داستانی با 3 کلمه....

روال کار اینطور هست که هرکس میتونه 3 کلمه بعد از نفر قبلی بگه و به اینصورت یک داستان ساخته میشه.
شروع:

روزی از روزها

yasamiin نوشته است:

روال کار اینطور هست که هرکس میتونه 3 کلمه بعد از نفر قبلی بگه و به اینصورت یک داستان ساخته میشه.
شروع:

روزی از روزها

روزی از روزها پسری بود که

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود

میلاد می خواست بره ...

به نظر من 3 کلمه خیلی کمه ... 3 جمله بهتره .... نظرتون چیه ؟

MILAD نوشته است:

به نظر من 3 کلمه خیلی کمه ... 3 جمله بهتره .... نظرتون چیه ؟

بگذار یکم با 3 تا کلمه جلو بریم اگه دیدیم سخته عوضش می کنیم
3 تا جمله آخه می بینی هر کدوم یه کامیون شد

میلاد می خواست بره زن خوب بگیره

J
میلاد می خواست بره زن خوب بگیره اما اون باید

اول خونه میخرید.....

بعدش باید می رفت

دختررو راضی میکرد.....

اما دختره خیلی

از میلاد خوشش....

می اومد ولی این

ولی این که برای ازدواج کافی نبود . پس رفت .........

دم مادر عروس را ببیند

وقتی رفت اونجا

برادرش با چوب.....

مشغول رقص کردی بود
(برای اینکه داشتان خشن نشه داداش میلاد گناه داره کتک بخوره)

Jany نوشته است:

مشغول رقص کردی بود
(برای اینکه داشتان خشن نشه داداش میلاد گناه داره کتک بخوره)

مرجان جون دمت گرم خیلی با حالی خواهر
ولی حالا من چطوری ادامه بدم با رقص کردی؟

خواست باکلک مرغابی..........

yasamiin نوشته است:

برادرش با چوب.....

مثل اینکه قصد جون منو کردی ... آره ؟

Jany نوشته است:

مشغول رقص کردی بود
(برای اینکه داشتان خشن نشه داداش میلاد گناه داره کتک بخوره)

دمت گرم مرجان .... ایول که هوامو داری ...

یاسمین یاد بگیر ....

Saghar نوشته است:

خواست باکلک مرغابی..........

این کلک مرغابی چی هست ؟؟؟

خواست با کلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما .........