| نغمه هاي دلتنگي | |
|
+19Saghar Arakadrish amin بهاره nasim yasamiin h@sti maryashena Yasaman الهام Arghavan MajidDiab HeLena magnoon diab hobbelma7boob Assal meysam-r دلارام Jany 23 مشترك |
|
نويسنده | پيام |
---|
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي الأحد فبراير 15, 2009 3:31 pm | |
| نمیدونم از کجا شروع کنم قصه ی تلخ سادگیمو
نمیدونم چرا قسمت می کنم روز های خوب زندگیمو
چرا اول قصه همه دوستم می دارن
وسط قصه می شه سر به سر من میذارن
تا می خواد قصه تموم شه ......... همه تنهام می ذارن
میتونم مثل همه دورنگ باشم ..........دل نبازم
میتونم مثل همه یه عشق بادی بسازم
تا با یک نیش زبون .......بترکه و خراب بشه
تا بیان جمش کنن
حباب دل سراب بشه .....
می تونم بازی کنم با عشق و احساس کسی
می تونم درست کنم ترس دل و دلواپسی
می تونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم
می تونم پشت دلها قایم بشم .....کمین کنم
ولی با این همه حرفها باز منم مثل اونام
یه دروغ گو می شم ......همیشه ورد زبونام
یه نفر پیدا بشه به من بگه چکار کنم
با چه تیری اونی که دوستش دارم شکار کنم
من باید از چی بفهمم چه کسی دوستم داره
توی دنیا .اصلا عشق واقعی وجود داره .......؟؟؟؟؟؟ | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي الأحد فبراير 15, 2009 3:32 pm | |
| سلام.این شعرم جزو شعرای هست که من عاشقشم خیلی زیاد
گفتمش در عشق پا برجاست دل گر گشایی چشم دل، زیباست دل گر تو ذورحمان شوی دریاست دل بی تو شام بی فرداست دل دل زعشق روی تو حیران شده در پی عشق تو سرگردان شده گفت در عشقت وفادارم بدان من تو را بس دوست میدارم بدان شوق وصلت را بسر دارم بدان چون تویی مخمور خمارم بدان با تو شادی می شود غم های من با تو زیبا می شود فردای من گفتمش عشقت به دل افزون شده دل زجادوی رخت افزون شده جز تو هر یادی به دل مدفون شده عالم از زیبایی ات مجنون شده بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش طعمه بوسه از سرم برد عقل و هوش در سرم جز عشق او سودا نبود بهر کس جز او در این دل جا نبود دیده جز بر روی او بینا نبود همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود خوبی او شهره آفاق بود در نجابت در نکوهی طاق بود روزگار اما وفا با ما نداشت طاقت خوشبختی ما را نداشت پیش پای عشق ما سنگی گذاشت بی گمان از مرگ ما پروا نداشت آخر این قصه هجران بود و بس حسرت و رنج فراوان بود و بس یار ما را از جدایی غم نبود در غمش مجنون عاشق کم نبود بر سر پیمان خود محکم نبود سهم من از عشق جز ماتم نبود با من دیوانه پیمان ساده بست ساده هم آن عهد و پیمان را شکست بی خبر پیمان یاری را گسست این خبر ناگاه پشتم را شکست آن کبوتر عاقبت از بند رست رفت و با دلدار دیگر عهد بست با که گویم او که هم خون من است خصم جان و تشنه خون من است بخت بد بین وصل او قسمت نشد این گدا مشمول آن رحمت نشد آن طلا حاصل به این قیمت نشد عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست با چنین تقدیر بد تدبیر نیست از غمش با دود و دم همدم شدم باده نوش غصه او من شدم مست و مخمور و خراب از غم شدم ذره ذره آب گشتم کم شدم آخر آتش زد دل دیوانه را سوخت بی پروا پر پروانه را عشق من از من گذشتی خوش گذر بعد از این حتی تو اسمم را نبر خاطراتم را تو بیرون کن زسر دیشب از کف رفت فردا را نگر آخر این یک بار از من بشنو پند بر منو بر روزگارم دل مبند عاشقی را دیر فهمیدی چه سود عشق دیرین گسسته تار و پود گرچه آب رفته باز آید به رود ماهی بیچاره اما مرده بود بعد از این هم آشیانت هر کس است باش با او یاد تو ما را بس است | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي الأحد فبراير 15, 2009 3:33 pm | |
| تنها دعا می ماند میان هر آنچه خواستی و گفتی
هر آنچه خواستم و نگفتم
تنها دعا مانده.
من میخواهم تو بیایی
تا هر آنچه که نمیدانم بپرسم
تو میخواهی بیایی تا هر آنچه دوست داری ببینی .
من پر از لبخندم
و
نگاهی مهربان
اندیشه ای بی کران
و دلی لبریز
تو پر از تمنا
نگاهی آکنده از خواهش
اندیشه ای به اندازه مهربانی یک جسم زنده
و
دلی لبریز
این جا کسی بیدار نیست
من می خواهم تو بیایی. | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي الأحد فبراير 15, 2009 3:34 pm | |
| من یه شكلات گذاشتم توی دستش... اون یه شكلات گذاشت توی دستم... من بچه بودم... اون هم بچه بود... سرم رو بالا كردم... سرش رو بالا كرد... دید كه منو میشناسه... خنـــــدیدم... گفت "دوستیم؟" ... گفتم "دوست دوست" ... گفت "تا كجا؟" ... گفتم "دوستی كه تا نداره" ... گفت "تا مرگ!" ... خندیدم و گفتم "من كه گفتم تا نداره" ... گفت "باشه ، تا بعد از مرگ!" ... گفتــــم "نه ، نه ، نه! تا نداره" ... گفت "قبول ، تا اونجا كه همه دوباره زنده میشن... یعنی زندگی بعد از مرگ... باز هم با هم دوستیم... تا بهشت... تا جهنم... تا هر جا كه باشه من و تو با هم دوستـــــــیم" ... خندیدم و گفتم "تو براش تا هر جا كه دلت میخواد یه تا بذار... اصلا" یه تا بكش از این سر دنیــــا تا اون دنیا... اما من اصلا" تا نمیذارم" ... نگاهم كرد... نگاهش كردم... باور نمی كرد... میدونستـم... اون می خواست حتما" دوستی مون تا داشته باشه... دوستی بدون تا رو نمی فهمیدگفت "بیا برای دوستی مون یه نشونه بذاریم" ... گفتم "باشه ، تو بذار" ... گفت "شـــكلات... هر بار كه همدیگه رو می بینیم یه شكلات مال تو ، یكی مال من... باشه؟" ... گفتم "باشـــه" ... هر بار یه شكلات میذاشتم توی دستش... اون هم یه شكلات توی دست من... باز همدیــگه رو نگاه می كردیم... یعنی كه دوستیم... دوست دوست... من تند شكلاتم رو باز می كردم و میــــذاشتم توی دهنم و تند تند اونو می مكیدم... می گفت "شكمو! تو دوست شكمویی هســــــــتی!" ... و شكلاتش رو میذاشت توی یه صندوق كوچولوی قشنگ... می گفتم "بخورش!" ... می گفــــــــــت "تموم میشه... میخوام تموم نشه... برای همیشه بمونه" ...صندوقش پر از شكلات شده بود... هیچكدومش رو نمی خورد... من همش رو خورده بودم... گفتم "اگه یه روز شكلاتهات رو مورچــه ها بخـــورن یا كرمـــها ، اون وقـــت چیـــكار می كنی؟" ... گـــفت "مواظبشون هستم" ... می گفـت "میخوام نگهشون دارم تا موقعی كه دوست هستیم" ... و من شكلات میذاشتم توی دهنم و می گفتم "نه ، نه! تا نداره... دوستی كه تا نداره" ...یه سال... دو سال... چهار سال... هفت سال... ده سال و بیست سال شـده... اون بزرگ شده... من بزرگ شده م... من همه ء شكلاتها رو خورده م... اون همه ء شكلاتــــــها رو نگه داشته... اون اومده امشب كه خداحافظی كنه... میخواد بره... بره اون دور دورها... میگه "مــــــــــیرم ، اما زود بر می گردم" ... من میدونم ، میره و بر نمی گرده... یادش رفـــــــــــت شكلات به من بده... من یادم نرفت... یه شكلات گذاشتم كف دستش... گفتم "این برای خــــــوردن" ... یه شكلات هم گذاشتم كف اون دستش... گفتم "این هم آخرین شكلات برای صندوق كوچیــــــــكت" ... یادش رفته بود كه صندوقی داره برای شكلاتهاش... هر دو رو خورد... خندیدم... میدونستــــــم دوستی من تا نداره... میدونستم دوستی اون تا داره... مثل همیشه... خوب شد همه ء شكلاتـــهام رو خوردم... اما اون هیچكدومشون رو نخورد... حالا با یه صندوق پر از شكلات نخورده چیكار می كنه؟ | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي الأحد فبراير 15, 2009 3:36 pm | |
| چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو
ازت
دزدیده و به جاش یک زخم همیشه گی ، رو
قلبت هدیه
داده زل بزنی به جای اینکه لبریز کینه و نفرت
شی
حس کنی که هنوز هم دوسش داری
چقدر سخته دلت بخواد سر تو باز به دیواری
تکیه بدی
که یک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له
شده
چقدر سخته تو خیالت ساعت ها با هاش حرف
بزنی اما
وقتی دیدیش هیچی جز سلام نتونی بگی
چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک
گونه ها
تو خیس کنه اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه که
هنوز هم دوسش داری
چقدر سخته گل آرزو هاتو تو باغ دیگری ببینی
و هزار
بار تو خودت بشکنی و اونوقت آروم زیر لب
بگی گل من باغچه نو مبارک | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي الجمعة فبراير 20, 2009 3:35 pm | |
| ای بینوا دلم تو چه زود باوری هنوز | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي السبت فبراير 21, 2009 7:24 am | |
| درون دیده ام
چگونــــه قطره،قطره آب میشود
چگــــــونه سایه ی سیاه سرکشم
اسیــــر دست آفتاب میشود
نگاه کــــــــن
تمام هســـــتیم خراب میشود
شـــــــراره ای مرا به کام میکشد،به اوج می برد
مــــرا به دام میکشد
نگــــــاه کن
تمام آســـــــمان من پر از شهاب می شـــــود....... | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي السبت فبراير 21, 2009 7:25 am | |
| دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است ببر
*****
راز این حلقه که در چهره او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت
حلقه خوشبختی است, حلقه زندگی است
*****
همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
*****
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزنده او
روزهایی که بامید وفای شوهر
بهدر رفته , هدر
*****
زن پریشان شد و نالید که وای
وای , این حلقه که در چهره او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه بردگی و بندگی است | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي السبت فبراير 21, 2009 7:26 am | |
| بر پرده های در هم امیال سرکشم نقش عجیب چهره ی یک ناشناس بود نقشی ز چهره ای که چو می جستمش به شوق پیوسته می رمید و به من رخ نمی نمود | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي السبت فبراير 21, 2009 7:27 am | |
| The night is painted by your dream Your perfume fills my lungs to extreme
You are a feast for my eyes! All shapes of woe you belie
As the body of earth is washed by rain From my soul you cleanse all stain!
In my burning body you are a turning gyre In the shade of my eyelashes you are a blazing fire.
You are more verdant than a wheat field! More fruit than golden boughs you yield!
To the suns you open the gate To counteract dark doubt’s spate
With you there is nothing to fear But the pain of joyful tear
This sad heart of mine and profuse light? This din of life in the abyss of blight?
The glance in your eyes is my field And with it my eyes are sealed
Before this I had no other image Or I would not but you envisage
The pain of love is a dark pain Going and demeaning oneself in vain
Learning against people with black sight Defiling oneself with the filth of spite
Finding in caresses venom of wile Finding villainy in friend’s smile
Handing gold coins to the marauding band Getting lost in the midst of the bazaar land
With my soul united you will be From grave you will raise me
Like a star on wings decked with gold You come from a land untold.
You alleviate sorrow’s pang Flooding my body with embrace’s tang
You are a stream flowing onto my dry breast My bed of my veins with your water is blest
Within a world which on darkness does feed With every step you take I proceed
Underneath my skin you go! There like blood you flow
Burning my tresses with a fondling hand Flushing my checks with an urging demand
You are a stranger to my gown An acquaintance with my body’s lawn
You are a shining sun that never dies A sun that rises in Southern skies
You are fresher than first light Fresher than spring, a luster sight
This is no longer love: this is pride A chandelier that in silence and darkness died
When love did my heart entice I was filled with a sense of sacrifice
This is no longer me, this is no longer me My life with my ego amounted to a null degree
My lips your kisses prize Your lips are the temple of my eyes
In me your stir a great rhapsody Your curves are an attire on my body
O how I crave to sprout And my joy with sorrow shout
O how I wish to rise And my eyes with tears baptize
This forlorn heart of mine and incense perfume? The music of harp and lyre in a prayer room?
This void and these flights? These songs and these silent nights?
Your glance is a wondrous lullaby Cradling restless babes thereby
Your breath is a transcendental breeze Washing off me tremors of unease
Finding in my morrows a place to sleep Permeating my world deep and deep
In me the passion for poetry you inspire Over my lays you cast instant fire
You kindled my passionate desire Thus setting my poems afire.
Forugh Farrokhzad | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي السبت فبراير 21, 2009 7:28 am | |
| در انتظار خوابم و صد افسوس خوابم به چشم باز نمیاید اندوهگین و غمزده می گویم شاید ز روی ناز نمی اید چون سایه گشته خواب و نمی افتد در دامهای روشن چشمانم می خواند آن نهفته نامعلوم در ضربه های نبض پریشانم مغروق این جوانی معصوم مغروق لحظه های فراموشی مغروق این سلام نوازشبار در بوسه و نگاه و همآغوشی می خواهمش در این شب تنهایی با دیدگان گمشده در دیدار با درد ‚ درد سکت زیبایی سرشار ‚ از تمامی خود سرشار می خواهمش که بفشردم بر خویش بر خویش بفشرد من شیدا را بر هستیم به پیچد ‚ پیچد سخت آن بازوان گرم و توانا را در لا بلای گردن و موهایم گردش کند نسیم نفسهایش نوشد بنوشد که بپیوندم با رود تلخ خویش به دریایش وحشی و داغ و پر عطش و لرزان چون شعله های سرکش بازیگر در گیردم ‚ به همهمه ی در گیرد خکسترم بماند در بستر در آسمان روشن چشمانش بینم ستاره های تمنا را در بوسه های پر شررش جویم لذات آتشین هوسها را می خواهمش دریغا ‚ می خواهم می خواهمش به تیره به تنهایی می خوانمش به گریه به بی تابی می خوانمش به صبر ‚ شکیبایی لب تشنه می دود نگهم هر دم در حفره های شب ‚ شب بی پایان او آن پرنده شاید می گرید بر بام یک ستاره سرگردان شعر از فروغ فرخزاد | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي السبت فبراير 21, 2009 7:29 am | |
| یک پنجره برای دیدن یک پنجره برای شنیدن یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی در انتهای خود به قلب زمین میرسد و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم سرشار میکند و میشود از آنجا خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد یک پنجره برای من کافیست من از دیار عروسکها می ایم از زیر سایه های درختان کاغذی در باغ یک کتاب مصور از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق در کوچه های خکی معصومیت از سال های رشد حروف پریده رنگ الفبا در پشت میز های مدرسه مسلول از لحظه ای که بچه ها توانستند بر روی تخته حرف سنگ را بنویسند و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند من از میان ریشه های گیاهان گوشتخوار می ایم و مغز من هنوز لبریز از صدای وحشت پروانه ای است که او را دردفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود و در تمام شهر قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا با دستمال تیره قانون می بستند و از شقیقه های مضطرب آرزوی من فواره های خون به بیرون می پاشید وقتی که زندگی من دیگر چیزی نبود هیچ چیز بجز تیک تک ساعت دیواری دریافتم باید باید باید دیوانه وار دوست بدارم یک پنجره برای من کافیست یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت کنون نهال گردو آن قدر قد کشیده که دیوار رابرای برگهای جوانش معنی کند از اینه بپرس نام نجات دهنده ات را ایا زمین که زیر پای تو می لرزد تنها تر از تو نیست ؟ پیغمبران رسالت ویرانی را با خود به قرن ما آوردند ؟ این انفجار های پیاپی و ابرهای مسموم ایا طنین اینه های مقدس هستند ؟ ای دوست ای برادر ای همخون وقتی به ماه رسیدی تاریخ قتل عام گل ها را بنویس همیشه خوابها از ارتفاع ساده لوحی خود پرت میشوند و می میرند من شبدر چهار پری را می بویم که روی گور مفاهیم کهنه روییده ست ایا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خک شد جوانی من بود ؟ ایا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت تا به خدای خوب که در پشت بام خانه قدم میزند سلام بگویم ؟ حس میکنم که وقت گذشته ست حس میکنم که لحظه سهم من از برگهای تاریخ است حس میکنم که میز فاصله ی کاذبی است در میان گیسوان من و دستهای این غریبه ی غمگین حرفی به من بزن ایا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد ؟ حرفی بزن من در پناه پنجره ام با آفتاب رابطه دارم
شعر از فروغ فرخزاد | |
|
| |
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي السبت فبراير 21, 2009 7:52 am | |
| خب می بینم که این مبارزه با خودم داره کم کم نتیجه میده نغمه های دلتنگی داره کم کم رخت بر می بنده | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي الإثنين فبراير 23, 2009 11:56 am | |
| | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي الخميس فبراير 26, 2009 8:07 am | |
| زندگی ام کاغذ پاره ای بیش نبود ... در جستجوی چیزی بودم ، ولی آنرا نمیافتم . قایقی ساختم ، قایقی ساختم .. قایقی کاغذی ..... با تکه های باقی مانده از زندگی ام ، به دنبال تنهایی رفتم . قایق کاغذی ام تحمل آب را نداشت ... به اعماق دریا فرو رفتم ... تنهایی را در اعماق تاریک دریا یافتم !!... حس عجیبی است ولی ، هرچه هست دوستش دارم | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي الخميس فبراير 26, 2009 8:07 am | |
| می خوام از خودم بنویسم
از دلتنگی هام
که هر روزش را بخوام بنویسم یک کتابه
از کجا بنویسم؟
از خاطرات گذشته ؟
یا از دلتنگی های امروزم ؟
آره الان زندگیم شده خاطرات گذشته
نمی دونم میشه اسم این را گذاشت زندگی یا نه؟
و دل خوشی من چند قطعه عکس شده .
خیلی حرف واسه نوشتن دارم ولی تا می خوام شروغ کنم بنوشتن حواثم پرت میشه و همه حرف های دلم از ذهنم پاک میشه .
فقط می خوام بگم ...
هیچی ولش کن سعی می کنم تو پست های بعدی بگم . | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي الخميس فبراير 26, 2009 8:08 am | |
| تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ... تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ... تنهایی را دوست دام زیرا تجربه كردم ... تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست.... تنهایی را دوست دارم زیرا در كلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار كشیدنم را پنهان خواهم كرد.... | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي الخميس فبراير 26, 2009 8:09 am | |
| ک شب توی اوج با هم بودن تنهام گذاشتی .
یک شب توی اوج خواستن ازم متنفر شدی .
یک شب توی اوج صداقت زیر همه حرفات زدی .
یک شب توی اوج دل دادگی دل ازم بریدی .
آره عزیزم ...
یک شب توی اوج بودن رفتی و
حتی رد پاتم واسه چشمام جا نذاشتی . | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي الخميس فبراير 26, 2009 8:10 am | |
| از تو متشکرم به خاطر همه خاطراتی که تو ذهنم نقش دادی.
از تو متشکرم به خاطر اینکه باعث شدی تا بفهم که دوست داشتن کسی که دیگه دوستت نداره چقدر احمقانه است . از تو متشکرم به خاطر لحظه هایی که به من بخشیدی و لحظه هایی که از من گرفتی.
از تو متشکرم به خاطر اینکه به من یاد دادی که راحت بتونم فراموش کنم ولی به من یاد ندادی که با فراموش کردن هر چیزی خودم هم به فراموشی سپرده می شوم .
از تو متشکرم به خاطر اینکه به من فهماندی که دلدادگی دروغه و هر کس از عشق گفت صددرصد دروغگوی بزرگی خواهد بود .
از تو متشکرم به خاطر اینکه باعث شدی مسیر زندگی ام را عوض کنم و با آدمها همان طور که خودم دوست دارم ، زندگی کنم .
از تو متشکرم به خاطر هر آنچه که من فهمیدم بعد از اینکه از تو کلمۀ خداحافظ را شنیدم
از تو به خاطر خیلی چیزهای دیگر هم متشکرم اما می ترسم که با گفتن آنها تو را از یاد ببرم . | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي الخميس فبراير 26, 2009 8:11 am | |
| یه روز بهم گفت: «میخوام باهات دوست باشم؛ آخه میدونی؟ من اینجا
خیلی تنهام». بهش لبخند زدمو گفتم: «آره میدونم. فكر خوبیه.من هم
خیلی تنهام». یه روز دیگه بهم گفت: «میخوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه
میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره میدونم.
فكر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز دیگه گفت: «میخوام برم یه جای
دور، جایی كه هیچ مزاحمی نباشه. بعد كه همه چیز روبراه شد تو هم بیا. آ
خه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام». بهش لبخند زدم و گفتم: «آره
میدونم. فكر خوبیه. من هم خیلی تنهام». یه روز تو نامهش نوشت: «من
اینجا یه دوست پیدا كردم. آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام». براش یه
لبخند كشیدم و زیرش نوشتم: «آره میدونم. فكر خوبیه.من هم خیلی
تنهام». یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت: «من قراره اینجا با این دوستم
تا ابد زندگی كنم. آخه میدونی؟ من اینجا خیلی تنهام». براش یه لبخند
كشیدم و زیرش نوشتم: «آره میدونم. فكر خوبیه. من هم خیلی
تنهام».حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم و چیزی
که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي الخميس فبراير 26, 2009 8:12 am | |
| خزان عشق وقتی فرا خواهد رسید
که عشق در دلها بمیرد
من خزان عشق را باور ندارم
بیا با بهاری دیگر
بیا با طلوعی دیگر
بیا و همسفرم باش
ستاره ای باش
در شبهای بی ستاره ام | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي الخميس فبراير 26, 2009 8:12 am | |
| می نویسم به جز نوشتن کار ندارم واسه نوشتن همیشه باید بهانه داشت ومن خیلی بهانه دارم پس می خوام بنویسم.
الان نمی دونم چکارمی کنی اماخودمو میدونم دارم به غم وغصه دلم فکر میکنم دلم گرفته اینو چه جوری بگم که سبک بشم.
اینجادوروبرم همه چیزهست وهیچی نیست که واسم ارزشی داشته باشه جزء خاطره خاطره وخاطره..........اینجافقط ورقه های کاغذی به چشم میخورند که همه واسه تونوشتم قشنگ نیستن اما چون رنگ وبوی تودارن واسم خیلی عزیزند هیچکس حرف دلمو نمی فهمه اماکاش این همه سعی میکنم یه جوری آرووم بشم.
خیلی وقته سرم شلوغه ویادم رفته کی هستم شاید چون همه چیزم تو شدی امامن میخواستم کمکم کنی توروگم نکنمو خودمو پیداکنم.امانه تنهاخودمو پیدانکردم صدافسوس تورو هم گم کردم.
تو خودتم نمی دونی چند ساعت پیش بامن چیکارکردی واقعامرگم خواستم توخیلی وقته رفتی اینو میدونم پس چراخودم گول میزدم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي الخميس فبراير 26, 2009 8:13 am | |
| کاش می دونستی چقدر دلم بهانه تو را میگیره هر روز
کاش می دونستی چقدر دلم هوای با تو بودن را کرده
کاش می دونستی چقدر دلم از این روزهای سرد
بی تو بودن گرفته
کاش می دانستی چقدر دلم برای ضرب آهنگ قدمهایت
گرمی نفسهایت، مهربانی صدایت تنگ شده
کاش می دانستی چقدر دلواپس توام
کاش می دانستی چقدر تنهام ، چقدر خسته ام
و چقدر به حضور سبزت محتاجم
و همیشه از خودم می پرسم
این همه که من به تو فکر کنم
تو هم به من فکر می کنی؟ | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي الخميس فبراير 26, 2009 8:14 am | |
| هنوز هم عاشق نگاه مهربان تو هستم
نمی دانم چرا نمی توانم فراموشت کنم
کاش مثل تو بودم و به سادگی فراموشی را در ذهن خود
جای میدادم
ولی نمی توانم
هر روزی که از آخرین وداع ما می گذرد
عشق من به تو ای همه هستی زندگییم بیشتر، بیشتر می شود
چطور می توانم تو را فراموش کنم
توی که تمام زندگی منی ای فرشته من
من یک آرزو دارم
اینکه برگردی و ببینی که بی تو ماندن
چقدر برایم مشکل است
پس برگرد و مرا به زندگی امیدوار کن | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: نغمه هاي دلتنگي الخميس فبراير 26, 2009 8:14 am | |
| می خوام هنوز بنویسم….خیلی خیلی زیاد..اما نه توانش هست و نه در نوشتن فایده ای می بینم!تنها چیزی كه هست حسی است كه همیشه سركوب است…و حرفهایی كه در سنگلاخها باید پنهانشان كرد..كه هیچ بشری نتواند پیدایشان كند،مبادا انگی بر تو بچسبد! تكه پاره های تنهایی و بیقراری دلم،تقدیم به تو..كه بزرگی چون همیشه!و وسیعی به وسعتی كه خدا آفرید!و عزیزی،بیش از آنی كه حتی در فهم ناقص من بگنجد
در مسیر زندگی
در بهاری سبز
همچون امروز
به من آموختند که دوست بدار که دوست داشتن لازمه زندگی توست
نه تنها تو بلکه تمامی انسانها
حال و اکنون که دیوانه وار دوستش دارم می گویند فراموشش کن
خدایا چه سخت می گیرند دوست داشتن را
و چه آسان می گیرند فراموش کردن را | |
|
| |
| نغمه هاي دلتنگي | |
|