- Arakadrish نوشته است:
- سلام به داش نويدم ...
دير اومدم نه ؟ پس كو غذا ها ؟
همش تموم شد ؟ كي خورد ؟ مجيد كه هنوز نيومده
از اون آب پرتقالت به من ميدي ؟
هوووووش ...
ااا ... چه زود تموم شد
# دوست داري دوستي داشته باشي كه هرگز اون رو نبيني ؟ يعني كدوم رو انتخاب ميكني ، ببينيش يه نه ؟
# به نظر تو ، توي دنياي مجازي بيشتر سوء تفاهم بوجود مياد يا واقعي و چرا ؟
# توي زندگي آينده ات كدوم يكي رو ملاك قرار ميدي ؟ نظر همسرت رو ... يا اعتقادت رو ؟ (خب معلومه ديگه !! ) يعني ميتوني با كسي ازدواج كني
كه عاشقت باشه اما هم عقيده ات نه !!
# دوست داري چند سال زندگي كني ؟
# يه خاطره ي جالب ... هر چي باشه
خب ، فعلا همينا
سلام ، سلام ...
آره ، دير که اومدي ، ولي چه ميشه کرد ديگه ...
غذا ها که ...
والا من خودم مهمون هستم ... از صاب خونه (هلنا و رضا) بپرس ...
احتمالا من رو يه بار ديگه هم دعوت ميکنن ، آخه ميدوني ، مهمون کم خرجي هستم ... براي همين دوباره دعوتم ميکنن ، ايندفعه زودتر بيا ...
ببين تو رو خدا ... کلاسمون به همين آب پرتقال بود که ...
... اون هم پريد ... !
# دوست داري دوستي داشته باشي كه هرگز اون رو نبيني ؟ يعني كدوم رو انتخاب ميكني ، ببينيش يه نه ؟مممممم ...
نه ، فکر نميکنم ...
تا جايي که مشکلي پيش نياد ، دوست دارم که همه دوستانم رو ملاقات کنم ... باز هم تاکيد ميکنم ، تا جايي که مشکلي ايجاد نشه !!!
ولي دوست بودن ، هميشه به ديدن همديگه نيست ... يعني نبايد حتما ببيني کسي رو تا باهاش رابطه دوستانه داشته باشي ...
درست مثل همينجا ...
بهترين دوستان من اينجا هستن و من تقريبا هيچ کدومشون رو نديدم ...
و هيچ مشکلي هم بابت اين موضوع ندارم ...
اگه فکر ميکني به جواب نرسيدي ، به قول خودت ، توضيح بيشتر ميتونه جواب بيشتري رو هم در بر داشته باشه ...
# به نظر تو ، توي دنياي مجازي بيشتر سوء تفاهم بوجود مياد يا واقعي و چرا ؟اتفاقا همين ديشب با يه بنده خدايي داشتم در رابطه با همين موضوع صحبت ميکردم که نصفه و نيمه بحث تموم شد ...
فکر کنم در دنياي مجازي بيشتر سوء تفاهم ايجاد بشه ...
چون همونطور که از اسمش بر مياد ، مجازيه ... حرفايي زده ميشه ... چيزايي گفته ميشه که مثلا اون دو نفر در تقابلشون در دنياي واقعي ، هيچ وقت همچين چيزايي رو نميگن ... ! بلکه سعي ميکنن منطقي تر باشن و حرفي رو بزنن که حساب شده باشه ... !
در دنياي مجازي ، ممکنه شخص مورد نظر ، دنياي ديگه اي براي خودش بسازه ، کاملا متفاوت با چيزي که در حقيقت زندگيش وجود داره ... براي همين ممکنه چيزي بگه که از درونش نيست و بعدا براش مشکلي ايجاد کنه ... يا همون سوء تفاهم ...
ولي در دنياي واقعي ، برخوردها عقلاني تره و منطقي تر ... و بالطبع ، سوء تفاهم هم کمتر بوجود مياد ... !!!
# توي زندگي آينده ات كدوم يكي رو ملاك قرار ميدي ؟ نظر همسرت رو ... يا اعتقادت رو ؟ (خب معلومه ديگه !! ) يعني ميتوني با كسي ازدواج كني كه عاشقت باشه اما هم عقيده ات نه !!ممم ...
سوال سختيه ... !
عشق ارجحيت داره يا منطق و عقيده !!!
خب ... فکر کنم اگه تو عاشق کسي باشي و اون هم عاشقت باشه ، بالاخره يه جوري ميشه که عقيده هر دو يکي ميشه ... يعني بالاخره يکي از اين دو نفر ، عقيده اون نفر ديگه رو قبول ميکنه و اون رو عقيده خودش ميکنه ... !
اما نميدونم ... شايد نشه ...
يعني ممکنه به ريسکش نيارزه ... يعني مثلا تو عقيده ت عوض بشه ، شايد بگين خب بشه ، مگه چي ميشه ؟ بالاخره اون طرف ديگه هم عقيده داره ديگه ، يه احتمال 50 به 50 هست و ممکنه تو ببازي ...
و اين در حاليه که قبل از اون همش فکر ميکردي عقيده خودت کاملا درسته ... !!!
حالا عقيده هاي کوچيک رو ميشه کاريش کرد ... اما عقايد اصلي وجودي رو نميشه کاريش کرد ...
سعي ميکنم اصلا همچين اتفاقي برام نيفته که بخوام انتخاب کنم ...
شايد هم عقيده رو مد نظر قرار بدم (البته ، همون عقايد اصلي وجودي رو ميگم ...)
... نميدونم ...
# دوست داري چند سال زندگي كني ؟دوست ندارم اونقدر زندگي کنم که به همه آرزوهام برسم ... يعني نميخوام به خاطر رسيدن به آرزوها زندگي کنم ...
دوست دارم اونقدري زندگي کنم که فکر کنم مفيد هستم و ميتونم کمکي باشم براي افراد جامعه م ... حالا دوست ، خانواده ، اقوام و ...
ممکنه اين حس مفيد بودن ، تا سن 90 سالگي هم طول بکشه ...
ممکنه تا چند سال ديگه هم طول نکشه ...
منتها چيزي که هست ، اينه که عمر دست من نيست و خدا خودش وقت مناسب رو تشخيص ميده ...
ولي اگه به ميل من بود ، همونطور که گفتم تا جايي که فکر کنم مفيد هستم ميخوام زندگي کنم ... نه درد سر ساز ... !!!
# يه خاطره ي جالب ... هر چي باشهخاطره ...
وقتي عضو اين فروم شدم ... اين يکي از بهترين خاطرات منه ...
فکر کنم دنبال عکسهاي نانسي بودم که به اين فروم هدايت شدم ...
من هفتاد و شيشمين نفري بودم که عضو شده بودم ...
بعد از من هم شيرين جان عضو شد ... بماند ...
اولين پستي که داده بودم ، توي بخش مکالمات عربي بود به گمونم ... و فکر کنم سوال پرسيده بودم ... آره ، سوال بود ...
حالا سوال چي بود دقيقا ، نميدونم والا ...
منتها ميدونم که جاش اونجا نبود و نبايد اونجا ميپرسيدم ...
و هلنا جان هم به من گير داده بود که جاي پرسيدن اين سوال اينجا نيست ...
و من دفعه بعد ، دوباره يه سوال ديگه هم همونجا پرسيده بودم ...
اين دفعه داش رضا بهم گوشزد کرد ... تا بالاخره آدم شدم ...
يادش به خير ... چه سوتي داده بودم ها ...
فکر کنم سومين يا چهارمين پست من هم معرفي خودم بود توي بخش آشنايي ...
اولين بار که به فروم اومدم ، تصادفي بود ...
اما نميدونم چي من رو براي دومين بار به فروم کشوند ... يعني شايد براي گرفتن جواب اون سوالم دوباره اومده بودم ...
نميدونم ، شايد ... !!!
ولي واقعا خوشحالم که براي دومين بار هم به فروم اومدم ...
الان نميدونم چندمين باريه که ميام و توي اين جمع صميمي در خدمتتون هستم ...
ولي اين فروم ، يکي از بهترين خاطرات من ، بلکه بهترين اونهاست ...
خدا رو هم شکر ميکنم بابت اين جمع سالم و دوست داشتني ...
همه تون رو دوست دارم ...
خب ، فعلا هميناممنونم داش سلمان ، منتظر بقيه هم هستم ...