نمیشم.
بابا من اینجام الان میام خدمتتون
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 26, 2008 9:08 am

تنها یه گوشه نشستم و به آواز اراک و دلارام گوش میدم میخوام همراهشون بشم ولی سخته،ذهنم از کار افتاده.هیچی توش نیست حتی اسمی که بتونم برای خودم انتخاب کنم.چاره ای نیست اینم باید بسپارم به دست اراک تا خود درستش کنه.یه اسم برام انتخاب کنه.فعلا میتونند منو همبندی مرجان صدا کنند تا بعد.حالا که به جرم ترویج خشونت و فساد محکومم و صبا خانم لطف کرده و پیش سرگرد رادان وساطت کرده منو از انفرادی بیرون اورده درست نیست توی انفرادی تنم اسیر بمونم.باید با بچه ها بگم و بخندم ولی به زبون خودم. من زبون اونا رو بلد نیستم. .مهم دلشونه که من هم همراهشونم،مهم معرفتشونه که منو جذب میکنه.
یه نفس بلند می کشم اشکم را تو صندوقچه چشمام پنهام میکنم و با امیدی که حتی در ناامیدانه ترین لحظات زندگیم منو همراهی میکنه میرم پیششون
همه جمعند لیلا خانم با اون ماسک قشنگ جدیدی که برای خودش ساخته. محبوبه ..قرقی؟ که مثل همیشه صدای خنده ش تا ده بند اونورتر هم میره.امین فرفره که روی تختش خوابه. نوید که اینروزا بیشتر توی بندای دیگه است وارد میشه و میگه بیا مرجان اینا برای تو رسیده.پاکت رو از دستش می گیرم و نگاهی تو ش میندازم.کمپوت ومیویه و شیرینیه معلومه که از طرف یاسمن مهربونه که دوستاش رو اینجا هم فراموش نمیکنه.میرم کنار محبوبه ونوید که تازه جاش رو باز کرده میشینم. سلمان هنوز هم داره آهنگش رو زمزمه میکنه.
-شعر قشنگی بود اراک خودت گفتی؟
مثل همیشه لبخند میزنه.میدونم با اون همه بزن و ببندی که میکنه دلش از یه گنجشک هم مهربون تره.
-خب من هم هستم اگه دوست داشته باشین.بقیه کجان فعلا بیان این شیرینی و میوه ها رو بخوریم یاسمن فرستاده.بعد بشینیم ببینیم چه کار باید بکنیم.
سلمان میگه:
- دستت درست .یکی اون امین فرفره رو بیدار کنه.والا چیزی براش نمیمونه.
به محبوبه میگم
- کار خودته بلند شو
محبوبه هم میره کنار گوشش جیغ میکشه:
-امین پس فامیلات کجان؟
امین خیرخواه هم به حکم غریزه از جا می پره.معلومه که هنوز هم گیج و منگ خوابه.نمیدونه کجاست.
- ساعت چنده؟ امتحان دارم؟ باید برم اداره؟ فامیلام کجان؟ من و چشم داشتن به دختر همسایه کوچول؟
صدای خنده توی سلول میپیچه.
نوید میگه:
- مرجان تو هم کلک بودی نمیدونستیم.میدونستی فقط این کار از دست محبوبه بر میاد.
- محبوبه استاد از خواب پروندن آدماست.البته من و داداشم یه بار وقتی میخواستیم خواهر بزرگه رو بیدار کنیم یه شیشه ادوکلن کبری بردیم کنار بینی شو بله... بیچاره تا نیم ساعت نمی تونست نفس بکشه.
سلمان با اون صدای محکم همیشگیش میگه:
- امین فر فره پا شو بیا میوه شیرینی بخور .فیلا هم دور کوچول و اداره و
امتحانو باس خیط بکشی تا ببینیم چه فکری به حال این سرگرد رادان و سرکار صبا میتونیم بکنیم.
امین که مثل اینکه تازه راه راه میله های زندون برای مغزش تعبیر شده باشه با نگاه پف کرده ش میگه:
-خواب میدیدم داشتم با کوچول توی لیانشامپو قدم میزدم. داشتم آروم آروم پیش میرفتم که احوالی از
دختر همسایه بپرسم و اگه کوچول عکسی داره
نگاهی به جمال بی مثالش بندازم که یه مرتبه محبوبه ساطور به دست جلوم سبز شد که فامیلات کجان.مرگو جلوی خودم دیدیم.
نوید که کر کر میخندید با دهن نیمه پر گفت:
- محبوبه تو خوابت نبود کنار گوشت بود.
محبوبه گفت :
- امین مهلتت تا تموم شدن حبسمونه.بعد از اون هرچی دیدی از چشم خودت دیدی.
- محبوبه خجالت داره به خدا.امین پاشو بیا آبی به صورتت بزن تا گیجیت بپره.
بعد رو به اراک میگم.
-حال داری یه دهن دیگه برامون بخونی؟
اراک به نوید میگه
- یه چایی دیگه بده دستم که با این شیرینیها میچسبه.
چاییش رو با یه هورت بلند نوش میکنه و دوباره ریز ریز شروع میکنه به آواز خوندن. یه کمپوت گیلاس باز میکنم توی ظرف میریزم.یه گیلاس بزرگ توی دهنم میگذارم و همینطور که به صدای سلمان که هر لحظه بلند تر و واضح تر میشه گوش میدم به روحم اجازه میدم پرواز کنه.روح بیچاره من هم که مثل کبوتر نامه بر از بین تموم راهها فقط یکی رو خوب از حفظه و مسیر آزادیش معینه پر میگیره و میره.
عجیبه که هر چی هم سعی میکنم باز هم اسیر میشم.من از راه راه میله های زندون نمیترسم چون فقط جسمم رو اسیر میکنه از راه راه میله های جسمم می ترسم که روحم را در بند بکشه و از روحم که فقط یک راه را یاد گرفته.
اجازه نمیدم دوباره ناراحت بشم. سعی میکنم خیلی دور نشم.نه حداقل تا جایی که دیگه صدای اراک رو نشنوم.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 26, 2008 12:09 pm

آره چه صدای آواز قشنگی تو خوابم میومد مرجان جان Laughing Laughing
پس دلارام و سلمان بودن Laughing
بازم معرفت تو مرجان موقع بخور بخور ما رو بیدار می کنی Wink
محبوب قرقی با فرفره در میوفتی Suspect
گوشاتو ببرم بزارم کف دستت؟ Suspect bounce
ولی عجب بند خودمونی و خوبی شده
کجا بریم بهتر از اینجا؟
حالا من می خونم چند نفر بیان وسط واسه رقص داش مشتی bounce Razz

از تو ندارم من گله
زندون دنیا مشکله
ای روزگار پرکلک با ما صفا کن
داش سلمان قربون تو رقصو به پا کن
...
lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
h@sti
میزبان
میزبان
h@sti


تعداد پستها : 426
Location : تهران
Registration date : 2008-01-09

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 26, 2008 1:02 pm

آقا امین به گمونم دیگه اینجا بند نیست شبیه هتل 4 ستارس ............... Shocked lol!



همه چیم داره ............. Shocked
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 26, 2008 4:19 pm

دختر خوب تو که پاک آبروی ما رو بردی
خواهر هم خواهرای قدیم

Jany نوشته است:
تنها یه گوشه نشستم و به آواز اراک و دلارام گوش میدم میخوام همراهشون بشم ولی سخته،ذهنم از کار افتاده.هیچی توش نیست حتی اسمی که بتونم برای خودم انتخاب کنم.چاره ای نیست اینم باید بسپارم به دست اراک تا خود درستش کنه.یه اسم برام انتخاب کنه.فعلا میتونند منو همبندی مرجان صدا کنند تا بعد.حالا که به جرم ترویج خشونت و فساد محکومم و صبا خانم لطف کرده و پیش سرگرد رادان وساطت کرده منو از انفرادی بیرون اورده درست نیست توی انفرادی تنم اسیر بمونم.باید با بچه ها بگم و بخندم ولی به زبون خودم. من زبون اونا رو بلد نیستم. .مهم دلشونه که من هم همراهشونم،مهم معرفتشونه که منو جذب میکنه.
یه نفس بلند می کشم اشکم را تو صندوقچه چشمام پنهام میکنم و با امیدی که حتی در ناامیدانه ترین لحظات زندگیم منو همراهی میکنه میرم پیششون
همه جمعند لیلا خانم با اون ماسک قشنگ جدیدی که برای خودش ساخته. محبوبه ..قرقی؟ که مثل همیشه صدای خنده ش تا ده بند اونورتر هم میره.امین فرفره که روی تختش خوابه. نوید که اینروزا بیشتر توی بندای دیگه است وارد میشه و میگه بیا مرجان اینا برای تو رسیده.پاکت رو از دستش می گیرم و نگاهی تو ش میندازم.کمپوت ومیویه و شیرینیه معلومه که از طرف یاسمن مهربونه که دوستاش رو اینجا هم فراموش نمیکنه.میرم کنار محبوبه ونوید که تازه جاش رو باز کرده میشینم. سلمان هنوز هم داره آهنگش رو زمزمه میکنه.
-شعر قشنگی بود اراک خودت گفتی؟
مثل همیشه لبخند میزنه.میدونم با اون همه بزن و ببندی که میکنه دلش از یه گنجشک هم مهربون تره.
-خب من هم هستم اگه دوست داشته باشین.بقیه کجان فعلا بیان این شیرینی و میوه ها رو بخوریم یاسمن فرستاده.بعد بشینیم ببینیم چه کار باید بکنیم.
سلمان میگه:
- دستت درست .یکی اون امین فرفره رو بیدار کنه.والا چیزی براش نمیمونه.
به محبوبه میگم
- کار خودته بلند شو
محبوبه هم میره کنار گوشش جیغ میکشه:
-امین پس فامیلات کجان؟
امین خیرخواه هم به حکم غریزه از جا می پره.معلومه که هنوز هم گیج و منگ خوابه.نمیدونه کجاست.
- ساعت چنده؟ امتحان دارم؟ باید برم اداره؟ فامیلام کجان؟ من و چشم داشتن به دختر همسایه کوچول؟
صدای خنده توی سلول میپیچه.
نوید میگه:
- مرجان تو هم کلک بودی نمیدونستیم.میدونستی فقط این کار از دست محبوبه بر میاد.
- محبوبه استاد از خواب پروندن آدماست.البته من و داداشم یه بار وقتی میخواستیم خواهر بزرگه رو بیدار کنیم یه شیشه ادوکلن کبری بردیم کنار بینی شو بله... بیچاره تا نیم ساعت نمی تونست نفس بکشه.
سلمان با اون صدای محکم همیشگیش میگه:
- امین فر فره پا شو بیا میوه شیرینی بخور .فیلا هم دور کوچول و اداره و
امتحانو باس خیط بکشی تا ببینیم چه فکری به حال این سرگرد رادان و سرکار صبا میتونیم بکنیم.
امین که مثل اینکه تازه راه راه میله های زندون برای مغزش تعبیر شده باشه با نگاه پف کرده ش میگه:
-خواب میدیدم داشتم با کوچول توی لیانشامپو قدم میزدم. داشتم آروم آروم پیش میرفتم که احوالی از
دختر همسایه بپرسم و اگه کوچول عکسی داره
نگاهی به جمال بی مثالش بندازم که یه مرتبه محبوبه ساطور به دست جلوم سبز شد که فامیلات کجان.مرگو جلوی خودم دیدیم.
نوید که کر کر میخندید با دهن نیمه پر گفت:
- محبوبه تو خوابت نبود کنار گوشت بود.
محبوبه گفت :
- امین مهلتت تا تموم شدن حبسمونه.بعد از اون هرچی دیدی از چشم خودت دیدی.
- محبوبه خجالت داره به خدا.امین پاشو بیا آبی به صورتت بزن تا گیجیت بپره.
بعد رو به اراک میگم.
-حال داری یه دهن دیگه برامون بخونی؟
اراک به نوید میگه
- یه چایی دیگه بده دستم که با این شیرینیها میچسبه.
چاییش رو با یه هورت بلند نوش میکنه و دوباره ریز ریز شروع میکنه به آواز خوندن. یه کمپوت گیلاس باز میکنم توی ظرف میریزم.یه گیلاس بزرگ توی دهنم میگذارم و همینطور که به صدای سلمان که هر لحظه بلند تر و واضح تر میشه گوش میدم به روحم اجازه میدم پرواز کنه.روح بیچاره من هم که مثل کبوتر نامه بر از بین تموم راهها فقط یکی رو خوب از حفظه و مسیر آزادیش معینه پر میگیره و میره.
عجیبه که هر چی هم سعی میکنم باز هم اسیر میشم.من از راه راه میله های زندون نمیترسم چون فقط جسمم رو اسیر میکنه از راه راه میله های جسمم می ترسم که روحم را در بند بکشه و از روحم که فقط یک راه را یاد گرفته.
اجازه نمیدم دوباره ناراحت بشم. سعی میکنم خیلی دور نشم.نه حداقل تا جایی که دیگه صدای اراک رو نشنوم.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
magnoon diab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
magnoon diab


تعداد پستها : 7074
Age : 659
Location : چون ایران نباشد، تن من مباد...!
Registration date : 2007-12-05

قصه هاي مرجان - صفحة 7 Empty
پستعنوان: رد: قصه هاي مرجان   قصه هاي مرجان - صفحة 7 Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 26, 2008 4:23 pm

بینم کی می خواد گوش ما رو ببوره
فرفره حالا داری برای ما شاخ شونه می کشی
بیام حالتو بگیرم
بروبکس ولم کنید بینم کی می خواد گوش قرقی رو ببوره
ول کنید دیگه
فرفره می خوای چندتا از اون کف کرگیا معروفم رو نثارت کنم

فعلا زت زیاد


محبوب قرقی farao farao farao farao farao farao



amin نوشته است:
آره چه صدای آواز قشنگی تو خوابم میومد مرجان جان Laughing Laughing
پس دلارام و سلمان بودن Laughing
بازم معرفت تو مرجان موقع بخور بخور ما رو بیدار می کنی Wink
محبوب قرقی با فرفره در میوفتی Suspect
گوشاتو ببرم بزارم کف دستت؟ Suspect bounce
ولی عجب بند خودمونی و خوبی شده
کجا بریم بهتر از اینجا؟
حالا من می خونم چند نفر بیان وسط واسه رقص داش مشتی bounce Razz

از تو ندارم من گله
زندون دنیا مشکله
ای روزگار پرکلک با ما صفا کن
داش سلمان قربون تو رقصو به پا کن
...
lol! lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
قصه هاي مرجان
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 7 از 21رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1 ... 6, 7, 8 ... 14 ... 21  الصفحة التالية
 مواضيع مماثلة
-

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
 :: عمومي :: سفره خانه-
پرش به: