ع ش ق!

nAvId نوشته است:

ای ول لیلا جان ...

با اون جمله آخرت خیلی حال کردم ...

به نظرم حرفات درست بوده ... تا حد زیادی درست بوده ...

========

حالا الهام جان ...

چرا بیخیال حرفت شدی ؟

چرا جا زدی ؟

بعضی وقتا باید بیخیال شد...

اسمش جا زدنه؟ ....مهم نیست....

اینم یه شعر از کارو در مورد عشق که من خیلی دوستش دارم:

آبجي ... چي شده ... ميتونم ناراحتيت رو حس كنم ...

يه كم حرف بزن

نه با مني كه قلبم از سنگه ... !! حرف بزن ...

اينجا ... قلبهاي بزرگ و مهربوني هس ... شايد كسي تونست واسه درد دلات سنگ صبوري باشه !!

من بخاطر تو ... اون همه مسخره بازي در آوردم تا بخاطرم نگران نباشي

حالا تو ...

حتي يك كلمه هم نميخواي حرف بزني و داداشيت رو از نگروني در بياري ؟؟

...

باور كنم كه نيومد !!!

سكوت كرد و نيومد ؟؟

...

اندکی صبر سحر نزدیک است!

خیلی قشنگ بود الهام
واقعا عالی بود

الهام نوشته است:

الهام جان خودم آدرسشو واست پیدا می کنم
فکر کنم هم محل ما باشه

خواهش می کنم مرجان عزیز

امین ...اگه هم محل شما باشه که خدا به دادم برسه

سلام بچه ها........

نمی دونم توی این اوضاع به ریخته اومدم اینجا چیکار کنم دنبال چی.........

فکر کنم عسل منو اینجا ببینه بخنده ....................

دلم گرفنه بود اومدم یه چیزی بخونم شاید از این حال و اوضاع بیرون بیام.........

این تاپیکو خونمدم هر 9 صفشو اما فقط چشام رو کلمه بود و فکرم جای دیگه.........

جسم و ذهنم با هم نبودن هر کدوم یه جا ..........

تنها جایی هم که اومدم اینجا بود وبس و نمی دونم چرا.......

اما در مورد عشق........

می گن عشق آدمد بزرگ می کنه،می گن عشق چه خوب چه بد مسیر زندگیتو روشن می کنه مثل یه چراغ قوه تو تاریکی شب.......

به نظر من عشق یه موجود که همه ی کسایی که عاشق میشن رو بنده ی خودش می کنه،حتی مغرورترین آدما...........

نمی دونم چرا ما آدما عشقو کثیف می کنیم ...........

خوش به حال همتون که عاشق شدید همتون از سد بلند عشق رد شدید........

اما من دوست ندارم عاشق بشم اون داره دنبالم میاد مثل قایموشک اون چشم گذاشت و من به جای قایم شدن فرار کردم ..........

هنوز هم دارم فرار می کنم نمی دونم کی و کجا منوو می بینه و بهم با صدای بلند میگه سوختی و من برنده شدم...................

اما نمی خوام منو بگیره ،اصلا نمی خوام خیلی تو راه قایم شدن تقلب کردم هنوز هم دارم تقلب می کنم اما کی اون منو بینه و نمره ی منو صفر بده معلوم نیست..........

s@ba نوشته است:

سلام بچه ها........

نمی دونم توی این اوضاع به ریخته اومدم اینجا چیکار کنم دنبال چی.........

فکر کنم عسل منو اینجا ببینه بخنده ....................

دلم گرفنه بود اومدم یه چیزی بخونم شاید از این حال و اوضاع بیرون بیام.........

این تاپیکو خونمدم هر 9 صفشو اما فقط چشام رو کلمه بود و فکرم جای دیگه.........

جسم و ذهنم با هم نبودن هر کدوم یه جا ..........

تنها جایی هم که اومدم اینجا بود وبس و نمی دونم چرا.......

اما در مورد عشق........

می گن عشق آدمد بزرگ می کنه،می گن عشق چه خوب چه بد مسیر زندگیتو روشن می کنه مثل یه چراغ قوه تو تاریکی شب.......

به نظر من عشق یه موجود که همه ی کسایی که عاشق میشن رو بنده ی خودش می کنه،حتی مغرورترین آدما...........

نمی دونم چرا ما آدما عشقو کثیف می کنیم ...........

خوش به حال همتون که عاشق شدید همتون از سد بلند عشق رد شدید........

اما من دوست ندارم عاشق بشم اون داره دنبالم میاد مثل قایموشک اون چشم گذاشت و من به جای قایم شدن فرار کردم ..........

هنوز هم دارم فرار می کنم نمی دونم کی و کجا منوو می بینه و بهم با صدای بلند میگه سوختی و من برنده شدم...................

اما نمی خوام منو بگیره ،اصلا نمی خوام خیلی تو راه قایم شدن تقلب کردم هنوز هم دارم تقلب می کنم اما کی اون منو بینه و نمره ی منو صفر بده معلوم نیست..........

صبای عزیزم سلام...


بخندم؟؟

نه ...اصلا...

بابای خوبت...

عزیزترین و مهربون ترین دایی خودم زود زود خوب می شه و از بیمارستان مرخص می شه...

منم باز میام خونتون و می گم دایی بوس میدی...

اونم می گه بعدا دایی...

اصلا نگران نباش خانومی من..

هم من..

هم همه ی بچه ها براش دعا می کنیم...

صبای عزیزم من از صمیم قلب برای سلامتی پدرت دعا می کنم
منم همچین روزایی رو پشت سر گذاشتم
وقتی پدرم به خاطر بیماری قلبی بیمارستان بستری بودن
می تونم احساست رو بفهمم عزیزم
با همه قلبم دعا می کنم که خدای بزرگ، توی همین لحظه های خوب اذان که دعا مستجاب میشه
سلامتی پدرت رو بهشون هدیه کنن
و خیلی زود خوب خوب بشن
همین حالا الله اکبر گفت...
قوی باش صبا

توكل به خدا هستي جون ...

ايشالا هر چه زودتر خوب خوب بشن

منون عسل گلم مطمئن باش که ماچت پیش بابام محفوظه.........


دلارام جون خیلی سخته وقتی دلتگی چند روزتو یا دو دقیقه پیش بابات باید برطرف کنی نمی ذارن دو دقیقه کنارش باشم....


صبور ............... محکم خیلی سخته.........

دلم تنگ شده......... بشینه تو خونه تلویزیون نگاه کنه و بگه صبا یه چایی میدی دلم می خواد یه چایی بدم اما نیست.........

به یاد حرف آقا میثم افتادم که می گه پدر و دختر رابطه ی بسیار عمیقی دارند..........

آره وقتی دلم براش تنگ شده بودم وقتی منتظر یه حرف ازش بودم زنگ زد باورم نمیشد خیلی خوشحال شدم خیلی......


آقا سلمان ممنون


ایشالله پدر و مادرهای همتون همیشه کنارتون باشن و صد سال زنده و خرم..............

صبا جون اول آرزوی سلامتی پدرت را دارم
و دوم اینکه یه ضرب المثل (نمیدونم مال کدوم کشور اروپایی )خوندم که مضمونش اینه
اگه به دنبال عشق بری ازت فرار میکنه اما اگه ازش فار کنی دنبالت میاد
پس اگه میخوای راحت بشی ازش فرار نکن برو دنبالش
به امید اینکه هرچه زودتر پدر غزیز خوب بشن و تو هم از نگرانی در بیای
خوشحالم که ما را برای آرام شدن انتخاب کردی
خیلی تبلیغی بود نه

s@ba نوشته است:

سلام بچه ها........

نمی دونم توی این اوضاع به ریخته اومدم اینجا چیکار کنم دنبال چی.........

فکر کنم عسل منو اینجا ببینه بخنده ....................

دلم گرفنه بود اومدم یه چیزی بخونم شاید از این حال و اوضاع بیرون بیام.........

این تاپیکو خونمدم هر 9 صفشو اما فقط چشام رو کلمه بود و فکرم جای دیگه.........

جسم و ذهنم با هم نبودن هر کدوم یه جا ..........

تنها جایی هم که اومدم اینجا بود وبس و نمی دونم چرا.......

اما در مورد عشق........

می گن عشق آدمد بزرگ می کنه،می گن عشق چه خوب چه بد مسیر زندگیتو روشن می کنه مثل یه چراغ قوه تو تاریکی شب.......

به نظر من عشق یه موجود که همه ی کسایی که عاشق میشن رو بنده ی خودش می کنه،حتی مغرورترین آدما...........

نمی دونم چرا ما آدما عشقو کثیف می کنیم ...........

خوش به حال همتون که عاشق شدید همتون از سد بلند عشق رد شدید........

اما من دوست ندارم عاشق بشم اون داره دنبالم میاد مثل قایموشک اون چشم گذاشت و من به جای قایم شدن فرار کردم ..........

هنوز هم دارم فرار می کنم نمی دونم کی و کجا منوو می بینه و بهم با صدای بلند میگه سوختی و من برنده شدم...................

اما نمی خوام منو بگیره ،اصلا نمی خوام خیلی تو راه قایم شدن تقلب کردم هنوز هم دارم تقلب می کنم اما کی اون منو بینه و نمره ی منو صفر بده معلوم نیست..........

سلام بچه ها ............

خوبین دلم برای همتون تنگ شده خیلی زیاد ..........


ولی وقت نمی کنم بیام .........


حس می کنم دیگه دارم دیوونه میشم همه چی با هم قاتی شده......


دعا کنن .....


ممنون عسل جون ممنون دلارام جون وممنون آقا سلمان............

صبا و هستی عزیزم

امیدوارم حال پدرتون هر چه زودتر خوب بشه...

و ما دوباره شما رو اینجا شاد و خندون و جینگولک ببینیمتون

ممنون بچه ها از همتون ممنونم......

خدا رو شکر به خیر و خوشی گذشت.........

s@ba نوشته است:

ممنون بچه ها از همتون ممنونم......

خدا رو شکر به خیر و خوشی گذشت.........

خوشحالم که اینو میشنوم ....

ایشالا همیشه سایه ی پدر و مادرتون بالای سرتون باشه و با حضورشون احساس آرامشتو ن پا برجا

Jany نوشته است:

صبا جون اول آرزوی سلامتی پدرت را دارم
و دوم اینکه یه ضرب المثل (نمیدونم مال کدوم کشور اروپایی )خوندم که مضمونش اینه
اگه به دنبال عشق بری ازت فرار میکنه اما اگه ازش فار کنی دنبالت میاد
پس اگه میخوای راحت بشی ازش فرار نکن برو دنبالش
به امید اینکه هرچه زودتر پدر غزیز خوب بشن و تو هم از نگرانی در بیای
خوشحالم که ما را برای آرام شدن انتخاب کردی
خیلی تبلیغی بود نه

s@ba نوشته است:

سلام بچه ها........

نمی دونم توی این اوضاع به ریخته اومدم اینجا چیکار کنم دنبال چی.........

فکر کنم عسل منو اینجا ببینه بخنده ....................

دلم گرفنه بود اومدم یه چیزی بخونم شاید از این حال و اوضاع بیرون بیام.........

این تاپیکو خونمدم هر 9 صفشو اما فقط چشام رو کلمه بود و فکرم جای دیگه.........

جسم و ذهنم با هم نبودن هر کدوم یه جا ..........

تنها جایی هم که اومدم اینجا بود وبس و نمی دونم چرا.......

اما در مورد عشق........

می گن عشق آدمد بزرگ می کنه،می گن عشق چه خوب چه بد مسیر زندگیتو روشن می کنه مثل یه چراغ قوه تو تاریکی شب.......

به نظر من عشق یه موجود که همه ی کسایی که عاشق میشن رو بنده ی خودش می کنه،حتی مغرورترین آدما...........

نمی دونم چرا ما آدما عشقو کثیف می کنیم ...........

خوش به حال همتون که عاشق شدید همتون از سد بلند عشق رد شدید........

اما من دوست ندارم عاشق بشم اون داره دنبالم میاد مثل قایموشک اون چشم گذاشت و من به جای قایم شدن فرار کردم ..........

هنوز هم دارم فرار می کنم نمی دونم کی و کجا منوو می بینه و بهم با صدای بلند میگه سوختی و من برنده شدم...................

اما نمی خوام منو بگیره ،اصلا نمی خوام خیلی تو راه قایم شدن تقلب کردم هنوز هم دارم تقلب می کنم اما کی اون منو بینه و نمره ی منو صفر بده معلوم
نیست..........

نه گلم با وجود شماها آدم حس تنهایی رو از یاد می بره.........

واقیعتو می گم گلم......

من دوست ندارم فعلا عاشق شم .............. اصلا آمادگیشو ندارم........

می دونم یکم قاطی دارم ولی ایشالله یه 5 یا 6 سال دیگه خدا بخواد اون موقع عاشق شم....... کاش عاشق شدن یه تایمری یا زمان سنج داشت که آدم خودش میزونش می کرد.........

و و قتی که عاشق بشم به هیچ کس نمی گم و نمی ذارم کسی بفهمه............

و فکر می کنم زیبایی عشق تو همینه.......

حتی نمی ذارم کسی که دوستش دارم بفهمه......


(البته اینو بگم بعد از این این هستی و عسل کله ی من رو می کنن که چرا نمی خوای به ما بگی)

صبا جون خيلي از حرفات خوشم مياد

اينکه نهايت عشق اينه که دروني باشه

الهام نوشته است:

صبا جون خيلي از حرفات خوشم مياد

اينکه نهايت عشق اينه که دروني باشه

ممنون

من هم پست های قبلتو خوندم........ در مورد عشق که باید دلیل داشته باشه........

اینو خیلی قبول دارم.............

خوب سفت کاری کردی من پشتتم.........

s@ba نوشته است:

Jany نوشته است:

صبا جون اول آرزوی سلامتی پدرت را دارم
و دوم اینکه یه ضرب المثل (نمیدونم مال کدوم کشور اروپایی )خوندم که مضمونش اینه
اگه به دنبال عشق بری ازت فرار میکنه اما اگه ازش فار کنی دنبالت میاد
پس اگه میخوای راحت بشی ازش فرار نکن برو دنبالش
به امید اینکه هرچه زودتر پدر غزیز خوب بشن و تو هم از نگرانی در بیای
خوشحالم که ما را برای آرام شدن انتخاب کردی
خیلی تبلیغی بود نه

s@ba نوشته است:

سلام بچه ها........

نمی دونم توی این اوضاع به ریخته اومدم اینجا چیکار کنم دنبال چی.........

فکر کنم عسل منو اینجا ببینه بخنده ....................

دلم گرفنه بود اومدم یه چیزی بخونم شاید از این حال و اوضاع بیرون بیام.........

این تاپیکو خونمدم هر 9 صفشو اما فقط چشام رو کلمه بود و فکرم جای دیگه.........

جسم و ذهنم با هم نبودن هر کدوم یه جا ..........

تنها جایی هم که اومدم اینجا بود وبس و نمی دونم چرا.......

اما در مورد عشق........

می گن عشق آدمد بزرگ می کنه،می گن عشق چه خوب چه بد مسیر زندگیتو روشن می کنه مثل یه چراغ قوه تو تاریکی شب.......

به نظر من عشق یه موجود که همه ی کسایی که عاشق میشن رو بنده ی خودش می کنه،حتی مغرورترین آدما...........

نمی دونم چرا ما آدما عشقو کثیف می کنیم ...........

خوش به حال همتون که عاشق شدید همتون از سد بلند عشق رد شدید........

اما من دوست ندارم عاشق بشم اون داره دنبالم میاد مثل قایموشک اون چشم گذاشت و من به جای قایم شدن فرار کردم ..........

هنوز هم دارم فرار می کنم نمی دونم کی و کجا منوو می بینه و بهم با صدای بلند میگه سوختی و من برنده شدم...................

اما نمی خوام منو بگیره ،اصلا نمی خوام خیلی تو راه قایم شدن تقلب کردم هنوز هم دارم تقلب می کنم اما کی اون منو بینه و نمره ی منو صفر بده معلوم
نیست..........

نه گلم با وجود شماها آدم حس تنهایی رو از یاد می بره.........

واقیعتو می گم گلم......

من دوست ندارم فعلا عاشق شم .............. اصلا آمادگیشو ندارم........

می دونم یکم قاطی دارم ولی ایشالله یه 5 یا 6 سال دیگه خدا بخواد اون موقع عاشق شم....... کاش عاشق شدن یه تایمری یا زمان سنج داشت که آدم خودش میزونش می کرد.........

و و قتی که عاشق بشم به هیچ کس نمی گم و نمی ذارم کسی بفهمه............

و فکر می کنم زیبایی عشق تو همینه.......

حتی نمی ذارم کسی که دوستش دارم بفهمه......


(البته اینو بگم بعد از این این هستی و عسل کله ی من رو می کنن که چرا نمی خوای به ما بگی)

صباااا؟؟

سر مرت زیادی کرده مامان؟؟

تو عاشق بشی و ما نفهمیم؟؟؟

اولا هنوز زوده...

چه خبره حالا؟؟

دوما تو خودت می دونی عواقب پنهون کاری چیه...

s@ba نوشته است:

الهام نوشته است:

صبا جون خيلي از حرفات خوشم مياد

اينکه نهايت عشق اينه که دروني باشه

ممنون

من هم پست های قبلتو خوندم........ در مورد عشق که باید دلیل داشته باشه........

اینو خیلی قبول دارم.............

خوب سفت کاری کردی من پشتتم.........

آخ جون دیگه تنها نیستم

آخه اینجا زیاد کسی با حرفای من موافق نبود

البته در این مورد

دمت گرم

ممنونم الهام جون و لیلا جون ............



اما در مورد عشق فقط همین که نمیشه گفت همیشه باید عشق رو پنهون کرد بستگی به شرایط و زمانش داره ...........



گاهی اوقات قشنگی عشق به برملا کردن اونه .........گاهی اوقاتم نه کاملا برعکس.......


موضوع یه کم پیچیده شد نه؟...........