هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.


 
الرئيسيةالرئيسية  PortalPortal  جستجوجستجو  أحدث الصورأحدث الصور  ثبت نامثبت نام  ورود  

 

 انجمن شاعران زنده!

اذهب الى الأسفل 
+14
G H A Z A L
mona
Assal
maryashena
Arakadrish
s@ba
Jany
الهام
yasamiin
Yasaman
amin
بهاره
MajidDiab
دلارام
18 مشترك
رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1 ... 8 ... 12, 13, 14 ... 18 ... 23  الصفحة التالية
نويسندهپيام
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالأحد فبراير 01, 2009 6:52 pm

دخترک خنده کنان گفت که چیست

راز این حلقه زر

راز این حلقه که انگشت مرا

این چنین تنگ گرفه است به بر

راز این حلقه که در چهره او این همه تابش رخشندگی است

مرد حیران شدو گفت :

حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است

همه گفتند مبارک باشد

دخترک گفت دریغا که مرا

باز در معنی آن شک باشد

سالها رفت و شبی

زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر

دید در نقش فروزنده او

روزهایی که به امید وفای شوهر به هدر رفته هدر

زن پریشان شد و نالید که وای

وای بر این حلقه که در چهره او باز هم تابش و رخشندگی است

حلقه بردگی و بندگی است.

همه
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 03, 2009 3:26 pm

دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من
سودای دام عاشقی از سر به در نکرد
هرکس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
دلارام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
دلارام


تعداد پستها : 4639
Location : تهران
Registration date : 2007-12-02

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 03, 2009 5:33 pm

Jany نوشته است:
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من
سودای دام عاشقی از سر به در نکرد
هرکس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد


بسیار زیبا بود
شاعرش کیه عزیزم؟
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
دلارام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
دلارام


تعداد پستها : 4639
Location : تهران
Registration date : 2007-12-02

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 03, 2009 5:43 pm

خوش است خلوت اگر یار یار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
همای گو مفکن سایه شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
هوای کوی تو از سر نمی​رود آری
غریب را دل سرگشته با وطن باشد

به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ
چو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 03, 2009 5:47 pm

دلارام نوشته است:
Jany نوشته است:
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من
سودای دام عاشقی از سر به در نکرد
هرکس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد


بسیار زیبا بود
شاعرش کیه عزیزم؟

دلارام جان از حافظ این شعر
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
amin
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
amin


تعداد پستها : 2691
Registration date : 2007-12-02

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالثلاثاء فبراير 03, 2009 5:51 pm

ای فسانه، فسانه، فسانه
ای خَدنگِ تو را من نشانه
ای علاج دل، ای داروی درد
همره گریه‌های شبانه
با من سوخته در چه کاری؟

ای دریغا ! دریغا ! دریغا
که همه فصل ها هست تیره
از گذشته چو یاد آورم من
چشم بیند ، ولی خیره خیره
پر ز حیرانی و ناگواری

ای فسانه ! رها کن در اشکم
کاتشی شعله زد جان من سوخت
گریه را اختیاری نمانده ست
من چه سازم ؟ جز اینم نیاموخت
هرزه گردی دل ، نغمه ی روح

کس نخواهم زند بر دلم دست
که دلم آشیان دلی هست
زآشیانم اگر حاصلی نیست
من بر آنم کز آن حاصلی هست
به فریب و خیالی، منم خوش ...

نیما یوشیج
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالأربعاء فبراير 04, 2009 8:24 am

دلارام نوشته است:
Jany نوشته است:
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من
سودای دام عاشقی از سر به در نکرد
هرکس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد


بسیار زیبا بود
شاعرش کیه عزیزم؟
منصوب به حافظ ولی شک دارم
به ندرت شعری از حافظ پیدا میشه که تخلص نداشته باشه
ولی توی دیوانهای حافظ این شعر هم هست
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
دلارام
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
دلارام


تعداد پستها : 4639
Location : تهران
Registration date : 2007-12-02

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالجمعة فبراير 06, 2009 7:29 am

نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما آواره نخواهد شد
آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز
وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد
آن را که منم منصب معزول کجا گردد
آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد
آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز
وان مصحف خاموشان سی پاره نخواهد شد
از اشک شود ساقی این دیده من لیکن
بی نرگس مخمورش خماره نخواهد شد
بیمار شود عاشق اما بنمی میرد
ماه ار چه که لاغر شد استاره نخواهد شد
خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر
آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد



مولانا
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالجمعة فبراير 06, 2009 8:06 pm

تومی دانی رنگ چه رنگی است؟
ما را چه میشود!!
دربزرگ شدن ماچیست که خواستیم
کودکی باتمام پاکی ابعادش بگذرد
درکودکی همه ی آرزوهایمان روی تکه کاغذ سپیدی جامیشد
ما بودیم ویک دفترنقاشی وجعبه ی مدادرنگی هایمان
آنچه را آرزوی داشتنش را داشتیم
بامدادکوچکی تصویر می کردیم وبارنگ دلخواهمان رنگی
همه ی ارزویمان این بود که روزی
نقاشیمان رادرست رنگ بزنیم وبدانیم معنی رنگهاچیست
افسوس
افسوس که
حال بزرگ شدیم وباز به آرزویمان نرسیدیم
باز نمیدانیم رنگ چه رنگی است
دنیاچه رنگی است
زندگی چه رنگی است
عشق چه رنگی است
شاید رنگ باورهای کودکیمان رنگ بود
که در گذر آرزویی عبث بی رنگ شد
ساغر
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالأحد فبراير 08, 2009 12:44 pm

در صفت زیبایی زلیخا
چنین گفت آن سخن‌دان سخن‌سنج که در گنجینه بودش از سخن گنج
که در مغرب زمین شاهی بناموس همی زد کوس شاهی، نام تیموس
همه اسباب شاهی حاصل او نمانده آرزویی در دل او
ز فرقش تاج را اقبال‌مندی ز پایش تخت را پایه‌ی بلندی
فلک در خیلش از جوزا کمربند ظفر با بند تیغش سخت‌پیوند
زلیخا نام، زیبا دختری داشت که با او از همه عالم سری داشت
نه دختر، اختری از برج شاهی فروزان گوهری از درج شاهی
نگنجد در بیان وصف جمالش کنم طبع آزمایی با خیالش
ز سر تا پا فرود آیم چو مویش شوم روشن ضمیر از عکس رویش
ز نوشین لعلش استمداد جویم ز وصفش آنچه در گنجد بگویم
قدش نخلی ز رحمت آفریده ز بستان لطافت سر کشیده
ز جوی شهریاری آب خورده ز سرو جویباری آب برده
به فرقش موی، دام هوشمندان ازو تا مشک، فرق، اما نه چندان
فراوان موشکافی کرده شانه نهاده فرق نازک در میانه
ز فرق او، دو نیمه نافه را دل وز او در نافه کار مشک، مشکل
فرو آویخته زلف سمن‌سای فکنده شاخ گل را سایه در پای
دو گیسویش دو هندوی رسن‌ساز ز شمشاد سرافرازش رسن‌باز
فلک درس کمالش کرده تلقین نهاده از جبینش لوح سیمین
ز طرف لوح سیمینش نموده دو نون سرنگون از مشک سوده
به زیر آن دو نون، طرفه دو صادش نوشته کلک صنع اوستادش


« جامي »
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Saghar
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Saghar


تعداد پستها : 6513
Location : یه جایی میون مردم خاکی
Registration date : 2008-12-24

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالإثنين فبراير 09, 2009 7:46 am

بهاره جون شعرقشنگیو انتخاب کردی
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالإثنين فبراير 09, 2009 10:26 am

در خواب دیدن زلیخا، یوسف را


شبی خوش همچو صبح زندگانی نشاط‌افزا چو ایام جوانی
ز جنبش مرغ و ماهی آرمیده حوادث پای در دامن کشیده
درین بستان‌سرای پر نظاره نمانده باز جز چشم ستاره
سگان را طوق گشته حلقه‌ی دم در آن حلقه ره فریادشان گم
ستاده از دهل کوبی دهل‌کوب هجوم خواب دستش بسته بر چوب
نکرده موذن از گلبانگ یا حی فراش غفلت شب‌مردگان طی
زلیخا آن به لب‌ها شکر ناب شده بر نرگسش شیرین، شکرخواب
سرش سوده به بالین جعد سنبل تنش داده به بستر خرمن گل
ز بالین سنبلش در هم شکسته به گل تار حریرش نقش بسته
به خوابش چشم صورت‌بین غنوده ولی چشم دگر از دل گشوده
درآمد ناگه‌اش از در جوانی چه می‌گویم جوانی نی، که جانی
همایون پیکری از عالم نور به باغ خلد کرده غارت حور
کشیده‌قامتی چون تازه‌شمشاد به آزادی، غلام‌اش سرو آزاد
زلیخا چون به رویش دیده بگشاد به یک دیدارش افتاد آنچه افتاد
جمای دید از حد بشر دور ندیده از پری، نشنیده از حور
ز حسن صورت و لطف شمایل اسیرش شد به یک‌دل نی، به صد دل
ز رویش آتشی در سینه افروخت وز آن آتش متاع صبر و دین سوخت
بنامیزد! چه زیبا صورتی بود که صورت کاست واندر معنی افزود
از آن معنی اگر آگاه بودی، یکی از واصلان راه بودی
ولی چون بود در صورت گرفتار نشد در اول از معنی خبردار



جامي
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالإثنين فبراير 09, 2009 10:28 am

بیدار شدن زلیخا از خواب و نهفتن اندوه خود از پرستاران

سحر چون زاغ شب پرواز برداشت خروس صبحگاه آواز برداشت
سمن از آب شبنم روی خود شست بنفشه جعد عنبر بوی خود شست
زلیخا همچنان در خواب نوشین دلش را روی در مهراب دوشین
نبود آن خواب خوش، بیهوشی‌ای بود ز سودای شب‌اش مدهوشی‌ای بود
کنیزان روی بر پایش نهادند پرستاران به دستش بوسه دادند
نقاب از لاله‌ی سیراب بگشاد خمارآلوده چشم از خواب بگشاد
گریبان، مطلع خورشید و مه کرد ز مطلع سرزده، هر سو نگه کرد
ندید از گلرخ دوشین نشانی چو غنچه شد فرو در خود زمانی
بر آن شد کز غم آن سرو چالاک گریبان همچو گل بر تن زند چاک
ولی شرم از کسان بگرفت دستش به دامان صبوری پای بست‌اش
فرو می‌خورد چون غنچه به دل خون نمی‌داد از درون یک شمه بیرون
دهانش با رفیقان در شکرخند دلش چون نیشکر در صد گره، بند
زبانش با حریفان در فسانه به دل از داغ عشق‌اش صد زبانه
نظر بر صورت اغیار می‌داشت ولی پیوسته دل با یار می‌داشت
دلی کز عشق در دام نهنگ است ز جست و جوی کام‌اش، پای لنگ است
برون از یار خود کامی ندارد درونش با کس آرامی ندارد
اگر گوید سخن، با یار گوید وگر جوید مراد، از یار جوید
هزاران بار جانش بر لب آمد که تا آن روز محنت را شب آمد
شب آمد سازگار عشقبازان شب آمد رازدار عشقبازان
چو شب شد روی در دیوار غم کرد به زاری پشت خود چون چنگ خم کرد
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالإثنين فبراير 09, 2009 10:28 am

پرسیدن دایه از حال زلیخا

خوش است از بخردان این نکته گفتن که: مشک و عشق را نتوان نهفتن!
اگر بر مشک گردد پرده صد توی کند غمازی از صد پرده‌اش بوی
زلیخا عشق را پوشیده می‌داشت به سینه تخم غم پوشیده می‌کاشت
ولی سر می‌زد آن هر دم ز جایی همی کرد از درون نشو و نمایی
گهی از گریه چشمش آب می‌ریخت به جای آب خون ناب می‌ریخت
به هر قطره که از مژگان گشادی نهانی راز او بر رو فتادی
گهی از آتش دل آه می‌کرد به گردون دود آهش راه می‌کرد
بدانستی همه کز هیچ باغی نروید لاله‌ای خالی ز داغی
کنیزان این نشانی‌ها چو دیدند خط آشفتگی بر وی کشیدند
ولی روشن نشد کن را سبب چیست قضاجنبان آن حال عجب کیست
همی بست از گمان هر کس خیالی همی کردند با هم قیل و قالی
ولی سر دلش ظاهر نمی‌شد سخن بر هیچ چیز آخر نمی‌شد
از آن جمله، فسونگردایه‌ای داشت که از افسونگری سرمایه‌ای داشت
به راه عاشقی کار آزموده گهی عاشق گهی معشوق بوده
به هم وصلت‌ده معشوق و عاشق موافق‌ساز یار ناموافق
شبی آمد زمین بوسید پیشش به یاد آورد خدمت‌های خویش‌اش
بگفت: «ای غنچه‌ی بستان شاهی! به خاری از تو گلرویان مباهی!
دلت خرم لبت پر خنده بادا! ز فرت بخت ما فرخنده بادا!
چنین آشفته و در هم چرایی؟ چنین با درد و غم همدم چرایی؟
یقین دانم که زد ماهی تو را راه بگو روشن مرا، تا کیست آن ماه!
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالإثنين فبراير 09, 2009 10:29 am

خواب دیدن زلیخا، یوسف را بار دوم

خوش آن دل کاندر او منزل کند عشق ز کار عالم‌اش غافل کند عشق
در او رخشنده برقی برفروزد که صبر و هوش را خرمن بسوزد
زلیخا همچو مه می‌کاست سالی پس از سالی که شد بدرش هلالی،
هلال‌آسا شبی پشت خمیده نشسته در شفق از خون دیده
همی گفت: «ای فلک! با من چه کردی؟ رساندی آفتابم را به زردی
به دست سرکشی دادی عنانم کزو جز سرکشی چیزی ندانم
به بیداری نگردد همنشینم نیاید هم که در خوابش ببینم»
همی گفت این سخن تا پاسی از شب رسیده جانش از اندوه بر لب
ز ناگه زین خیالش خواب بربود نبود آن خواب، بل بیهوشی‌ای بود
هنوزش تن نیاسوده به بستر درآمد آرزوی جانش از در
همان صورت کز اول زد بر او راه، درآمد با رخی روشن‌تر از ماه
نظر چون بر رخ زیبایش انداخت ز جا برجست و سر در پایش انداخت
زمین بوسید کای سرو گل‌اندام! که هم صبرم ز دل بردی هم آرام،
به آن صانع که از نور آفریدت ز هر آلایشی دور آفریدت،
که بر جان من بیدل ببخشای! به پاسخ لعل شکربار بگشای!
بگو با این جمال و دلستانی که ای تو، وز کدامین خاندانی؟
بگفتا: «از نژاد آدم‌ام من ز جنس آب و خاک عالم‌ام من
کنی دعوی که: هستم بر تو عاشق! اگر هستی درین گفتار صادق،
حق مهر و وفای من نگه‌دار! به بی‌جفتی رضای من نگه‌دار!
مرا هم دل به دام توست در بند ز داغ عشق تو هستم نشان‌مند»
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالإثنين فبراير 09, 2009 10:31 am

به خواب دیدن زلیخا، یوسف را بار سوم

زلیخا یک شبی نی صبر و نی هوش به غم همراز و با محنت هم آغوش
کشید از مقنعه موی معنبر فشاند از آتش دل، خاک بر سر
به سجده پشت سرو ناز خم کرد زمین را رشک گلزار ارم کرد
شد از غمگین دل خود غصه‌پرداز به یار خویش کرد این قصه آغاز
که: «ای تاراج تو هوش و قرارم! پریشان کرده‌ای تو روزگارم
مبادا کس به خون آغشته چون من! میان خلق رسوا گشته چون من!
دل مادر ز بد پیوندی‌ام تنگ پدر را آید از فرزندی‌ام ننگ
زدی آتش به جان، چون من خسی را نسوزد کس بدین سان بی‌کسی را»
به آن مقصود جان و دل خطابش بدین‌سان بود، تا بربود خواب‌اش
چو چشمش مست گشت از ساغر خواب به خوابش آمد آن غارتگر خواب
به شکلی خوب‌تر از هر چه گویم ندانم بعد از آن دیگر چه گویم
به زاری دست در دامانش آویخت به پایش از مژه خون جگر ریخت
که: «ای در محنت عشقت رمیده قرارم از دل و خوابم ز دیده!
به پاکی کاینچنین پاک آفریدت ز خوبان دو عالم برگزیدت
که اندوه را کوتاهی‌ای ده! ز نام و شهر خویش آگاهی‌ای ده!»
بگفتا: «گر بدین کارت تمام است، عزیز مصرم و مصرم مقام است
به مصر از خاصگان شاه مصرم عزیزی داد عز و جاه مصرم»
زلیخا چون ز جانان این نشان یافت تو گویی مرده‌ی صد ساله جان یافت
رسیدش باز از آن گفتار چون نوش به تن زور و به جان صبر و به دل هوش
از آن خوابی که دید از بخت بیدار اگر چه خفت مجنون، خاست بیدار
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالإثنين فبراير 09, 2009 10:32 am

آمدن رسولان شاهان چندین کشور به خواستگاری زلیخا

زلیخا گرچه عشق آشفت حالش جهان پر بود از صیت جمالش
به هر جا قصه‌ی حسنش رسیدی شدی مفتون او هر کس شنیدی
سران ملک را سودای او بود به بزم خسروان غوغای او بود
به هر وقت آمدی از شهریاری به امید وصالش خواستگاری
درین فرصت که از قید جنون رست به تخت دلبری هشیار بنشست
رسولان از شه هر مرز و هر بوم چو شاه ملک شام و کشور روم،
فزون از ده تن از ره در رسیدند به درگاه جمالش آرمیدند
یکی منشور ملک و مال در مشت یکی مهر سلیمانی در انگشت
زلیخا را ازین معنی خبر شد ز اندیشه دلش زیر و زبر شد
که با اینان ز مصر آیا کسی هست؟ که عشق مصریان ام پشت بشکست
به سوی مصریان‌ام می‌کشد دل ز مصر ار قاصدی نبود چه حاصل؟
درین اندیشه بود او، که‌ش پدر خواند پدروارش به پیش خویش بنشاند
بگفت:«ای نور چشم و شادی دل! ز بند غم، خط آزادی دل!
به دارالملک گیتی، شهریاران به تخت شهریاری، تاجداران
به دل داغ تمنای تو دارند به سینه تخم سودای تو کارند
به سوی ما به امید قبولی رسیده‌ست اینک از هر یک رسولی
بگویم داستان هر رسول‌ات ببینم تا که می‌افتد قبول‌ات
پدر می‌گفت و او خاموش می‌بود به بوی آشنائی گوش می‌بود
ز شاهان قصه‌ها پی در پی آورد ولی از مصریان دم بر نیاورد
زلیخا دید کز مصر و دیارش نیامد هیچ قاصد خواستگارش
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالإثنين فبراير 09, 2009 10:33 am

رفتن رسول از سوی پدر زلیخا به جانب عزیز مصر

زلیخا داشت از دل بر جگر داغ ز نومیدی فزودش داغ بر داغ
بود هر روز را رو در سفیدی بجز روز سیاه نامیدی
پدر چون بهر مصرش خسته‌جان دید علاج خسته‌جانیش اندر آن دید
که دانایی به راه مصر پوید علاجش از عزیز مصر جوید
ز نزدیکان یکی دانا گزین کرد به دانایی هزارش آفرین کرد
بداد از تحفه‌ها صد گونه چیزش به رفتن رای زد سوی عزیزش
پیامش داد کای دور زمانه تو را بوسیده خاک آستانه!
به هر روز از نوازش‌های گردون عزیزی بر عزیزی بادت افزون!
مرا در برج عصمت آفتابی‌ست که مه را در جگر افکنده تابی‌ست
ز اوج ماه برتر پایه‌ی او ندیده دیده‌ی خور سایه‌ی او
کند پوشیده رخ مه را نظاره که ترسد بیندش چشم ستاره
جز آیینه کسی کم‌دیده رویش بجز شانه کسی نبسوده مویش
نباشد غیر زلفش را میسر که گاهی افکند در پای او سر
جمال او ز گل دامن کشیده که پیراهن به بدنامی دریده
نپوید در فروغ مهر یا ماه که تا با او نگردد سایه همراه
گذر بر چشمه و جوی‌اش نیفتد که چشم عکس بر رویش نیفتد
سرافرازان ز حد روم تا شام همه از شوق او خون‌دل آشام
ولی وی در نیارد سر به هر کس هوای مصر در سر دارد و بس
عزیز مصر چون این قصه بشنود کلاه فخر بر اوج فلک سود
تواضع کرد و گفتا: «من که باشم که در دل تخم این اندیشه پاشم؟
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالإثنين فبراير 09, 2009 10:34 am

فرستادن پدر، زلیخا را به مصر

چو از مصر آمد آن مرد خردمند که از جان زلیخا بگسلد بند،
خبرهای خوش آورد از عزیزش تهی از خویش و، پر کرد از عزیزش
گل بختش شکفتن کرد آغاز همای دولتش آمد به پرواز
ز خوابی بندها بر کارش افتاد خیالی آمد و آن بند بگشاد
بلی هر جا نشاطی یا ملالی‌ست به گیتی در، ز خوابی یا خیالی‌ست
زلیخا را پدر چون شادمان یافت به ترتیب جهاز او عنان تافت
مهیا ساخت بهر آن عروسی هزاران لعبت رومی و روسی
نهاده عقد گوهر بر بناگوش کشیده قوس مشکین گوش تا گوش
کلاه لعل بر سر کج نهاده گره از کاکل مشکین گشاده
ز اطراف کله هر تار کاکل چنان کز زیر لاله شاخ سنبل
کمرهای مرصع بسته بر موی به موی آویخته صد دل ز هر سوی
هزار اسب نکوشکل خوش‌اندام به گاه پویه تند و وقت زین رام
ز گوی پیش چوگان، تیزدوتر ز آب روی سبزه، نرم روتر
اگر سایه فکندی تازیانه برون جستی ز میدان زمانه
چو وحشی‌گور، در صحرا تک‌آور چون آبی‌مرغ، رد دریا شناور
شکن در سنگ خارا کرده از سم گره بر خیزران افکنده در دم
بریده کوه را آسان چو هامون ز فرمان عنان کم رفته بیرون
هزار اشتر همه صاحب شکوهان سراسر پشته‌پشت و کوه کوهان
ز انواع نفایس صد شتروار خراج کشوری بر هر شتر بار
دو صد مفرش ز دیبای گرامی چه مصری و چه رومی و چه شامی
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالإثنين فبراير 09, 2009 10:35 am

دیدن زلیخا عزیز مصر را از شکاف خیمه

عزیز مصر چون افگند سایه در آن خیمه زلیخا بود و دایه
عنان بربودش از کف شوق دیدار به دایه گفت کای دیرینه‌غمخوار
علاجی کن! که یک دیدار بینم کزین پس صبر را دشوار بینم
نباشد شوق دل هرگز از آن بیش که همسایه بود یار وفا کیش
زلیخا را چو دایه مضطرب دید به تدبیرش به گرد خیمه گردید
شکافی زد به صد افسون و نیرنگ در آن خیمه چو چشم خیمگی تنگ
زلیخا کرد از آن خیمه نگاهی برآورد از دل غم‌دیده آهی
که واویلا، عجب کاری‌م افتاد! به سر نابهره دیداری‌م افتاد!
نه آنست این که من در خواب دیدم به جست و جوش این محنت کشیدم
نه آنست این که عقل و هوش من برد عنان دل به بی‌هوشی‌م بسپرد
نه آنست این که گفت از خویش رازم ز بیهوشی به هوش آورد بازم
دریغا! بخت سست‌ام سختی آورد طلوع اخترم بدبختی آورد
برای گنج بردم رنج بسیار فتاد آخر مرا با اژدها کار
چو من در جمله عالم بیدلی نیست میان بیدلان، بی‌حاصلی نیست
خدا را، این فلک، بر من ببخشای! به روی من دری از مهر بگشای!
به رسوایی مدر پیراهنم را! به دست کس میالا دامنم را!
به مقصود دل خود بسته‌ام عهد که دارم پاس گنج خود به صد جهد
مسوز از غم من بی دست و پا را! مده بر گنج من دست، اژدها را!
همی نالید از جان و دل چاک همی مالید روی از درد بر خاک
درآمد مرغ بخشایش به پرواز سروش غیب دادش ناگه آواز
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالإثنين فبراير 09, 2009 10:36 am

به مصر درآمدن زلیخا و نثار افشاندن مصریان بر وی

عزیز آمد به فر شهریاری نشاند از خیمه مه را در عماری
سپه را از پس و پیش و چپ و راست به آیینی که می‌بایست، آراست
ز چتر زر به فرق نیک بختان بپا شد سایه در زرین‌درختان
طرب‌سازان نواها ساز کردند شتربانان حدی آغاز کردند
کنیزان زلیخا خرم و خوش که رست از دیو هجران آن پریوش
عزیز و اهل او هم شادمانه که شد زین‌سان بتی بانوی خانه
زلیخا تلخ‌عمر اندر عماری رسانده بر فلک فریاد و زاری
که ای گردون مرا زین‌سان چه داری؟ چنین بی‌صبر و بی‌سامان چه داری؟
نخست از من به خوابی دل ربودی به بیداری هزارم غم فزودی
گه از دیوانگی بندم نهادی گه از فرزانگی بندم گشادی
چه دانستم که وقت چاره‌سازی ز خان و مان مرا آواره سازی
مرا بس بود داغ بی‌نصیبی فزون کردی بر آن درد غریبی
منه در ره دگر دام فریب‌ام! میفکن سنگ در جام شکیب‌ام!
دهی وعده کزین پس کام‌یابی وز آن آرام جان آرام یابی
بدین وعده به غایت شادمانم ولی گر بخت این باشد، چه دانم!
برآمد بانگ رهدانان به تعجیل که اینک شهر مصر و ساحل نیل
هزاران تن سواره یا پیاده خروشان بر لب نیل ایستاده
ز بس کف‌ها زر و گوهر فشان شد عماری در زر و گوهر نهان شد
نمی‌آمد ز گوهر ریز مردم در آن ره مرکبان را بر زمین سم
همه صف‌ها کشیده میل در میل نثارافشان گذشتند از لب نیل
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالإثنين فبراير 09, 2009 10:37 am

عمر گذراندن زلیخا در مفارقت یوسف

چو دل با دلبری آرام گیرد ز وصل دیگری کی کام گیرد؟
زلیخا را در آن فرخنده‌منزل همه اسباب حشمت بود حاصل
غلامی بود پیش رو، عزیزش نبود از مال و زر کم، هیچ چیزش
پرستاران گل‌بوی گل‌اندام پرستاری‌ش را بی‌صبر و آرام
کنیزان دل آشوب دل آرای پی خدمتگری ننشسته از پای
سیه فامانی از عنبر سرشته ز شهوت پاک‌دامن، چون فرشته
مقیمان حریم پاکبازی امینان حرم در کارسازی
زلیخا با همه در صفه‌ی بار که یک‌سان باشد آنجا یار و اغیار
بساط خرمی افکنده بودی درون پرخون و لب پرخنده بودی
به ظاهر با همه گفت و شنو داشت ولی دل جای دیگر در گرو داشت
به صورت بود با مردم نشسته به معنی از همه خاطر گسسته
ز وقت صبح تا شام کارش این بود میان دوستان کردارش این بود
چو شب بر چهره مشکین پرده بستی، چو مه در پرده‌اش تنها نشستی
خیال دوست را در خلوت راز نشاندی تا سحر بر مسند ناز
به زانوی ادب بنشستی‌اش پیش به عرض او رسانیدی غم خویش
ز ناله چنگ محنت ساز کردی سرود بی‌خودی آغاز کردی
بدو گفتی که: «ای مقصود جانم! به مصر از خویشتن دادی نشان‌ام
عزیز مصر گفتی خویش را نام عزیزی روزیت بادا! سرانجام!
به مصر امروز مهجور و غریب‌ام ز اقبال وصالت بی‌نصیب‌ام
به نومیدی کشید از عشق کارم سروش غیب کرد امیدوارم
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالإثنين فبراير 09, 2009 10:38 am

آغاز حسدبردن برادران بر یوسف

دبیر خامه ز استاد کهن زاد درین نامه چنین داد سخن داد
که یوسف چون به خوبی سر برافروخت دل یعقوب را مشعوف خود ساخت
به سان مردم‌اش در دیده بنشست ز فرزندان دیگر دیده بربست
گرفتی با وی آن‌سان لطف‌ها پیش که بر وی رشکشان هر دم شدی بیش
درختی بود در صحن سرای‌اش به سبزی و خوشی بهجت‌فزای‌اش
ستاده در مقام استقامت فکنده بر زمین ظل کرامت
پی تسبیح، هر برگش زبانی بنامیزد! عجب تسبیح خوانی!
به هر فرزند که‌ش دادی خداوند از آن خرم درخت سدره مانند
همان‌دم تازه شاخی بردمیدی که با قدش برابر سرکشیدی
چو در راه بلاغت پا نهادی به دستش ز آن عصای سبز دادی
بجز یوسف که از تایید بخت‌اش عصا لایق نیامد ز آن درخت‌اش
شبی پنهان ز اخوان با پدر گفت که: «ای بازوی سعی‌ات با ظفر جفت!
دعا کن! تا کفیل کار و کشت‌ام برویاند عصایی از بهشت‌ام
که از عهد جوانی تا به پیری کند هر جا که افتم دستگیری
دهد در جلوه‌گاه جنگ و بازی مرا بر هر برادر سرفرازی»
پدر روی تضرع در خدا کرد برای خاطر یوسف دعا کرد
رسید از سدره پیک ملک سرمد عصایی سبز در دست از زبرجد
نه زخم تیشه‌ی ایام دیده نه رنج اره‌ی دوران کشیده
قوی‌قوت، گران‌قیمت، سبک‌سنگ نیالوده به زنگ روغن و رنگ
پیام آورد کاین فضل الهی‌ست ستون بارگاه پادشاهی‌ست
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
بهاره
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
بهاره


تعداد پستها : 7588
Location : قم
Registration date : 2007-12-25

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالإثنين فبراير 09, 2009 10:38 am

خواب دیدن یوسف که آفتاب و ماه و یازده ستاره او را سجده می‌برند

شبی یوسف به پیش چشم یعقوب که پیش او چو چشمش بود محبوب
به خواب خوش نهاده سر به بالین به خنده نوش نوشین کرد شیرین
ز شیرین خنده آن لعل شکرخند به دل یعقوب را شوری در افکند
چو یوسف نرگس سیراب بگشاد چو بخت خویش چشم از خواب بگشاد،
بدو گفت:«ای شکر شرمنده‌ی تو! چه موجب داشت شکر خنده‌ی تو؟»
بگفتا: «خواب دیدم مهر و مه را ز رخشنده کواکب یازده را
که یک‌سر داد تعظیمم بدادند به سجده پیش رویم سر نهادند»
پدر گفتا که: «بس کن زین سخن، بس! مگوی این خواب را زنهار! با کس!
مباد این خواب را اخوان بدانند، به بیداری صد آزارت رسانند!
ز تو در دل هزاران غصه دارند درین قصه کی‌ات فارغ گذارند
نیارند از حسد این خواب را تاب که بس روشن بود تعبیر این خواب»
پدر کرد این وصیت، لیک تقدیر به بادی بگسلد زنجیر تدبیر
به یک تن گفت یوسف آن فسانه نهاد آن را به اخوان در میانه
شنیده‌ستی که هر سر کز دو بگذشت به اندک وقت ورد هر زبان گشت
چه خوش گفت آن نکوگوی نکوکار که: «سر خواهی سلامت، سر نگه‌دار!»
چو اخوان قصه‌ی یوسف شنیدند ز غصه پیرهن بر خود دریدند
که: «یارب چیست در خاطر پدر را که نشناسد ز نفع خود ضرر را؟
به هر یک‌چند بربافد دروغی دهد ز آن گوهر خود را فروغی
خورد آن پیر مسکین زو فریبی شود از صحبت او ناشکیبی
کند قطع نکو پیوندی ما برد مهر پدر فرزندی ما
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Jany
عضو باشگاه 1000 تایی
عضو باشگاه 1000 تایی
Jany


تعداد پستها : 2939
Location : قلب شما
Registration date : 2007-12-05

انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Empty
پستعنوان: رد: انجمن شاعران زنده!   انجمن شاعران زنده! - صفحة 13 Icon_minitimeالإثنين فبراير 09, 2009 12:57 pm

چه کار قشنگی بهاره جون
مرسی..الان مناسبت هم داره
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
انجمن شاعران زنده!
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 13 از 23رفتن به صفحه : الصفحة السابقة  1 ... 8 ... 12, 13, 14 ... 18 ... 23  الصفحة التالية
 مواضيع مماثلة
-

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
 :: علمی و ادبی :: شعر و شاعران ایرانی-
پرش به: