| داستانی با 3 کلمه.... | |
|
+5Jany MILAD MajidDiab بهاره yasamiin 9 مشترك |
|
نويسنده | پيام |
---|
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الأربعاء يوليو 22, 2009 5:51 pm | |
| میلاد دید این ................ | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الخميس يوليو 23, 2009 10:20 am | |
| میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود
اين مطلب آخرين بار توسط Jany در الخميس يوليو 23, 2009 10:23 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است. | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الخميس يوليو 23, 2009 10:21 am | |
| | |
|
| |
MILAD عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 1601 Age : 33 Location : تهران Registration date : 2008-02-14
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الخميس يوليو 23, 2009 2:25 pm | |
| پس از طریق دوستی وارد شد و ....... | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الخميس يوليو 23, 2009 3:01 pm | |
| | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... السبت يوليو 25, 2009 8:39 am | |
| تا اونجا که میتونست........................... | |
|
| |
yasamiin عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2958 Age : 37 Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸ Registration date : 2007-12-18
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... السبت يوليو 25, 2009 2:29 pm | |
| | |
|
| |
yasamiin عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2958 Age : 37 Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸ Registration date : 2007-12-18
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... السبت يوليو 25, 2009 2:34 pm | |
| خون کرد چون..... | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الأحد يوليو 26, 2009 7:08 am | |
| روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلیاز میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شد و دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)
بچه ها بیاد از این به بعد جمله های قبلی رو هم کپی بگیریم تا یه داستان کامل داشته باشیم. من همه ش رو جمع کردم. | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الأحد يوليو 26, 2009 3:59 pm | |
| روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلیاز میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شد و دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... | |
|
| |
yasamiin عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2958 Age : 37 Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸ Registration date : 2007-12-18
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الإثنين يوليو 27, 2009 6:50 am | |
| روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلیاز میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شد و دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد...... | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الإثنين يوليو 27, 2009 8:47 am | |
| روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلیاز میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شد و دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری | |
|
| |
yasamiin عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2958 Age : 37 Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸ Registration date : 2007-12-18
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الإثنين أغسطس 03, 2009 2:22 pm | |
| روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلیاز میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شد و دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکار ولی..... | |
|
| |
amir مشتاق
تعداد پستها : 596 Location : یه جا از زمین خدا Registration date : 2008-06-10
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الثلاثاء أغسطس 04, 2009 11:38 am | |
| روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلیاز میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شد و دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکار ولی هر چی فکر کرد... | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الأربعاء أغسطس 05, 2009 6:47 am | |
| روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلیاز میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شد و دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکار ولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش... | |
|
| |
بهاره عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 7588 Location : قم Registration date : 2007-12-25
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الأربعاء أغسطس 05, 2009 11:34 am | |
| روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شد و دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکار ولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم..... | |
|
| |
amir مشتاق
تعداد پستها : 596 Location : یه جا از زمین خدا Registration date : 2008-06-10
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الأربعاء أغسطس 05, 2009 2:30 pm | |
| روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شد و دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکار ولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یکی... | |
|
| |
بهاره عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 7588 Location : قم Registration date : 2007-12-25
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الأربعاء أغسطس 05, 2009 3:21 pm | |
| روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شد و دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکار ولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز ........ | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الخميس أغسطس 06, 2009 5:56 am | |
| روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شد و دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکار ولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین | |
|
| |
yasamiin عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2958 Age : 37 Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸ Registration date : 2007-12-18
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الخميس أغسطس 06, 2009 6:16 am | |
| روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شد و دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکار ولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی..... | |
|
| |
بهاره عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 7588 Location : قم Registration date : 2007-12-25
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الخميس أغسطس 06, 2009 6:57 am | |
| روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شد و دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکار ولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي ... | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الخميس أغسطس 06, 2009 10:04 am | |
| روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شد و دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکار ولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد... | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... السبت أغسطس 08, 2009 5:10 pm | |
| روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشدا مین حکیم کلی..... | |
|
| |
Jany عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2939 Location : قلب شما Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الأحد أغسطس 09, 2009 6:40 am | |
| روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشدامین حکیم کلی فکر کرده سرانجام..... | |
|
| |
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الأحد أغسطس 09, 2009 6:42 am | |
| روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشدامین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد | |
|
| |
| داستانی با 3 کلمه.... | |
|