هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.


 
الرئيسيةالرئيسية  PortalPortal  جستجوجستجو  أحدث الصورأحدث الصور  ثبت نامثبت نام  ورود  

 

 داستانی با 3 کلمه....

اذهب الى الأسفل 
+5
Jany
MILAD
MajidDiab
بهاره
yasamiin
9 مشترك
رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1, 2, 3, 4, 5
نويسندهپيام
Yasaman
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Yasaman


تعداد پستها : 2411
Location : بندر بوشهر
Registration date : 2007-12-02

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالخميس سبتمبر 03, 2009 5:37 pm

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین
و بهش گفت ياسمین یه کاری کن
یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت
مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن. امینم گفت من که از اول گفتم خراب رفيقم. نمي تونم
خودت قیدشو بزن. مرجانم گفت چرا نمی رید پیش مجید. امينم گفت مگه مجید بی کاره ولی بيكارم كه باشه بالاخره چاره دستشه. اما ميدونم راحت میتونه تو رو راهنمايي كنه و به مقصد برسونه. خلاصه رفتن سراغش وقضیه رو گفتن. مجيد هم گفت میرم پیش داداشش و باهاش صحبت ميكنم صبح که شد دست اين دوتارو گرفت و برد محضر. داداش عروسم بود مجید با داداشش حرف زد و راضيش کرد اما داداشه مهريه رو بالا اعلام کرد و دوباره دعوا شد اما باز مجید آتيش رو خوابوند
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.yassesefid.blogfa.com
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالخميس سبتمبر 03, 2009 5:45 pm

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین
و بهش گفت ياسمین یه کاری کن
یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت
مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن. امینم گفت من که از اول گفتم خراب رفيقم. نمي تونم
خودت قیدشو بزن. مرجانم گفت چرا نمی رید پیش مجید. امينم گفت مگه مجید بی کاره ولی بيكارم كه باشه بالاخره چاره دستشه. اما ميدونم راحت میتونه تو رو راهنمايي كنه و به مقصد برسونه. خلاصه رفتن سراغش وقضیه رو گفتن. مجيد هم گفت میرم پیش داداشش و باهاش صحبت ميكنم صبح که شد دست اين دوتارو گرفت و برد محضر. داداش عروسم بود مجید با داداشش حرف زد و راضيش کرد اما داداشه مهريه رو بالا اعلام کرد و دوباره دعوا شد اما باز مجید آتيش رو خوابوند و به میلاد گفت
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
Yasaman
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Yasaman


تعداد پستها : 2411
Location : بندر بوشهر
Registration date : 2007-12-02

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالخميس سبتمبر 03, 2009 5:49 pm

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین
و بهش گفت ياسمین یه کاری کن
یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت
مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن. امینم گفت من که از اول گفتم خراب رفيقم. نمي تونم
خودت قیدشو بزن. مرجانم گفت چرا نمی رید پیش مجید. امينم گفت مگه مجید بی کاره ولی بيكارم كه باشه بالاخره چاره دستشه. اما ميدونم راحت میتونه تو رو راهنمايي كنه و به مقصد برسونه. خلاصه رفتن سراغش وقضیه رو گفتن. مجيد هم گفت میرم پیش داداشش و باهاش صحبت ميكنم صبح که شد دست اين دوتارو گرفت و برد محضر. داداش عروسم بود مجید با داداشش حرف زد و راضيش کرد اما داداشه مهريه رو بالا اعلام کرد و دوباره دعوا شد اما باز مجید آتيش رو خوابوند و به میلاد گفت زود قال قضيه رو بكن
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.yassesefid.blogfa.com
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالخميس سبتمبر 03, 2009 5:53 pm

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین
و بهش گفت ياسمین یه کاری کن
یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت
مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن. امینم گفت من که از اول گفتم خراب رفيقم. نمي تونم
خودت قیدشو بزن. مرجانم گفت چرا نمی رید پیش مجید. امينم گفت مگه مجید بی کاره ولی بيكارم كه باشه بالاخره چاره دستشه. اما ميدونم راحت میتونه تو رو راهنمايي كنه و به مقصد برسونه. خلاصه رفتن سراغش وقضیه رو گفتن. مجيد هم گفت میرم پیش داداشش و باهاش صحبت ميكنم صبح که شد دست اين دوتارو گرفت و برد محضر. داداش عروسم بود مجید با داداشش حرف زد و راضيش کرد اما داداشه مهريه رو بالا اعلام کرد و دوباره دعوا شد اما باز مجید آتيش رو خوابوند و به میلاد گفت زود قال قضيه رو بكن و عقد کردن (میلاد کحایی که زنت دادیم lol! )
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
yasamiin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
yasamiin


تعداد پستها : 2958
Age : 37
Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸
Registration date : 2007-12-18

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالجمعة سبتمبر 04, 2009 7:50 am

وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود


ببخشید این تیکه داستان چی بود؟

Laughing Laughing Laughing Laughing


حالا چیکار کنیم؟بریم یه داستان دیگه یا همینو ادامه بدیم؟ scratch دیگه میلاد زن گرفت رفت خونه بخت ....

مجید میخوای این دفعه تو رو زن بدیم؟ lol! lol!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالأحد سبتمبر 06, 2009 5:52 pm

روزی از روزها پسری بود که اسمش میلاد بود. میلاد می خواست بره زن خوب بگیره.
اما اون بایداول خونه میخرید.بعدش باید می رفت دختر رو راضی میکرد.
اما دختره خیلی از میلاد خوشش می اومد ولی این برای ازدواج کافی نبود .
پس رفت دم مادر عروس را ببیند.وقتی رفت اونجا برادرش با چوب
مشغول رقص کردی بود.خواست باکلک مرغابی حال برادر دختررو بگیره اما
میلاد دید این بعدا دردسر ساز میشود.پس از طریق دوستی وارد شدو دل برادر عروس راتا اونجا که میتونست
خون کرد چون مرد گنده حسود و (منظورم برادر عروسه)در عین حال دلرحم
از میلاد خوشش نمیومد.میلاد باید کاری میکرد شاهکارولی هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسيد،
پس تصميم گرفت با یک ترفند جالب و كارساز با کمک دوستش امین که پسر خیلی باهوش و
شجاعي بود چاره ای بیندیشد امین حکیم کلی فکر کرده سرانجام چاره ای واسه میلاد پيدا كرد،
پس رفت پیش فالگیر كه فالش بخواند فالگیر بهش گفت
اصلا دخالت نکن اما میلاد برعکس از امین خواست
فالگیرو به قتل برسونه. امین دلش رو نداشت بعدش اومد پیش یاسمین
و بهش گفت ياسمین یه کاری کن
یاسمین زنگ زد به مرجان و قضیه رو گفت
مرجان هم گفت اگه از من میشنوی قید دختر رو بزن. امینم گفت من که از اول گفتم خراب رفيقم. نمي تونم
خودت قیدشو بزن. مرجانم گفت چرا نمی رید پیش مجید. امينم گفت مگه مجید بی کاره ولی بيكارم كه باشه بالاخره چاره دستشه. اما ميدونم راحت میتونه تو رو راهنمايي كنه و به مقصد برسونه. خلاصه رفتن سراغش وقضیه رو گفتن. مجيد هم گفت میرم پیش داداشش و باهاش صحبت ميكنم صبح که شد دست اين دوتارو گرفت و برد محضر. داداش عروسم بود مجید با داداشش حرف زد و راضيش کرد اما داداشه مهريه رو بالا اعلام کرد و دوباره دعوا شد اما باز مجید آتيش رو خوابوند و به میلاد گفت زود قال قضيه رو بكن و عقد کردن (میلاد کحایی که زنت دادیم )

ميلاد كه پاش به گود رفته بود و زن گرفته بود affraid تصميم گرفت آستيني هم واسه رفقا بالا بزنه كه بعد از يه سال خواست خواهرزاده ي خانومشا ببنده به
ريش آقا مجيد خودمون Laughing خلاصه اينكه قصه ي مجيد شروع شد.............
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
yasamiin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
yasamiin


تعداد پستها : 2958
Age : 37
Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸
Registration date : 2007-12-18

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالجمعة سبتمبر 11, 2009 8:14 am

مجید گفت ای بابا....
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالأحد سبتمبر 13, 2009 10:24 am

مجید گفت ای بابا من زن ميخوام چيكار؟....
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالأحد سبتمبر 13, 2009 2:03 pm

من درس می خونم
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
Yasaman
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Yasaman


تعداد پستها : 2411
Location : بندر بوشهر
Registration date : 2007-12-02

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالثلاثاء سبتمبر 15, 2009 4:07 pm

مجید گفت ای بابا من زن ميخوام چيكار؟ من درس می خونم، ولی اشکالی نداره...
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.yassesefid.blogfa.com
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالثلاثاء سبتمبر 15, 2009 11:16 pm

مجید گفت ای بابا من زن ميخوام چيكار؟ من درس می خونم، ولی اشکالی نداره شتريه كه در Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Yasaman
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Yasaman


تعداد پستها : 2411
Location : بندر بوشهر
Registration date : 2007-12-02

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالأربعاء سبتمبر 16, 2009 5:43 pm

مجید گفت ای بابا من زن ميخوام چيكار؟ من درس می خونم، ولی اشکالی نداره شتريه كه در خونه ام خوابیده Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.yassesefid.blogfa.com
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالخميس سبتمبر 17, 2009 8:50 am

مجید گفت ای بابا من زن ميخوام چيكار؟ من درس می خونم، ولی اشکالی نداره شتريه كه در خونه ام خوابیده .
زنگ زد به ياسمين......
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Yasaman
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Yasaman


تعداد پستها : 2411
Location : بندر بوشهر
Registration date : 2007-12-02

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالخميس سبتمبر 17, 2009 11:16 am

مجید گفت ای بابا من زن ميخوام چيكار؟ من درس می خونم، ولی اشکالی نداره شتريه كه در خونه ام خوابیده .
زنگ زد به ياسمين که بره براش خواستگاری.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.yassesefid.blogfa.com
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالإثنين سبتمبر 21, 2009 6:44 pm

مجید گفت ای بابا من زن ميخوام چيكار؟ من درس می خونم، ولی اشکالی نداره شتريه كه در خونه ام خوابیده .
زنگ زد به ياسمين که بره براش خواستگاری.اونم از امين مشورت خواست.......... Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Yasaman
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Yasaman


تعداد پستها : 2411
Location : بندر بوشهر
Registration date : 2007-12-02

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالثلاثاء سبتمبر 22, 2009 11:42 am

مجید گفت ای بابا من زن ميخوام چيكار؟ من درس می خونم، ولی اشکالی نداره شتريه كه در خونه ام خوابیده .
زنگ زد به ياسمين که بره براش خواستگاری.اونم از امين مشورت خواست. امینم گفت بریم!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.yassesefid.blogfa.com
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالثلاثاء سبتمبر 22, 2009 5:15 pm

مجید گفت ای بابا من زن ميخوام چيكار؟ من درس می خونم، ولی اشکالی نداره شتريه كه در خونه ام خوابیده .
زنگ زد به ياسمين که بره براش خواستگاری.اونم از امين مشورت خواست. امینم گفت بریم !



خلاصه وعده كردن..........
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
yasamiin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
yasamiin


تعداد پستها : 2958
Age : 37
Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸
Registration date : 2007-12-18

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالأربعاء سبتمبر 23, 2009 4:26 pm

مجید گفت ای بابا من زن ميخوام چيكار؟ من درس می خونم، ولی اشکالی نداره شتريه كه در خونه ام خوابیده .
زنگ زد به ياسمين که بره براش خواستگاری.اونم از امين مشورت خواست. امینم گفت بریم
خلاصه وعده كردن
یاسمین یکی رو معرفی کنه.....
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالأربعاء سبتمبر 23, 2009 5:04 pm

مجید گفت ای بابا من زن ميخوام چيكار؟ من درس می خونم، ولی اشکالی نداره شتريه كه در خونه ام خوابیده .
زنگ زد به ياسمين که بره براش خواستگاری.اونم از امين مشورت خواست. امینم گفت بریم
خلاصه وعده كردن یاسمین یکی رو معرفی کنه اما مجید مریض شد !
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
yasamiin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
yasamiin


تعداد پستها : 2958
Age : 37
Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸
Registration date : 2007-12-18

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالأربعاء سبتمبر 23, 2009 5:12 pm

مجید گفت ای بابا من زن ميخوام چيكار؟ من درس می خونم، ولی اشکالی نداره شتريه كه در خونه ام خوابیده .
زنگ زد به ياسمين که بره براش خواستگاری.اونم از امين مشورت خواست. امینم گفت بریم
خلاصه وعده كردن یاسمین یکی رو معرفی کنه اما مجید مریض شد !

مجید از ذوقش تب کرد..... داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_twisted
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالأربعاء سبتمبر 23, 2009 5:19 pm

مجید گفت ای بابا من زن ميخوام چيكار؟ من درس می خونم، ولی اشکالی نداره شتريه كه در خونه ام خوابیده .
زنگ زد به ياسمين که بره براش خواستگاری.اونم از امين مشورت خواست. امینم گفت بریم
خلاصه وعده كردن یاسمین یکی رو معرفی کنه اما مجید مریض شد !
[color=red]مجید از ذوقش تب کرد طبيب آبادي رفته بود........ داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_lol
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
yasamiin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
yasamiin


تعداد پستها : 2958
Age : 37
Location : *ايران*تهران*خاكم*وطنم*.-~*¨¨`*~-.¸,.-~*¨¨`*~-.¸
Registration date : 2007-12-18

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالأربعاء سبتمبر 23, 2009 5:47 pm

مجید گفت ای بابا من زن ميخوام چيكار؟ من درس می خونم، ولی اشکالی نداره شتريه كه در خونه ام خوابیده .
زنگ زد به ياسمين که بره براش خواستگاری.اونم از امين مشورت خواست. امینم گفت بریم
خلاصه وعده كردن یاسمین یکی رو معرفی کنه اما مجید مریض شد !
مجید از ذوقش تب کرد طبيب آبادي رفته بود برای معالجه میلاد.....
داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 _
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
MajidDiab
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
MajidDiab


تعداد پستها : 6314
Age : 39
Location : تهران / تبریز
Registration date : 2007-12-05

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالخميس سبتمبر 24, 2009 3:51 pm

مجید گفت ای بابا من زن ميخوام چيكار؟ من درس می خونم، ولی اشکالی نداره شتريه كه در خونه ام خوابیده .
زنگ زد به ياسمين که بره براش خواستگاری.اونم از امين مشورت خواست. امینم گفت بریم
خلاصه وعده كردن یاسمین یکی رو معرفی کنه اما مجید مریض شد !
مجید از ذوقش تب کرد طبيب آبادي رفته بود برای معالجه میلاد.....
اما زود حالش خوب شد
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.a-d-w.blogfa.com
Yasaman
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Yasaman


تعداد پستها : 2411
Location : بندر بوشهر
Registration date : 2007-12-02

داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Empty
پستعنوان: رد: داستانی با 3 کلمه....   داستانی با 3 کلمه.... - صفحة 5 Icon_minitimeالخميس سبتمبر 24, 2009 4:42 pm

MajidDiab نوشته است:
مجید گفت ای بابا من زن ميخوام چيكار؟ من درس می خونم، ولی اشکالی نداره شتريه كه در خونه ام خوابیده .
زنگ زد به ياسمين که بره براش خواستگاری.اونم از امين مشورت خواست. امینم گفت بریم
خلاصه وعده كردن یاسمین یکی رو معرفی کنه اما مجید مریض شد !
مجید از ذوقش تب کرد طبيب آبادي رفته بود برای معالجه میلاد.....
اما زود حالش خوب شد

معلوم شد داداش مجیدم راس راسی زن می خواد، دلارام جون، مرجان گلم، یاسی خانومم، بهاره جون، محبوبه جون، ساغر خانومی، آنیکا جون، لیلا خانومی و .... بیاین یه کاری بکنیم خب دیگه Laughing Cool Laughing
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
http://www.yassesefid.blogfa.com
 
داستانی با 3 کلمه....
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 5 از 5رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1, 2, 3, 4, 5
 مواضيع مماثلة
-

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
 :: خنده و سرگرمی :: بازی و سرگرمی-
پرش به: