| داستانی با 3 کلمه.... | |
|
+5Jany MILAD MajidDiab بهاره yasamiin 9 مشترك |
|
نويسنده | پيام |
---|
بهاره عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 7588 Location : قم Registration date : 2007-12-25
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الأحد أغسطس 09, 2009 9:47 am | |
| روزی از روزهاپسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشدامین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس.... | |
|
| |
yasamiin عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2958 Age : 37 Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸ Registration date : 2007-12-18
| |
| |
بهاره عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 7588 Location : قم Registration date : 2007-12-25
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الأحد أغسطس 09, 2009 2:03 pm | |
| روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند ...... | |
|
| |
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الأحد أغسطس 09, 2009 3:16 pm | |
| روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت | |
|
| |
yasamiin عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2958 Age : 37 Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸ Registration date : 2007-12-18
| |
| |
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الإثنين أغسطس 10, 2009 9:41 am | |
| روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الأربعاء أغسطس 12, 2009 8:57 am | |
| روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم ......... از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست | |
|
| |
yasamiin عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2958 Age : 37 Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸ Registration date : 2007-12-18
| |
| |
nAvId عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2240 Age : 36 Location : همه جاي ايران سراي من است Registration date : 2007-12-04
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الأحد أغسطس 23, 2009 6:14 pm | |
| روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت ... | |
|
| |
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الأحد أغسطس 23, 2009 6:44 pm | |
| روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش .... | |
|
| |
yasamiin عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2958 Age : 37 Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸ Registration date : 2007-12-18
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الإثنين أغسطس 24, 2009 2:06 pm | |
| روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش ....یاسمین و بهش گفت:..... | |
|
| |
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الثلاثاء أغسطس 25, 2009 10:31 am | |
| روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش ....یاسمین و بهش گفت یاسمین یه کاری کن | |
|
| |
Saghar عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6513 Location : یه جایی میون مردم خاکی Registration date : 2008-12-24
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الجمعة أغسطس 28, 2009 8:23 am | |
| روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش ....یاسمین و بهش گفت یاسمین یه کاری کن یاسمین زنگ زد به مرجان........ | |
|
| |
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الجمعة أغسطس 28, 2009 10:44 am | |
| روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش ....یاسمین و بهش گفت یاسمین یه کاری کن یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت | |
|
| |
بهاره عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 7588 Location : قم Registration date : 2007-12-25
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الجمعة أغسطس 28, 2009 10:50 am | |
| روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین و بهش گفت ياسمین یه کاری کن یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت مرجان هم گفت... | |
|
| |
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| |
| |
yasamiin عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2958 Age : 37 Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸ Registration date : 2007-12-18
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الجمعة أغسطس 28, 2009 12:38 pm | |
| روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین و بهش گفت ياسمین یه کاری کن یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت مرجان هم گفت اگه از من میشنوی..... | |
|
| |
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الجمعة أغسطس 28, 2009 2:35 pm | |
| روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین و بهش گفت ياسمین یه کاری کن یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن | |
|
| |
Yasaman عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2411 Location : بندر بوشهر Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الجمعة أغسطس 28, 2009 2:49 pm | |
| مگه امین در مورد قتل فالگیره زنگ نزده بوده؟ روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین و بهش گفت ياسمین یه کاری کن یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن. امینم گفت من که | |
|
| |
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الجمعة أغسطس 28, 2009 3:22 pm | |
| روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین و بهش گفت ياسمین یه کاری کن یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن. امینم گفت من که از اول گفتم | |
|
| |
Yasaman عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2411 Location : بندر بوشهر Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الأحد أغسطس 30, 2009 4:40 am | |
| روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین و بهش گفت ياسمین یه کاری کن یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن. امینم گفت من که از اول گفتم خراب رفيقم. نمي تونم. | |
|
| |
yasamiin عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2958 Age : 37 Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸ Registration date : 2007-12-18
| |
| |
Yasaman عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2411 Location : بندر بوشهر Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الخميس سبتمبر 03, 2009 1:47 pm | |
| روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین و بهش گفت ياسمین یه کاری کن یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن. امینم گفت من که از اول گفتم خراب رفيقم. نمي تونم خودت قیدشو بزن. مرجانم گفت چرا. . . | |
|
| |
MajidDiab عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 6314 Age : 39 Location : تهران / تبریز Registration date : 2007-12-05
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الخميس سبتمبر 03, 2009 2:02 pm | |
| روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین و بهش گفت ياسمین یه کاری کن یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن. امینم گفت من که از اول گفتم خراب رفيقم. نمي تونم خودت قیدشو بزن. مرجانم گفت چرا نمی رید پیش مجید | |
|
| |
Yasaman عضو باشگاه 1000 تایی
تعداد پستها : 2411 Location : بندر بوشهر Registration date : 2007-12-02
| عنوان: رد: داستانی با 3 کلمه.... الخميس سبتمبر 03, 2009 2:19 pm | |
| روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره. اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد. اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود . پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد، پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد، پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین و بهش گفت ياسمین یه کاری کن یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن. امینم گفت من که از اول گفتم خراب رفيقم. نمي تونم خودت قیدشو بزن. مرجانم گفت چرا نمی رید پیش مجید. امينم گفت مگه. . . | |
|
| |
| داستانی با 3 کلمه.... | |
|