هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.


 
الرئيسيةالرئيسية  PortalPortal  جستجوجستجو  أحدث الصورأحدث الصور  ثبت نامثبت نام  ورود  

 

 داستانی با 3 کلمه....

اذهب الى الأسفل 
+5
Jany
MILAD
MajidDiab
بهاره
yasamiin
9 مشترك
رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1, 2, 3, 4, 5  الصفحة التالية
نويسندهپيام
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالأحد أغسطس 09, 2009 9:47 am

روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم .........
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشدامین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس....
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
yasamiin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
yasamiin


تعداد پستها : 2958
Age : 37
Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸
Registration date : 2007-12-18

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالأحد أغسطس 09, 2009 1:07 pm

روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم .........
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشدامین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس....

رفت پیش فالگیر...... geek
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالأحد أغسطس 09, 2009 2:03 pm

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم .........
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند ......
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالأحد أغسطس 09, 2009 3:16 pm

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم .........
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
yasamiin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
yasamiin


تعداد پستها : 2958
Age : 37
Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸
Registration date : 2007-12-18

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالإثنين أغسطس 10, 2009 7:35 am

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم .........
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت

اصلا دخالت نکن..... Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالإثنين أغسطس 10, 2009 9:41 am

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم .........
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالأربعاء أغسطس 12, 2009 8:57 am

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم .........
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
yasamiin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
yasamiin


تعداد پستها : 2958
Age : 37
Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸
Registration date : 2007-12-18

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالأربعاء أغسطس 12, 2009 12:46 pm

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم .........
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست

فالگیرو به قتل برسونه...... affraid
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
nAvId
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
nAvId


تعداد پستها : 2240
Age : 36
Location : همه جاي ايران سراي من است
Registration date : 2007-12-04

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالأحد أغسطس 23, 2009 6:14 pm

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت ...
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.werfriends.blogfa.com
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالأحد أغسطس 23, 2009 6:44 pm

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش ....
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
yasamiin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
yasamiin


تعداد پستها : 2958
Age : 37
Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸
Registration date : 2007-12-18

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالإثنين أغسطس 24, 2009 2:06 pm

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش ....
یاسمین و بهش گفت:.....
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالثلاثاء أغسطس 25, 2009 10:31 am

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش ....یاسمین و بهش گفت
یاسمین یه کاری کن
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالجمعة أغسطس 28, 2009 8:23 am

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش ....یاسمین و بهش گفت
یاسمین یه کاری کن یاسمین زنگ زد به مرجان........
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالجمعة أغسطس 28, 2009 10:44 am

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش ....یاسمین و بهش گفت
یاسمین یه کاری کن یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالجمعة أغسطس 28, 2009 10:50 am

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین
و بهش گفت ياسمین یه کاری کن
یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت
مرجان هم گفت...
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالجمعة أغسطس 28, 2009 11:00 am

مرجان بیا بگو Laughing Shocked
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
yasamiin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
yasamiin


تعداد پستها : 2958
Age : 37
Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸
Registration date : 2007-12-18

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالجمعة أغسطس 28, 2009 12:38 pm

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین
و بهش گفت ياسمین یه کاری کن
یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت
مرجان هم گفت
اگه از من میشنوی.....
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالجمعة أغسطس 28, 2009 2:35 pm

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین
و بهش گفت ياسمین یه کاری کن
یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت
مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
Yasaman
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Yasaman


تعداد پستها : 2411
Location : بندر بوشهر
Registration date : 2007-12-02

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالجمعة أغسطس 28, 2009 2:49 pm

مگه امین در مورد قتل فالگیره زنگ نزده بوده؟ scratch

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین
و بهش گفت ياسمین یه کاری کن
یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت
مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن. امینم گفت من که
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.yassesefid.blogfa.com
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالجمعة أغسطس 28, 2009 3:22 pm

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین
و بهش گفت ياسمین یه کاری کن
یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت
مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن. امینم گفت من که از اول گفتم
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
Yasaman
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Yasaman


تعداد پستها : 2411
Location : بندر بوشهر
Registration date : 2007-12-02

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالأحد أغسطس 30, 2009 4:40 am

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین
و بهش گفت ياسمین یه کاری کن
یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت
مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن. امینم گفت من که از اول گفتم خراب رفيقم. نمي تونم.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.yassesefid.blogfa.com
yasamiin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
yasamiin


تعداد پستها : 2958
Age : 37
Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸
Registration date : 2007-12-18

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالأربعاء سبتمبر 02, 2009 4:08 pm

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین
و بهش گفت ياسمین یه کاری کن
یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت
مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن. امینم گفت من که از اول گفتم خراب رفيقم. نمي تونم

خودت قیدشو بزن..... Twisted Evil
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Yasaman
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Yasaman


تعداد پستها : 2411
Location : بندر بوشهر
Registration date : 2007-12-02

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالخميس سبتمبر 03, 2009 1:47 pm

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین
و بهش گفت ياسمین یه کاری کن
یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت
مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن. امینم گفت من که از اول گفتم خراب رفيقم. نمي تونم
خودت قیدشو بزن. مرجانم گفت چرا. . .
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.yassesefid.blogfa.com
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالخميس سبتمبر 03, 2009 2:02 pm

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین
و بهش گفت ياسمین یه کاری کن
یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت
مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن. امینم گفت من که از اول گفتم خراب رفيقم. نمي تونم
خودت قیدشو بزن. مرجانم گفت چرا نمی رید پیش مجید
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
Yasaman
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Yasaman


تعداد پستها : 2411
Location : بندر بوشهر
Registration date : 2007-12-02

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 3 Icon_minitimeالخميس سبتمبر 03, 2009 2:19 pm

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین
و بهش گفت ياسمین یه کاری کن
یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت
مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن. امینم گفت من که از اول گفتم خراب رفيقم. نمي تونم
خودت قیدشو بزن. مرجانم گفت چرا نمی رید پیش مجید. امينم گفت مگه. . .
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.yassesefid.blogfa.com
 
داستانی با 3 کلمه....
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 3 از 5رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1, 2, 3, 4, 5  الصفحة التالية
 مواضيع مماثلة
-

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
 :: خنده و سرگرمی :: بازی و سرگرمی-
پرش به: